عصر هوش مصنوعي و اهداف جديد شركتها
پيشرفتهاي اخير هوش مصنوعي و فناوريهاي كامپيوتري باعث ميشود ما دوباره به برخي سؤالات بنيادين برگرديم: يك بنگاه (شركت)، چيست؟ شركتها چهكارهايي را بهتر از بازارها انجام ميدهند؟ ويژگيهاي متمايز شركتها در عصر قراردادهاي هوشمند و هوش مصنوعي چيست؟
در كنار پيشرفت پرسرعت AI، گفتگوها و مباحثات زيادي در مورد اين سؤال كه «پس چه چيزي براي انسانها باقيمانده است؟» صورت گرفته است. اغلب پاسخها به اين نكته اشاره دارند كه انسانها، بايد روي اموري متمركز شوند كه مختص و منحصر به آنها است: خلاقيت، شهود و همدلي شخصي. اكنون سؤال ديگري مطرح ميشود: پس شركتها چه ميشوند؟
اين سؤال از بسياري جهات يك سؤال قديمي محسوب ميشود. اقتصاددانان مشهوري نظير رونالد كوس (برندهي جايزهي نوبل اقتصاد ۱۹۹۱) و اليور ئي. ويليامسون معتقد بودند كه كار اصلي شركتها اين است كه به روشهاي كارآمد، فرمهاي پيچيدهي فعاليتهاي اقتصادي را هماهنگ كنند. اگر فناوري كامپيوتر، توانايي ساده و مؤثر سازي تراكنشهاي هزينه را داشته باشد، با فراگير شدن قراردادهاي هوشمند، نقش سنتي مديريتي نيروهاي انساني كاملاً حذف ميشود.
براي مثال وقتي به الكسا ميگوييم «مقدار بيشتري غذاي سگ سفارش بده» زنجيرهاي از فعاليتها شروع ميشود و چند ساعت بعد، سفارش را دريافت ميكنيم. در اين پروسه هيچ نيروي انساني دخالت نداشته است. يك شركت واحد اين پروسه را هماهنگ كرده است، اما افراد ثالثي نيز در آن حضور دارند (مثل توليدكنندگان غذاي سگ، تحويلدهندگان). گروه ثالث نيز فعاليتهاي خود را با آمازون هماهنگ و يكپارچه كردهاند.
استدلال هماهنگسازي، به معني درونسازي تراكنشها و تبادلات و باهدف افزايش كارايي آنها است. اما آيا اين استدلال، علت واقعي وجود شركتها است؟ جوليان بيركينشاو، استاد استراتژي و كارآفريني دانشكدهي بازرگاني لندن، در يكي از مقالات جديد خود توضيح ميدهد كه با در انديشه متخصصين گرفتن نقش كامپيوترها بهعنوان تسهيلكنندگان تراكنشها و تبادلات، حالا بنگاهها در چهار حوزه نقش منحصربهفردي به عهدهدارند.
شركتها تنش بين اولويتهاي رقابتي را مديريت ميكنند
در حال حاضر شركتها بايد از منابع سابق خود، حداكثر بهرهبرداري را بكنند تا سود به دست آورند. درعينحال آنها بايد به دنبال منابع جديد «مزيت» باشند، تا از حيات و بقاي آتي خود مطمئن شوند. برقراري تعادل بين اين دو فعاليت، كمي عجيب به انديشه متخصصين ميرسد. درواقع شركتها بايد بين «بهرهبرداري» و «اكتشاف» تعادل برقرار كنند.
هوش مصنوعي با راهكارهايي نظير اتوماسيون پروسهها، بهبود روشهاي حل مسئله و تضمين كيفيت، به شركتها كمك ميكند از منابع سودآور فعلي خود بهتر استفاده كنند. بهعلاوه هوش مصنوعي ميتواند در جستجوي منابع جديد سودآور هم باشد. مثال معروف اين قضيه، AlphaGo است. اين برنامهي كامپيوتري، استراتژي برندهاي را ارائه داد كه هيچ بازيكن انساني تاكنون به آن دست نيافته بود. حالا كامپيوترها قطعات موسيقي مينويسند و مناظري شبيه به نقاشيهاي پيكاسو را نقاشي ميكنند.
