اختلال آنوركسيا نروزا؛ علائم، علل و درمان
آنوركسيا نروزا (Anorexia Nervosa Disorder)، نوعي اختلال غذايي است. در اين نوع اختلال كه در دستهي اختلالات خوردوخوراك جاي ميگيرد، افراد خود را مجبور به تحمل گرسنگي ميكنند. افرادي كه به آنوركسيا نروزا مبتلا هستند، به دليل باور عميقي كه به چاق بودن خود دارند، ممكن است تا حد بسيار خطرناكي براي لاغر شدن تلاش كنند. براي افراد مبتلا به آنوركسيا نروزا، چندان تفاوتي ندارد كه كه ترازو چه وزني به آنها نشان ميدهد؛ زيرا آنها به طرز شديدي خود را در آينه چاق تصور ميكنند و تمام تلاش خود را براي رسيدن به يك لاغري وحشتناك انجام ميدهند.
آنوركسيا نروزا
آنوركسيا نروزا، نوعي بياشتهايي عصبي و اختلال رواني در غذا خوردن است كه در آن بيمار از خوردن غذا به ميزان كافي و با وجود گرسنگي امتناع ميكند. شروع اين روند، معمولاً با آغاز و زيادهروي در يك رژيم غذايي است. آنوركسيا نروزا، به دليل كاهش شديد وزني كه به فرد تحميل ميكند، ميتواند منجر به خطرات مرگباري شود. عدم تصور صحيح از شكل بدن و تناسب اندام، همچنين فشارهاي اجتماعي و تصويرسازي نادرست رسانهاي از وزن ايدهآل، از دلايل بروز اين بيماري شمرده ميشود.
بياشتهايي عصبي با علائمي مانند خوردن مقدار بسيار كم غذا با كالري بسيار اندك، قطع شدن قاعدگي، فشار خون پايين، كمبود چربي در بدن، زردي و رنگپريدگي پوست، افسردگي، ضعف ماهيچههاي قلبي يا ايست قلبي بروز پيدا ميكند و در صورت عدم ارجاع به متخصصان براي آغاز فرايندي درمان، به بيماريهاي قلبي و ديگر بيمارهاي مرگبار منجر خواهد شد. از جمله كساني كه به اين اختلال مبتلا بود و پايان مرگباري را متحمل شد، ميتوان به تاپ مدل فرانسوي «ايزابل كارو» اشاره كرد كه در ۲۸ سالگي درگذشت.
ايزابل اجازه داد كمپين ضد لاغري از سرنوشت تأسفبرانگيز و رقتبار او پوستري تهيه كند تا بتواند جان بقيه دختران را نجات دهد؛ اما كشور فرانسه نصب پوسترهاي ايزابل كارو را در اين كشور ممنوع كرد. ايزابل ميگفت: «اين مصاحبه و پوستر فريادي است براي مبارزه با آنچه گردانندگان صنعت مد بر سر مانكنها ميآورند». رسيدن به سايز ۳۴، يكي از نكات برجستهي يك مانكن در عرصهي اين رقابت است. رسيدن به اين سايز ايدهآل، دستورالعملي را به مدلها ميدهد كه در آن، خوردن و نوشيدن تبديل به يك كابوس براي آنها ميشود. اين فشار رواني، تاكنون بارها منجر به بروز اختلال آنوركسيا و بياشتهايي عصبي در بسياري از مانكنها شده و تاكنون چند تن از آنان را به كام مرگ فرستاده است.
اصطلاح آنوركسيا به بياشتهايي اشاره دارد و اصطلاح نروزا نشان ميدهد كه بياشتهايي به دلايل هيجاني (احساسي) رخ داده است. اين نامگذاري، بهنوعي غلطانداز است؛ زيرا بسياري از افراد مبتلا به آنوركسيا نروزا، اولا اشتها يا علاقهي خود را به غذا از دست نميدهند و دوما، بياشتهايي بهندرت اتفاق ميافتد و زماني هم كه رخ ميدهد، معمولا در مراحل پيشرفتهي اين اختلال است.
