بيوگرافي ريچارد مونتانز؛ از نظافتچي تا مدير ارشد

يك‌شنبه ۱۴ دي ۱۳۹۹ - ۱۸:۳۰
مطالعه 9 دقيقه
مرجع متخصصين ايران
ريچارد مونتانز نظافتچي شركت فريتولِي (Frito-Lay) بود و حالا يكي از مديران ارشد شركت پپسي‌كو آمريكا، مالك فريتولِي است. جرقه‌ي موفقيتش با ايده‌اي ناب و جسارت و خودباوري زده شد. براي خواندن داستان زندگي‌اش با اين مقاله همراه باشيد.
تبليغات

صبح زود يكي از روزهاي اواخر دهه‌ي ۱۹۸۰، مديرعامل و مدير ارشد بازاريابي و جمعي از معاونان شركت فريتولِي (Frito-Lay)، زيرمجموعه‌ي‌ شركت پپسي‌كو آمريكا، در اتاق كنفرانسي در كاليفرنيا جمع شدند تا حرف‌هاي ريچارد مونتانز را بشنوند. مونتانز عضو هيئت‌مديره‌ي شركت نبود و حتي مدرك آن‌چناني هم نداشت. تحصيلاتش را فقط تا سال چهارم ادامه داده بود و خواندن و نوشتن نمي‌دانست. 

مونتانز نظافتچي بود؛ اما ايده‌ي هوشمندانه‌اي در سر داشت؛ ايده‌اي كه براي شركت ميلياردها دلار سودآوري داشت و قرار بود به يكي از اسنك‌هاي محبوب و معروف دنيا تبديل شود: چيتوز فلفلي. باوجوداين، مونتانز اول بايد دنيا را متقاعد مي‌كرد تا به حرف‌هايش تا آخر گوش دهند.

فقر و گرسنگي و اراده

پيش‌ازاينكه اين ايده‌ي بكر به ذهن ريچارد مونتانز برسد و زندگي‌اش را دگرگون كند، او در اردوگاه كار مهاجران در كاليفرنياي جنوبي بزرگ شده بود. مونتانز به‌همراه پدر‌و‌مادر، پدربزرگ و دَه خواهر و برادرش در آپارتماني يك‌خوابه زندگي مي‌كرد و چون از نسل اول مهاجران مكزيكي در مدرسه‌اي كاملا سفيدپوست بود، به منابع اندكي دسترسي داشت و به‌زحمت متوجه حرف‌هاي معلمان مي‌شد. 

او در گفت‌وگو با واشنگتن‌پست گفت: «من دكتري فقر و گرسنگي و اراده‌ي محكم دارم. به‌انديشه متخصصينم تجربه‌ي اين سه مورد دانش و خِرَد زيادي به‌همراه دارد. دست‌و‌پنجه نرم‌كردن با فقر به خلاقيت و نوآوري زيادي منجر مي‌شود.» يك روز در كلاس، معلم از بچه‌ها درباره‌ي شغل رؤيايي‌شان پرسيد؛ پزشك، فضانورد، دام‌پزشك و... . وقتي نوبت به مونتانز رسيد، او نمي‌دانست چه بگويد. «در آن لحظه متوجه شدم آرزو و رؤيايي ندارم؛ زيرا از جايي كه من از آن مي‌آمدم، رؤيا و آرزو معنايي نداشت.»‌ شايد مونتانز در آن روزها تصوري از شغل رؤيايي‌اش نداشت؛ اما فرد خلاقي بود. 

وقتي روز اول سوم دبستان با بوريتويي به مدرسه رفت كه مادرش براي ناهار درست كرده بود، از خوردن آن جلو بقيه خجالت مي‌كشيد. آن روزها تازه دهه‌ي ۱۹۶۰ بود و همان‌طور‌كه مونتانز در جزوه رايگان خاطراتش يك پسر، يك بوريتو و يك كوكي مي‌نويسد‌: «افراد خيلي كمي آن موقع بوريتو ديده بودند. آنجا دستم بوريتو بود و همه به من زل زده بودند. من هم آن را داخل كيفم برگرداندم و قايمش كردم.» 

روز بعد، وقتي از مادرش خواست براي ناهار مدرسه مثل ساير بچه‌ها برايش ساندويچ كالباس و كاپ‌كيك درست كند، مادرش دو بوريتو در كيفش گذاشت و گفت با بوريتوِ دوم دوست پيدا كند. تا آخر هفته، اين كارآفرين جوان هر بوريتو را به ارزش ۲۵ سنت به بچه‌ها مي‌فروخت.  مونتانز در جزوه رايگانش مي‌نويسد: «آن وقت بود كه فهميدم متفاوت‌بودن، يعني خاص‌بودن و اينكه همه در جعبه‌اي مشخص جا نمي‌شويم؛ چراكه دليل موجهي دارد.»

