معرفي جزوه رايگان «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي»
جزوه رايگان «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي» اثر شريل سندبرگ و آدام گرانت، نحوه كمك به ديگران در موقعيت بحراني، افزايش حس همدردي با ديگران، پرورش كودكان قوي و محكم و داشتن خانواده و جامعه منعطف را به ما نشان ميدهد. اين جزوه رايگان تركيبي از بينشها و ايدههاي شخصي شريل سندبرگ با تحقيقات آگاهيبخش آدام گرانت در زمينه توانايي مواجهه با سختيها است. مقدمه جذاب جزوه رايگان از داستان تنهايي زني شروع ميشود كه همسرش را بهعلت مرگ از دست داده است.
شريل سندبرگ با شروع داستان از جايي كه متوجه مرگ همسرش، دَيو گلدبرگ شد، برايمان از غم و اندوه حاد و انزوايي ميگويد كه بعد از آن برايش بهوجود آمد. باوجوداين، اين جزوه رايگان فقط درباره زندگي شريل سندبرگ نيست و پا را فراتر ميگذارد و ميگويد چگونه مردم در طيفهاي مختلف توانستهاند به سختيهايي همچون بيماري، ازدستدادن شغل، تجاوز جنسي، بلاياي طبيعي و خشونت جنگ غلبه كنند و به زندگي ادامه دهند. داستان زندگي همه اين انسانها ظرفيت روح انسان را براي استقامت و كشف دوباره شادي نشان ميدهد.
معرفي جزوه رايگان «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي»
شريل سندبرگ پس از مرگ ناگهاني همسرش احساس ميكرد كه او و فرزندانش هرگز از صميم قلب شاد نخواهند شد و رنگ واقعي شادي را به خود نخواهند ديد. او ميگويد: «احساس ميكردم در خلائي گرفتار شده و به پوچي عميقي در قلبم رسيده بودم و اين حالت باعث ميشد حتي نتوانم درست نفس بكشم.» دوستش، آدام گرانت، روانشناس دانشگاه وارتون، به او گفت بايد مراحل دشواري را بگذارند تا بتوانند از اين تجربيات طاقتفرسا بهبود يابند و دوباره به زندگي برگردند. همه ما با انعطافپذيري ثابتي بهدنيا نيامدهايم. انعطافپذيري همانند عضلهاي است كه بايد روي آن كار كنيم و آن را بسازيم.
شريل سندبرگ در جزوه رايگان معروفش، «تغيير مسير» و تمام فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعياش، نشان داده است كه ميتواند از هر تجربهاي راهنماي مناسبي براي ديگران بسازد. جزوه رايگان قبلي او، «تغيير مسير»، درباره وضعيت زنان در محيطهاي كاري و نكات لازم براي برابري جنسيتي در محيطهاي كاري بود. اينكه زنان چگونه ميتوانند با غلبه بر موانع، مسير رشد خودشان را هموارتر كنند و مردان نيز در اين مسير چقدر ميتوانند راهگشا باشند. حال در جزوه رايگان «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي»، نويسنده با كمك آدام گرانت، از استادان و محققان برتر روانشناسي، تجربه خود و علم روز را براي مواجهه با سختي و ساختن انعطافپذيري در خود و اطرفيانمان ادغام كرده است.
انعطافپذيري و مقاومت برخاسته از اعماق وجود ما و حمايتهايي است كه در بيرون وجود دارد. حتي بعد از عميقترين و وحشتناكترين حوادث ميتوان با رسيدن به معنا و مفهومي عميقتر و بهدستآوردن لذت و شادي بيشتر در زندگي رشد كرد. جزوه رايگان «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي»، راهنمايي بسيار مفيد است و بسياري از درسهاي آن را ميتوانيم در دغدغههاي روزانهمان بهكار ببريم. اين باعث ميشود هر اتفاقي هم كه قرار باشد در آينده بيفتد، شجاعت داشته باشيم و نترسيم. همه ما تا اينجاي زندگي، نوعي از اين گزينههاي «ب» را تجربه كردهايم. اين جزوه رايگان به ما كمك ميكند گزينه «ب» خود را تقويت كنيم و بيشترين استفاده را از آن ببريم.