نشانههاي اصلي آنوركسيا نروزا، يا بهطور خلاصه آنوركسيا، گرسنگي دادن به خود و امتناع از رسيدن وزن بدن به وزن عادي يا حداقل وزن عادي است. اين اختلال بيشتر در دختران نوجوان مشاهده ميشود. طبق گزارش ،DSM-5 سن شروع اين اختلال، معمولا در نوجواني يا اوايل بزرگسالي (تا قبل از ۲۵ سالگي) است؛ بااينحال، منابعي مانند كاپلان، بيشترين سن شروع را بين ۱۴ تا ۱۸ سالگي اعلام كردهاند. اين اختلال اغلب بعد از يك دوره زندگي پراسترس يا يك دورهي رژيم غذايي افراطي آغاز ميشود.
شيوع اين اختلال در زنان تقريبا ۱۰ برابر مردان است. در سالهاي اخير اين اختلال در دختران ۸ تا ۱۲ ساله نيز مشاهده شده است. ويژگيهاي اصلي آنوركسيا عبارتاند از:
- مقاومت دربرابر حفظ حداقل وزن
- ترس مرضي از چاق شدن
- باور غلط دربارهي اندام (حتي در لاغري مفرط، فرد فكر ميكند چاق است)
اغلب تصور ميشود كه پائين آوردن وزن بدن و لاغرتر شدن يك موفقيت بزرگ، اما افزايش وزن و چاق شدن نتيجهي بيارادگي و كنترل نداشتن بر خود است. حتي زمانيكه افراد مبتلا به آنوركسيا اعتراف ميكنند كه بيشازحد لاغر هستند، باز هم اهميت اشكالات پزشكي ناشي از اين حالت را انكار ميكنند و تلاش آنها اين است كه از ميزان چربي در نقاطي از بدن كه فكر ميكنند بيشازحد چاق هستند، بكاهند. براي توصيف اضافهوزن و چاقي بايد مفهوم شاخص تودهي بدني را توضيح دهيم.
شاخص تودهي بدني يا شاخص جرم بدن (BMI)، ناميده ميشود، يك شاخص سادهي نسبت وزن به قد است كه براي به دست آوردن آن، وزن بدن به كيلوگرم را بر مربع قد به متر تقسيم ميكنند. فرمول شاخص حجم بدن، توسط آماردان بلژيكي، آدولف كتلت (Adolphe Quetelet) توسعه يافت. BMI در واقع مرجعي براي نشان دادن ميزان حجم بدن و دقيقترين معيار جهاني چاقي است. با استفاده از اين مقياس ميتوانيد متوجه شويد كه آيا دچار كمبود وزن هستيد، اضافهوزن داريد، يا اينكه طبيعي هستيد. طبق تعريف سازمان بهداشت جهاني، BMI، بيشتر از يا مساوي با ۲۵، اضافهوزن و BMI بيشتر از يا مساوي با ۳۰، چاقي است.
براي قضاوت در مورد اينكه آيا فرد بيشازحد لاغر است يا نه DSM-5، معيارهاي عيني تعيين ميكند. اگر وزن بدن كمتر از ۸۵ درصد حد انتظار باشد، گفته ميشود كه فرد وزني كمتر از حد استاندارد و به عبارتي كمبود وزن (Underwight) دارد. همچنين، معيارها بر ترس مرضي از افزايش وزن و تصور غلطي كه افراد از اندام خود دارند، تمركز ميكنند. DSM-5، بين دو نوع آنوركسيا تفاوت ميگذارد كه قسمتي از تفاوت بين اين دو نوع فرعي در حضور يا غياب بينج ايتينگ يا رفتار «تصفيه» ريشه دارد.
تقريبا نيمي از كل بيماران مبتلا به آنوركسيا نروزا در طبقهي محدودكننده قرار ميگيرند. در آنوركسيا از نوع محدودكننده (آنوركسيا از نوع محدود)، گرسنگي دادن به خود با «تصفيه» همراه نيست (فرد خود را به استفراغ نمياندازد يا از مواد ملين استفاده نميكند). افرادي كه به اين نوع آنوركسيا مبتلا هستند، وزن خود را ازطريق رژيم گرفتن، روزهداري و ورزش مفرط از دست ميدهند.