البته اوضاع در مدرسه به‌خوبي پيش نمي‌رفت. مونتانز همچنان با خواندن و نوشتن اشكال داشت و پيش‌ازاينكه ديپلمش را بگيرد، ترك تحصيل كرد و به انجام كارهاي كوچك و كم‌درآمد، مانند كشتار مرغ و باغباني روي آورد. سرانجام يكي از روزهاي سال ۱۹۷۶ كه مونتانز مشغول كار در كارواش بود، يكي از دوستانش پيشنهاد شغلي به او داد كه مسير زندگي‌اش را تغيير داد: شركت فريتولِي دنبال استخدام نظافتچي مي‌گردد.

شروعي فروتنانه

شغل نظافت در شركت فريتولِي با حقوق چهار دلار در ساعت‌ (معادل ۱۸ دلار در سال ۲۰۲۰) بيش‌از‌آن چيزي بود كه مونتانز با كار در چندين جا به‌دست مي‌آورد؛ كارهايي كه حتي بيمه و مزايا نيز داشتند. ازآنجاكه خواندن و نوشتن نمي‌دانست، مونتانز ۱۸ ساله از همسرش خواست فرم تقاضاي شغل را به‌جاي او پر كند. بعد با مسئول استخدام ملاقات كرد و استخدام شد. 

وقتي خبر استخدامش را به خانواده داد، پدربزرگش نصيحت مهمي به او كرد كه هميشه در خاطرش ماند:‌ «حتما حواست باشد كه زمين برق بزند. بگذار بدانند يك مونتانز زمين را تي كشيده است.»‌ بدين‌ترتيب، مونتانز تصميم گرفت «بهترين نظافتچي فريتولِي» شود و خيلي زود هم توانست در بين كاركنان ديگر شركت جاي خودش را باز كند. 

مهم نيست چه كسي را مي‌شناسي؛ مهم اين است چه كسي تو را مي‌شناسد

به قول مونتانز‌: «مهم نيست چه كسي را مي‌شناسي؛ مهم اين است چه كسي تو را مي‌شناسد.» مونتانز براي شناساندن خودش، بين نوبت‌هاي كاري سعي مي‌كرد تا مي‌تواند درباره‌ي محصولات شركت اطلاعات كسب كند و به انبار سر بزند و فرايند توليد اسنك را ديروقت و به‌تنهايي تماشا كند. سرانجام حس كنجكاوي سيري‌ناپذير او به‌نفعش تمام شد.

جرقه‌ي ايده‌ي بكر

مرجع متخصصين ايران كاميون شركت فريتولي

اواسط دهه‌ي ۱۹۸۰، شركت فريتولِي روزهاي سختي را مي‌گذراند. مديرعامل وقت، راجر انريكو، براي افزايش انگيزه، پيامي ويدئويي ضبط و آن را براي سيصدهزار متخصص شركت پخش كرد. در اين ويدئو، انريكو تمام كاركنان شركت را تشويق كرد‌ مانند صاحب شركت رفتار كنند. اكثر متخصصان به اين پيام توجهي نكردند؛ اما مونتانز آن را جدي گرفت: «اين همان دعوت‌نامه‌اي بود كه منتظرش بودم؛ اينكه مديرعامل به منِ نظافتچي بگويد مي‌توانم مانند صاحب شركت رفتار كنم.» 

بعد از نزديك ده سال تي‌كشيدن زمين، مونتانز بالاخره جرئت پيدا كرد از فروشندگان فريتولِي بخواهد همراه آن‌ها بيايد تا درباره‌ي فرايند فروش اطلاعات كسب كند. آن‌ها وارد مغازه‌اي در محله‌اي لاتين شدند و وقتي فروشنده داشت قفسه‌ها را از چيتوز پر مي‌كرد، مونتانز متوجه شد محصولات فريتولِي روي قفسه‌ها همه ساده بودند و درست كنار اين اسنك‌ها، قفسه‌ي ادويه‌ي مكزيكي قرار داشت. اينجا بود كه متوجه شد محصولات فريتولِي طعم تند يا ادويه‌داري نداشتند. 

مونتانز متوجه شد محصولات فريتولِي طعم تند يا ادويه‌داري نداشتند

چند هفته بعد، مونتانز از فروشنده‌ي محلي ذرت مكزيكي خريد كه به پودر چيلي، نمك، پنير كوتيجا، آب‌ليمو و خامه‌ي غليظ آغشته بود. ذرت مكزيكي در دست، مونتانز اين ايده به‌ذهنش خطور كرد كه به اسنك چيتوز پودر چيلي اضافه كند. 