بخشي از جزوه رايگان «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي»
داستان زندگي همه انسانهايي كه در اين جزوه رايگان روايت شده است، ظرفيت روح انسان را براي استقامت و كشف دوباره شادي نشان ميدهند. انعطافپذيري و مقاومت برخاسته از اعماق وجود ما و حمايتهايي است كه در بيرون وجود دارد. حتي بعد از عميقترين و وحشتناكترين حوادث نيز، ميتوان با رسيدن به معنا و مفهومي عميقتر و بهدستآوردن لذت و شادي بيشتر در زندگي رشد كرد. جزوه رايگان «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي»، نحوه كمك به ديگران در موقعيت بحراني و افزايش حس همدردي با ديگران را نشان ميدهد.
شريل سندبرگ ميگويد: «همسرم، ديو گلدبرگ را اولينبار تابستان ۱۹۹۶، يعني موقع نقلمكان به لسآنجلس، ملاقات كردم. در آن زمان، دوست مشتركي هر دو ما را به شام و تماشاي فيلم دعوت كرد. وقتي فيلم شروع شد، سريع خوابم برد و سرم روي شانه ديو افتاد. تا مدتها ديو عادت داشت به همه بگويد من عمدا اين كار را كردم؛ ولي بعدها كه متوجه اخلاقم شد، ميگفت: «شريل هر جا خوابش بياد، ميخوابه و ممكنه سرش هم روي شونه هر كسي بيفته.» از آن زمان بهبعد، ديو به بهترين دوستم و كمكم لسآنجلس به خانه دومم تبديل شد.
ديو مرا را به افراد شاد و سرزندهاي معرفي كرد و راهكارهايي براي خلاصشدن از شرّ ترافيك نشانم داد و هميشه ميخواست مطمئن شود براي آخر هفته و تعطيلاتم برنامههايي دارم و تنها نميمانم. او برايم موسيقيهايي ميگذاشت كه تا حالا نشنيده بودم و كمكم ميكرد رفتارم را دوستانهتر و صميمانهتر كنم. زمانيكه با دوستي قطع رابطه كردم، ديو كسي بود كه به من تسلي خاطر ميداد. او ميگفت در يك نگاه عاشقم شده؛ ولي بايد زماني طولاني صبر ميكرد تا من از اين مراحل عبور و حضورش را حس كنم. ديو هميشه چند قدم جلوتر از من بود؛ اما بالاخره به او رسيدم.
درست ششونيم سال بعد از ديدار اولمان در سينما، با نگراني سفري يكهفتهاي را باهم برنامهريزي كرديم و ميدانستيم اين سفر يا رابطه ما را وارد مسيري تازه ميكند يا دوستي عميقمان را خراب خواهد كرد. يك سال بعد ازدواج كرديم. ديو سنگ صبورم بود. زمانيكه ناراحت و عصبي بودم، به من آرامش ميداد. وقتي نگران بودم، ميگفت همهچيز درست ميشود، نگران نباش. وقتي مطمئن نبودم بايد چه كار كنم، كمكم ميكرد راهم را پيدا كنم. مثل تمام كساني كه ازدواج ميكنند، ما هم فرازونشيبهاي خودمان را داشتيم؛ بااينحال، ديو باعث شد احساس كنم كسي در اين دنيا وجود دارد كه مرا عميقا درك ميكند. او باعث شد حمايت و عشق واقعي و كامل را تجربه كنم.