آنوركسيا از نوع بينج ايتينگ/تصفيه، نوعي از آنوركسيا است كه در آن افراد مبتلا بهطور مرتب خود را به استفراغ مجبور ميكنند يا از مواد ملين (مسهل) استفاده ميكنند تا بتوانند بر وزن خود كنترل داشته باشند. اين افراد بهطور متناوب رژيمهاي غذايي دشوار ميگيرند؛ اما وسط كار، اپيزودهايي از بينج ايتينگ يا تصفيه، كار را مختل ميكند. DSM-5 ميگويد كه اين افراد ممكن است رفتارهاي تصفيه بدون بينج ايتينگ نشان دهند؛ مثلا تصفيه مكرر بدون آنكه قبلا بينج ايتينگ كرده باشند يا بعد از آنكه مقدار اندكي غذا خوردهاند.
معيارهاي DSM-5 براي آنوركسيا نروزا
- فرد از خوردن غذاي مناسب و در نتيجه، كسب انرژي لازم خودداري ميكند و اين موضوع به كاهش وزن شديد (از لحاظ سني، جنسي، مسير رشدي و سلامت جسمي) منجر ميشود. منظور از كاهش وزن شديد، (لاغري شديد يا كاهش وزن قابل ملاحظه) اين است كه وزن فرد بزرگسال، از حداقل وزن معمول يا وزن كودك و نوجوان، از حداقل وزني كه براي سن او انتظار ميرود، كمتر باشد.
- فرد از افزايش وزن يا چاق شدن بهشدت ميترسد؛ او بهطور دائم، رفتارهايي پيش ميگيرد كه مانع افزايش وزن ميشوند. اين رفتارها حتي زماني اتفاق ميافتند كه كمبود وزن او چشمگير است.
- از وزن بدن يا شكل اندام خود برداشت غلط دارد. ارزشي كه براي خودش قائل ميشود، بيشازحد و بهطور غيرمنطقي، تحت تأثير وزن بدن يا شكل اندامش است. او با اينكه كمبود وزن دارد، قبول نميكند كه اين كمبود وزن براي سلامتي او تا چه حد ميتواند خطرناك باشد.
انواع فرعي
محدودكنندهها: حداقل در ۳ ماه گذشته فرد، بينج ايتينگ يا رفتار تصفيه نداشته است؛ يعني خودش را مجبور به استفراغ نكرده يا از ملينها، ادرارآورها و رودهشورها استفادهي بيمورد نكرده و تنها غذا خوردن خود را كاهش داده است.
بينج ايتينگ/تصفيه: حداقل در سه ماه گذشته فرد بهطور پياپي دورههايي از بينج ايتينگ يا رفتارهاي تصفيه داشته است؛ يعني خودش را به استفراغ انداخته يا از ملينها، ادرارآورها يا رودهشورها استفاده بيمورد كرده است.
ماشينحساب تودهي بدن و شدت اختلال بياشتهايي عصبي
- خفيف: BMI ≥17 kg/m²
- متوسط: BMI 16-16.99 kg/m²
- شديد: BMI 15-15.99 kg/m²
- بيش از اندازه: BMI <15 kg/m²
شيوع آنوركسيا نروزا
به گزارش DSM-5، نرخ شيوع ۱۲ ماههي آنوركسيا نروزا در زنان جوان حدود چهار درصد است. نرخ شيوع اختلال آنوركسيا نروزا در مردان كاملا مشخص نيست، اما مشخصا در زنان بسيار شايعتر است. در افرادي كه براي درمان آنوركسيا به كلينيكها مراجعه ميكنند، تعداد زنان به مردان، ده به يك است.
به علت تأثير فيزيكي شديد اين اختلال در بدن، آنوركسيا با چند نشانهي بيولوژيك همراه است كه در اثر رژيم غذايي بسيار سختگيرانه و گرسنگي دادن به خود ايجاد ميشوند. اين نشانههاي بيولوژيكي عبارتاند از:
- خستگي، آريتمي يا بينظمي ضربان قلب، فشار خون پايين و كند شدن تپش قلب كه به علت تغيير در سطح الكتروليتها (مثل سديم و پتاسيم) به وجود ميآيد.