چيتوز، اسنك‌هاي ذرتي آغشته به پودر پنير، در سال ۱۹۴۸ به دنيا عرضه شد؛ محصولي كه با نمونه‌ي ايراني‌اش حتما آشنا هستيد. اين اسنك معروف‌ترين محصول شركت فريتولِي محسوب مي‌شود و اگرچه بين مصرف‌كنندگان لاتيني كاليفرنيا هم محبوبيت داشت، اين شركت هنوز به اين فكر نيفتاده بود براي ذائقه‌ي جامعه‌ي لاتين محصول خاصي ارائه كند. 

بااين‌همه، مونتانز كه هنوز حرف‌هاي انگيزشي مديرعامل شركت به‌خاطرش مانده بود، تصميم گرفت مثل صاحب شركت رفتار كند. پس يكي از شب‌هايي كه تا ديروقت در بخش توليد مشغول نظافت بود، چند چيتوز را برداشت كه هنوز به پودر پنير آغشته نشده بودند. وي آن‌ها را به خانه برد و به كمك همسرش آن‌ها را در پودر چيلي و ادويه‌هاي مخصوص خود آغشته كرد. وقتي خانواده و دوستان چيتوزهاي ادويه‌دار مونتانز را خوردند، به‌شدت از آن استقبال كردند. حالا مونتانز بايد دنبال بازار بزرگ‌تري براي عرضه‌ي محصولش مي‌گشت.

تولد چيتوز فلفلي

روزي مونتانز تلفن را برمي‌دارد و به مديرعامل شركت زنگ مي‌زند:‌ «من آدم خيلي ساده‌اي بودم. نمي‌دانستم نبايد به مديرعامل زنگ زد. از قوانين خبر نداشتم.» بااين‌حال، از بخت بلندش منشي دفتر تماس او را وصل مي‌كند و مونتانز به مديرعامل مي‌گويد به پيام ويدئويي‌اش عمل و درباره‌ي محصولات شركت تحقيق كرده است و متوجه بازار جديدي شده و حتي اسنك خودش را در آشپزخانه توليد كرده است. 

مديرعامل بلافاصله عاشق اين ايده مي‌شود و به نظافتچي مي‌گويد دو هفته‌ي ديگر در كارخانه‌ي رانچو كوكامونگا حاضر خواهد شد و آماده‌ي شنيدن معرفي محصول مونتانز خواهد بود. مونتانز آن موقع ۲۶ ساله بود. به‌گفته‌ي خودش، هنوز خواندن و نوشتن را خوب بلد نبود و اصلا نمي‌دانست چطور بايد براي معرفي محصولش پروپوزال تهيه كند؛ اما قصد هم نداشت تسليم شود. 

با همسرش به جزوه رايگانخانه رفت و جزوه رايگاني با موضوع استراتژي‌هاي بازاريابي پيدا كرد و كل پنج پاراگراف اول را عينا كپي كرد. به خانه كه برگشت، ۱۰۰ كيسه‌ي پلاستيكي از اسنك‌هاي خانگي‌اش پر كرد و سرشان را با اتو به‌هم چسباند و با دست روي هر بسته لوگويي كشيد. 

مونتانز خواندن و نوشتن نمي‌دانست؛ اما قصد تسليم‌شدن هم نداشت

روزي هم كه قرار بود در جلسه‌ي معرفي محصول حاضر شود، كرواتي سه‌دلاري خريد و بسته‌هايش را برداشت و گذاشت حرف آخر همسرش به او دلگرمي دهد كه او را بدرقه مي‌كرد: «فراموش نكن چه كسي هستي!»‌

وقتي مشغول ارائه بود، يكي از مديران ارشد حاضر در اتاق ميان كلامش پريد و پرسيد: «فكر مي كني چقدر از سهم بازار را مي‌شود با اين محصول تصاحب كرد؟» «اينجا بود كه متوجه شدم اصلا نمي‌فهمم دارد از چه حرف مي‌زند يا من دارم چه كار مي‌كنم. شروع كرده بودم به لرزيدن و نزديك بود از حال بروم؛ اما دست‌هايم را از هم باز كردم و گفتم اينقدر سهم از بازار! حتي نمي‌دانستم در آن لحظه چقدر مضحك به‌انديشه متخصصين مي‌رسيدم.»

اتاق در سكوت فرو رفت؛ اما بعد مديرعامل بلند شد و لبخندزنان و با دست‌هاي از‌هم‌باز‌كرده گفت:‌ «خانم‌ها و آقايان، آيا متوجه هستيد اين فرصت را داريم تا اين‌قدر از سهم بازار را به‌دست آوريم؟» به‌گفته‌ي مونتانز، هيئت‌مديره از محصول ابداعي او شگفت‌زده شده بود و بدين‌ترتيب، چيتوز فلفلي با نام Flamin’ Hot متولد شد. امروزه، طعم تند اين اسنك كلاسيك به يكي از محصولات محبوب فريتولِي تبديل شده است.