اما AI، در زمينهي مديريت تنش بين اين فعاليتها، مفيد واقع نميشود، يعني بهعنوانمثال نميداند كه چه فعاليتي بايد بيش از سايرين انجام شود. چنين انتخابهايي مستلزم تصميمگيري دقيق است: وزن بخشيدن به فاكتورهاي كمي و كيفي، حساسيت به شرايط و دخيل كردن فاكتورهاي حسي و شهودي به پروسهها. اين قابليتها به هوش و ساختار سازماني وابستهاند و در حال حاضر AI هيچ كمكي به آنها نميكند. پروژهي Project Debater شركت IBM، دقيقاً نشان داد كه AI به لحاظ ساخت و تفسير يك انديشه متخصصينات، بسيار قدرتمند عمل ميكند اما به همان اندازه انسانها نيز در توازن بخشيدن به انديشه متخصصيناتها و نقطهانديشه متخصصينها، موفقتر هستند.
شركتها با در انديشه متخصصين گرفتن چشمانداز بلندمدت، ارزش ايجاد ميكنند
شركتها نهتنها بهطور روزانه اختلافات بهرهبرداري و اكتشاف منابع را برطرف ميكنند، بلكه در بلندمدت نيز اين تنشها را مديريت ميكنند. سامانتا گوشال و پيتر موران، همكاران بيركينشاو در مقالهاي بهتفصيل توضيح ميدهند كه شركتها برخلاف بازار، منابع را براي بهترين استفادهي كوتاهمدت به كار نميگيرند. شركتها عمدتاً منابع را به شيوهاي به كار ميگيرند كه در بلندمدت بيشترين ارزش را ايجاد كنند. اين منطقِ «يك گام به عقب، دو گام به جلو»، خودش را در پروژههاي ريسكپذير تحقيق و توسعه، دستيابي به اهداف پايداري، پرداخت دستمزدهاي بالاتر از نرخ متوسط بازار بهمنظور بهبود وفاداري و نظير آن نشان ميدهد. در اين زمينه، هوش مصنوعي تنها در صورتي ميتواند استراتژيهاي هوشمندانهاي را طراحي كند كه قوانين بازي از پيش تعيينشده و پايدار باشد. به اين مثال توجه كنيد:
Innovator’s Dilemma يا اختلال نوآوري، توصيف زماني است كه يك تكنولوژي جديد و رو به رشد، به حدي فراگير ميشود كه مدل كسبوكار شركتها را مختل ميكند. به همين دليل ما بايد پيش از وقوع چنين حادثهاي، روي تكنولوژيهاي مدرن سرمايهگذاري كنيم. همانطور كه جف بزوس ميگويد، شركتهاي موفق هميشه بايد براي استقبال و سازگاري با فناوريهاي جديد آمادگي داشته باشند. آيا هوش مصنوعي ميتواند اين مفهوم را درك كند؟
شركتها از طريق اهداف خود، ارزش ايجاد ميكنند
بعد دوم تفكر بلندمدت، انگيزه بخشي فردي و تيمي است. راتان تاتا واژهي هدف را دكمهي CTA روحي يا «فراخوان اخلاقي و معنوي براي عمل» معني ميكند. همان چيزي كه باعث ميشود مردم به تلاشهاي دائمي و هميشگي خود بپردازند.، ساعتها كار كنند و اشتياق و خلاقيت خود را به محيط كار هديه كنند.
اين مفهوم كه شركت، داراي نوعي كيفيت اجتماعي (هدف يا هويت) است كه فراتر از مفاهيم اقتصادي قرار دارد، موضوع جديدي نيست و از زمانهاي دور متخصصان و دانشمندان زيادي به آن اشارهكردهاند. بااينحال هنوز هم افرادي كه شركتها را در چهارچوب قرارداد و معاملات خلاصه ميكنند، فكر ميكنند متخصصان صرفاً از پاداشهاي بيروني انگيزه ميگيرند.
اين افراد بايد نگاهي به سازمانهاي خيريه، جنبشهاي نرمافزاري اوپن سورس و بسياري از مؤسسات غيرخصوصي ديگر داشته باشند. در اين صورت متوجه ميشوند زماني كه مباحثه پول در ميان نباشد، مردم واقعاً سختتر و پرانرژيتر كار ميكنند. وظيفهي رهبر اين است كه هدف شركت را به شيوهاي با متخصصان و هواداران به اشتراك بگذارد كه انگيزههاي عاطفي آنها را تقويت كند. اين اقدام، عملي منحصراً انساني است.