هميشه با خودم ميگفتم دلم ميخواهد براي باقي عمرم سرم را روي شانههاي ديو بگذارم و با تكيه به شانههاي امنش زندگي كنم. يازده سال بعد از ازدواجمان، در جشن پنجاهمين سالگرد تولد فيل داچ، به مكزيك رفتيم. پدرومادرم در كاليفرنيا از بچههايمان پرستاري ميكردند و ديو و من هيجانزده وارد تعطيلات آخر هفتهاي شديم كه فقط بزرگترها و همسنوسالهاي خودمان آنجا بودند و از بچهها خبري نبود. بعدازظهر جمعه، همگي كنار استخر نشسته بوديم و با آيپدهاي خود مشغول بازي بوديم. با اينكه داشتم بازي را خوب پيش ميبردم، خستگي باعث ميشد نتوانم چشانم را باز نگه دارم و برنده شوم. احساس كردم دارم بيهوش ميشوم.
ساعت شانزده وقتي خواب بودم، عكسي گرفته شده بود كه در آن عكس، ديو آيپدبهدست كنار برادرانش، راب و فيل، نشسته بود.من هم روي كوسن روبهرويشان خوابم برده بود. ديو لبخند به لب داشت. يك ساعت بعد كه از خواب بيدار شدم، ديو ديگر روي صندلياش نبود. براي شنا به دوستانم ملحق شدم و فكر كردم او هم همانطوركه برنامهريزي كرده بود، به باشگاه بدنسازي رفته است. وقتي به اتاق برگشتم تا دوش بگيرم، ديدم ديو آنجا نيست. تعجب كردم؛ ولي نگران نشدم.
لباسهايم را براي صرف غذا عوض و رايانامههايم را چك كردم و به بچههايمان هم زنگ زدم. پسرمان خيلي عصباني و ناراحت بود؛ چون او و دوستانش قوانين را رعايت نكرده بودند و اين كار باعث شده بود اسنيكرهايش پاره شود. آنقدر گريه كرد تا بالاخره آرام شد. به پسرمان گفتم من و پدرت تو را تحسين ميكنيم و بهخاطر صداقتي كه از خودت نشان دادي، ممكن است برايت يك جفت اسنيكر جديد بگيريم. بعد، اتاق را ترك كردم و به طبقه پايين رفتم؛ ولي ديو آنجا هم نبود. سمت ساحل رفتم و به بقيه گروه پيوستم؛ اما آنجا هم نبود.
موجي از وحشت وجودم را فراگرفت. احساس ميكردم اشكالي پيش آمده است. رو به راب و همسرش، لزلي كردم و گفتم «ديو اينجا هم نيست.» او هم كمي مكث كرد و بعد پرسيد: «باشگاه كجاست؟» ناگهان همه شروع كرديم به دويدن. هنوزهم وقتي آن لحظات را بهياد ميآورم، روي سينهام احساس فشار شديدي ميكنم. اگر الان هم جمله «باشگاه كجاست؟» را از كسي بشنوم، تپش قلب ميگيرم. وقتي به آنجا رسيديم، ديو روي زمين كنار دستگاه ورزشي افتاده بود. صورتش كمي كبود بود و وقتي برش گردانديم، سمت چپ سرش پر از خون بود. همگي فرياد زديم. سريع شروع به سيپيآر (احياي قلبي ريوي) كردم. بعد راب اين كار را انجام داد و بعد هم دكتر آمد و بقيه كارها را انجام داد. سي دقيقهاي كه سوار آمبولانس بودم، طولانيترين سي دقيقه عمرم بود.
ديو روي تختي در پشت آمبولانس بود و دكتر به او رسيدگي ميكرد. مرا هم جلو نشانده بودند و گريهكنان به دكتر التماس ميكردم بگويد ديو زنده است. آن شب مسير بيمارستان طولانيترين مسير دنيا شده بود و احساس ميكردم ماشينها راه ما را سد كردهاند و نميگذارند پيش برويم. بالاخره به بيمارستان رسيديم و ديو را پشت يك اتاق با در چوبي سنگين بردند و نگذاشتند داخل اتاق شوم.