استراتژي بازاريابي خانوادگي

شش ماه بعد، به‌كمك مونتانز فريتولِي عرضه‌ي آزمايشي چيتوز فلفلي در مغازه‌هاي كوچك محله‌هاي لاتين در شرق لس‌آنجلس را شروع كرد. اگر اين محصول جديد موفق مي‌شد در مرحله‌ي عرضه‌ي آزمايشي به فروش خوبي دست پيدا كند، شركت اين محصول را تأييد مي‌كرد؛ وگرنه از آن صرف‌انديشه متخصصين مي‌كرد و مونتانز به احتمال زياد به كار نظافت خود باز مي‌گشت. اين تنها فرصت مونتانز براي رسيدن به چنين موفقيت بزرگي بود و به‌گفته‌ي خودش، برخي در شركت نمي‌خواستند اوضاع براي او به‌خوبي پيش برود. 

مونتانز در گفت‌وگو با پادكست The Passionate Few گفت: «به‌انديشه متخصصين مي‌رسيد گروهي از مديران ارشد مي‌خواستند اين پروژه شكست بخورد. آن‌ها فكر مي‌كردند من فقط خوش‌اقبالي بوده‌ام. آن‌ها براي رسيدن به اين ايده‌ها پول هنگفتي دريافت مي‌كنند و نمي‌خواستند يك نظافتچي كار آن‌ها را انجام دهد.»

اين‌طور شد كه مونتانز تيمي از اعضاي خانواده و دوستانش تشكيل داد و به آن‌ها گفت به مغازه‌ها بروند و هر بسته چيتوز فلفلي را بخرند كه مي‌توانستند پيدا كنند: «يادم مي‌آيد به صاحب مغازه مي‌گفتم اين چيتوزها عالي‌اند. هفته‌ي بعد كه به اين مغازه برمي‌گشتم با يك قفسه پر از چيتوزهاي فلفلي روبه‌رو مي‌شدم.» 

در سال ۱۹۹۲، چيتوز فلفلي بالاخره براي عرضه‌ در سطح ملي چراغ‌سبز گرفت و خيلي زود اين اسنك به يكي از محصولات موفق فريتولِي تبديل شد.

 از نظافتچي تا مدير ارشد

مرجع متخصصين ايران ريچارد مونتانز

امروزه، چيتوزهاي فلفلي فريتولِي به‌شدت محبوب هستند و چندين‌ميليارد دلار براي اين شركت سودآوري داشته‌اند. مونتانز بعد از ۳۵ سال كار توانست يكي پس از ديگري ترفيع بگيرد و حالا معاون بخش فروش چندفرهنگي پپسي‌كو آمريكا، شركت هلدينگ فريتولِي است. پيش از پيوستن مونتانز به تيم اجرايي فريتولِي، اين شركت فقط سه مدل چيتوز داشت؛ اما از آن روز تاكنون، اين شركت بيش از ۲۰ محصول متنوع عرضه كرده كه ارزش هركدام بيش از سيصدميليون دلار است. 

مجله‌ي نيوزويك و فورچون از مونتانز به‌عنوان يكي از افراد هيسپانيك تأثيرگذار آمريكا ياد كرده‌اند. مونتانز فن‌بيان قدرتمندي هم دارد و در چندين ايالات آمريكا سخنراني كرده است. داستان زندگي‌اش هم قرار است به‌زودي با نام «Flamin’ Hot» روي پرده‌ي سينما بيايد. با تمام اين موفقيت‌ها، او همچنان در رانچو كوكامونگا زندگي مي‌كند و در كالج نزديك محل زندگي‌اش، رشته‌ي مديريت ارشد كسب‌وكار درس مي‌دهد. 

حالا كه به گذشته نگاه مي‌كند، مي‌گويد اگر آن روز اين جرئت را پيدا نكرده بود تا به مديرعامل زنگ بزند، زندگي‌اش احتمالا خيلي با الان فرق مي‌كرد. او از داستان زندگي‌اش براي تشويق ديگران به جسارت‌كردن و خودباوري استفاده مي‌كند و در جزوه رايگانش مي‌نويسد: «هرجايي كه هستيد و هر موقعيتي كه داريد، قدرش را بدانيد. چه مديرعامل چه نظافتچي، جوري رفتار كنيد كه انگار صاحب شركت هستيد.»

تبليغات
جديد‌ترين مطالب روز

هم انديشي ها

تبليغات

با چشم باز خريد كنيد
اخبار تخصصي، علمي، تكنولوژيكي، فناوري مرجع متخصصين ايران شما را براي انتخاب بهتر و خريد ارزان‌تر راهنمايي مي‌كند
ورود به بخش محصولات