بهعبارتديگر، شركتهاي موفق با نهادينه كردن حس هدف و هويت، كاركنان و مشتريان را جذب ميكنند. وقتي فنّاوري خاصي مثل بلاك چين، سيستمي را بنا ميگذارد كه قابل هك شدن نيست و فرصتطلبان نميتوانند از آن استفادههاي نادرستي كنند؛ بازهم مردم ترجيح ميدهند اعتقاد و ايمان خود را به ساير مردم حفظ كنند.
شركتها با ترويج رفتارهاي غيرمنطقي، ارزش ايجاد ميكنند
ما افراد زيادي را ميشناسيم كه با به چالش كشيدن قوانين، به موفقيت دستيافتهاند مثل استيو جابز، ايلان ماسك و ريچارد برانسون. اين افراد كاملاً غيرمنطقي، بجاي اينكه خودشان را با قوانين جهان سازگار كنند، به دنبال انطباق جهان با انديشه متخصصينات خود بودند. واقعيت اين است كه اگر ميخواهيم پيشرفتمان را فراتر از l,hvnd آنچه قبلاً ديده و شناختهشده، ببينيم، به چنين افرادي در شركتمان نياز داريم.
غيرمنطقي بودن، ماهيتي متضاد با دنياي هوش مصنوعي است. كامپيوترها از طريق الگوريتمهاي پيچيده يا با استناد به دادههاي قبلي كار ميكنند و در هر دو مورد نميتوانند از چهارچوبها خارج شوند.
براي مثال در حوزهي مديريت سرمايهگذاري، پلتفرمها و مشاورهاي الكترونيك (Robo-advisor) با هزينهاي بسيار كمتر از مشاورهاي مالي انساني، هم معامله ميكنند و هم مشاورهي سرمايهگذاري ارائه ميدهند. اما همانطور كه فاينانشال تايمز سال گذشته نوشت «در مباحثه سرمايهگذاري، حماقت انساني هوش مصنوعي را شكست ميدهد». بهعبارتديگر اگر شما ميخواهيد بازار را شكست دهيد، بايد برخلاف حركت همگان اقدام كنيد، برخلاف دانش درك شدهي بازار تصميم بگيريد و البته، ريسك اين انتخاب را بپذيريد. شما بايد بدانيد كه شايد قضاوت و زمانبندي اشتباهي كرده باشيد. اين دو ويژگي، مختص انسان است.
بنابراين يكي از ويژگيهاي متمايز شركتها اين است كه اين نوع رفتار غيرمنطقي را پرورش ميدهند. البته، بسياري از شركتها با استفاده از سيستمهاي دقيق كنترل و مجازات كردن شكستها، سعي ميكنند واريانس موجود را كاهش دهند. استدلال اين است كه با افزايش نفوذ و تأثير هوش مصنوعي، بسياري از فعاليتهاي پايه و قراردادهاي ساده خودكار ميشوند. در اين مرحله حركت شركتها به سمت ديگري خواهد بود: پرورش افكار خارج از چهارچوب، تشويق تست و آزمونوخطا و تحمل شكست.
ويتاليك بوترين در يكي از مقالات اخير Fast Company توضيح داد كه چگونه ميتوان از طريق برنامههاي اتريوم، تمامي عناصر سرويس اوبر را فراهم كرد، بهطوريكه بهصورت كاملاً يكپارچه كار كنند. به گفتهي او كل فرايند اساساً مثل قبل خواهد بود، با اين تفاوت كه نقش عامل واسطه (اوبر) حرف ميشود. شايد حرف بوترين درست باشد، ولي لاخبار تخصصياً به اين معني نيست كه يك سرويس كامپيوتري، بهترين گزينه است.
براي مثال، در سال ۲۰۱۶ يك سازمان مستقل توزيعشده (DAO) در اتريوم راهاندازي شد. ايده اين بود كه سيستم فوق، بدون دخالت انسان، با استفاده از قوانين تعيينشده و تكنولوژي بلاكچين، بهصورت يكپارچه كار ميكند. اما اين سيستم نقص متخصص كوچكي داشت و همين نقص باعث شد يكي از متخصصان، ۵۵ ميليون دلار را از اين سيستم مالي خارج كند. اين حادثه باعث شد بنيانگذاران اتريوم براي اولين بار Hard Fork را در بلاكچين خود ايجاد كنند و پول ازدسترفته را بازگردانند.
مهم نيست كه قدرت تكنولوژي تا كجا افزايش مييابد. گاهي اوقات مقدار كمي قضاوت انساني لازم است تا موارد را به مسير درست هدايت كند.
هم انديشي ها