بيرون در همراه مارن لوين، همسر فيل و يكي از نزديكترين دوستانم نشستم كه بازوي مرا گرفته بودند. بعد از انتظاري كه طولانيترين انتظار دنيا بود، به اتاق كوچكي راهنماييام كردند. دكتر آمد و پشت ميزش نشست. معني اين كارش را ميفهميدم. وقتي دكتر رفت، يكي از دوستان فيل آمد و گفت: «تسليت ميگويم.» آن كلمات نشانه اين بودند كه آيندهاي شروع شده است كه در آن ديو ديگر نيست. ميدانستم در حال تجربه چيزي هستم كه بارهاوبارها در تاريخ اتفاق افتاده است.
يادم ميآيد كسي پرسيد: «ميخواهي براي آخرينبار با ديو خداحافظي كني؟» رفتم براي خداحافظي و براي ديدن ديو؛ ولي نميخواستم از آنجا بيرون بيايم. فكر ميكردم اگر آنجا بمانم و ديو را در آغوشم نگه دارم و از آنجا بيرون نيايم، از اين كابوس وحشتناك بيدار خواهم شد. زمانيكه راب، برادر ديو، با حالت شوكه گفت ديگر بايد برويم، من چند قدم بهسمت بيرون برداشتم؛ ولي دوباره برگشتم و تاحدممكن ديو را محكم بغل كردم.
بعد راب آمد و مرا از آنجا بيرون برد. ماري مرا به سالن سفيد رنگ طولاني و درازي برد و محكم مرا گرفت تا نگذارد دوباره به اتاق بازگردم. بدينترتيب، زندگي بدون ديو شروع شد؛ همان زندگي كه هيچگاه انتخابش نكرده بودم و نميخواستم آن را زندگي كنم؛ نوعي زندگي كه هيچگونه آمادگي قبلي برايش نداري. آن لحظه متوجه شدم گزينه «الف» ديگر وجود ندارد و بايد گزينه «ب» براي خود داشته باشم».
درباره نويسنده و ناشر جزوه رايگان
آدام گرانت روانشناس و استاد ارشد دانشگاه وارتون و نويسنده جزوه رايگانهاي پرفروشي مانند «اصليها» و «بدهوبستان» است. همچنين، او يكي از متخصصان برجسته در زمينه يافتن انگيزه و معنابخشي به زندگي و چگونه سخاوتمندانه تر و خلاقتر زندگيكردن است و جوايزي از انجمن روانشناسي آمريكا و بنياد ملي علوم دريافت كرده. افزونبراين، يكي از نويسندگان كمكي نيويوركتايمز است و همراهبا همسر و سه فرزندش در فيلادلفيا زندگي ميكند.
شريل سندبرگ، يكي از رهبران كسبوكار و فردي نوعدوست و مدير ارشد اجرايي فيسبوك و نويسنده جزوه رايگانهاي پرفروشي مانند «تغيير مسير؛ زنان، شغل و ميل به پيشرفت» و «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي» است. همچنين، وبسايت LeanIn.Org را براي حمايت از زنان در دستيايي به اهدافشان در زندگي راهاندازي كرده است. پيشازاين، سندبرگ معاون فروش الكترونيك در گوگل و رئيس دفتر وزارت خزانهداري ايالات متحده بود. او با دو فرزند خود در شمال كاليفرنيا زندگي ميكند. جزوه رايگان «گزينه ب؛ مواجهه با سختي، ارتقاي حد تحمل و يافتن شادي» با عنوان انگليسي كامل «Option B: Facing Adversity, Building Resilience, and Finding Joy» منتشر شده است. در ايران نيز، انتشارات نوين اين جزوه رايگان را با ترجمه ليلا ثرياصفت روانه بازار نشر كرده است.
هم انديشي ها