- خشكي پوست و شكنندگي مو
- اشكالات كليوي، رودهاي و معدهاي
- ايجاد لانوگو در سطح بدن (نوعي موي بسيار ريز و نرم كه تمام اندام جنين انسان را فراميگيرد)
- فقدان غيرطبيعي دورههاي قاعدگي (آمنوريا)
- هيپوترميا (سرد شدن غيرعادي بدن كه باعث ميشود فرد حتي در هواي گرم، احساس سرما كند)
در اكثر موارد، گرسنگي دادن به خود باعث ميشود كه ماهيچههاي قلب بهشدت ضعيف شود؛ زيرا بدن از آنها بهصورت منبع پروتئين استفاده ميكند. در نتيجه، ميزان مرگومير (ازجمله خودكشي) در آنوركسيا بسيار بالا است و حدود پنج تا هشت درصد افراد مبتلا به اين اختلال، زودتر از موعد طبيعي فوت ميكنند. بالاترين نرخ اقدام به خودكشي كه ۲۵ درصد است، در زناني رخ ميدهد كه بهطور همزمان افسردگي و آنوركسيا نروزا از نوع بينج ايتينگ/تصفيه دارند، سابق بر اين، آمنوريا يا فقدان پريود ماهانه، يكي از معيارهاي تشخيص آنوركسيا بود، اما درحالحاضر، اين معيار از DSM-5 حذف شده است؛ زيرا توقف عادت ماهانه در زنان، ميتواند علتهاي زيادي داشته باشد كه هيچ ربطي به كاهش وزن ندارند.
به گزارش انجمن روانپزشكي بيولوژيك، حدود ۹ درصد زنان و حدود ۳ درصد مردان و در كل جامعه، حدود ۶ درصد انسانها، در عمر خود يك بار به آنوركسيا مبتلا ميشوند. بعضي شواهد نشان ميدهد كه عوامل فرهنگي و اجتماعي ميتوانند در فراواني آن تأثير بگذارند، بنابراين ميزان شيوع آنوركسيا نروزا در فرهنگهاي مختلف و در زمانهاي مختلف متفاوت است. تحليلها نشان ميدهند كه آنوركسيا ميتواند در بسياري از كشورهاي غربي و غير غربي شيوع مشابهي داشته باشد. از كشورهاي غير غربي ميتوان كرهي جنوبي، ايران، هنگكنگ، ژاپن، مالزي و مصر را نام برد.
تشخيص افتراقي آنوركسيا نروزا
بسياري اوقات آنوركسيا با بعضي اختلالات رواني ديگر بهطور همزمان رخ ميدهد. براي مثال، مطالعات نشان ميدهند كه بين ۵۰ تا ۶۸ درصد مبتلايان به آنوركسيا، به افسردگي عمدهي طولانيمدت (حتي در تمام طول عمر) مبتلا هستند. همچنين، بين ۱۵ تا ۶۹ درصد مبتلايان به آنوركسيا، معيارهاي OCD (اختلال وسواسي اجباري) و OCPD (اختلال شخصيت وسواسي اجباري) را در مرحلهاي از زندگي تجربه كردهاند.
همزماني بين اختلالات غذايي، سوءمصرف مواد و اختلال شخصيت مرزي، ظاهرا بيشتر به آن دسته از اختلالات غذايي مربوط ميشود كه در آنها نوعي خودتصفيه كردن وجود دارد (مثل بوليميا، اختلال بينج ايتينگ و آنوركسيا از نوع بينج ايتينگ همراهبا تصفيه). اينكه آنوركسيا با OCD و OCPD همزمان است و اينكه صفات شخصيتي وسواسي اجباري ميتوانند عوامل معمولي در ايجاد آنوركسيا و OCPD باشند، باعث شده است كه بعضي روان شناسان باليني عقيده داشته باشند كه كمالگرايي و وسواس كه در OCD و OCPD ديده ميشود، عوامل آسيبپذيري براي ابتلا به آنوركسيا هستند.
رفتارهاي مراسمي و مناسكي در آنوركسيا نروزا
با پيشرفت آنوركسيا نروزا، عادات غذايي اندكي دقيقتر ميشوند. در اين مسير، هر چيزي كه با غذا خوردن (يا نخوردن) مرتبط است، تحت شديدترين كنترلها قرار گرفته و فرد رفتارهاي مراسمي، مناسكي خاصي در ارتباط با غذا خوردن اتخاذ ميكند. اين رفتارها عبارتاند از:
- فقط بعضي خوراكيها و غذاهاي خاص را ميخورد.
- خوراكيها صرفا در تركيبهايي خاص، با ترتيب خاص، يا با لقمههايي در اندازههاي مشخص خورده ميشوند.
- فرد يك جدول زماني خاص براي غذا خوردن دارد كه براي ديگران عجيب به انديشه متخصصين ميرسد.
بهشدت به تعداد كالريهاي هر خوراكي حساس ميشود و در اينترنت راجع به تعداد كالري خوراكيهاي مختلف تحقيق ميكند. او حتي كالري ادويهجاتي مانند فلفل را كه در حد يك گرم است نيز چك ميكند.
شايد تنها جنبهي خوب ابتلاي به آنوركسيا نروزا اين است كه خيلي زود، قبل از اينكه خودتان متوجه شويد، به سرآشپز خانوادهي خود تبديل خواهيد شد؛ زيرا در اين مسير، علاقهي شما به غذا و خوراكيها به يك وسواس تبديل شده است و ممكن است باعث شود دربارهي دستور غذاهاي مختلف ساعتها تأمل كنيد و بهدنبال غذاهاي سالم براي خانوادهي خود برويد و آنها را برايشان بپزيد؛ البته با اين تفاوت كه خودتان از غذاي دستپخت خودتان نخواهيد خورد.
بيشفعالي و ارتباط آن با آنوركسيا نروزا
اختلال نقص توجه و بيشفعالي (ADHD) الگويي از اشكالات است كه معمولا در كودكي ايجاد ميشوند. والدين و دبيران در اين نوع اختلال، متوجه ميشوند كه كودك بيشازحد معمول فعاليت و تحرك دارد، دائم حواسش پرت ميشود، نميتواند حتي براي مدت كوتاهي مشغول يك كار ثابت باشد، تكانشي است؛ يعني بدون فكر و ناگهاني دست به كاري ميزند و تمركز كردن برايش كاري بسيار سخت و دشوار است. بسياري از ما حداقل برخي از علائم بالا را در خود داريم ولي دچار اختلال نقص توجه و بيش فعالي نيستيم. زماني ميتوان گفت فردي به ADHD مبتلاست كه علائم بالا ارتباطش با ساير افراد يا وضعيت شغلي يا تحصيلياش را دچار اشكال كند.
اين اختلال با افزايش سن بهتر ميشود؛ ولي ممكن است در بزرگسالي هم ادامه پيدا كند. در اين صورت معمولا بيش فعالي تخفيف پيدا ميكند، ولي رفتارهاي تكانشي، ضعف تمركز و ريسكپذيري ممكن است بدتر شوند. اين مسائل ممكن است با يادگيري، كار و نحوه ارتباط فرد با ديگران تداخل پيدا كنند. افسردگي، اضطراب، اعتماد به نفس پايين و سوءمصرف مواد در بزرگسالان مبتلا به ADHD شايع است. بيش فعالي جزو معيارهاي DSM-5 براي آنوركسيا نروزا نيست؛ اما بسياري از آنوركسيكها، از خود علائم بيشفعالي را نشان ميدهند. آنها نوعي بيقراري را تجربه ميكنند كه به انديشه متخصصين ميرسد از درون انرژي ميگيرد.
اين بيشفعالي، وراي استراتژي فرد براي كاهش وزن است و چيزي نيست كه فرد بر آن كنترل ارادي داشته باشد. محققان معتقدند كه اين نوع بيشفعالي، احتمالا نتيجهي گرسنگي است. گرسنگي حسي ناخوشايند است كه هنگام افت سطح قند خون در افراد ايجاد ميشود. در اين حالت معمولا فرد احساس نياز به غذا را تجربه كرده و در پي برطرف كردن اين حس برميآيد. گرسنگي به يكي از دو شيوهي زير عمل ميكند:
- بر تعادل شيميايي بدن تأثير ميگذارد.
- بر نحوهي كاستن دماي بدن تأثير منفي دارد و اين بيشفعالي ظاهرا تلاشي از سوي بدن براي بالا بردن دماي خود است.
مسائل تاريخي و فرهنگي
شواهد موجود، نشاندهندهي اين است كه شيوع اختلالات خوردوخوراك، هم در بين فرهنگها و جوامع و هم در درون هر فرهنگ و جامعه، تحت تأثير تغييرات تاريخي، فرهنگي و هنجارهاي اجتماعي قرار دارد؛ بنابراين، ميتوان گفت كه بعضي ريشههاي اختلالات خوردوخوراك، در ارزشها و ايدهآلهاي فرهنگها و جوامع مختلف قرار دارد. به اين ترتيب، مطالعه مواردي از اختلالات خوردوخوراك كه جنبهي تاريخي و فرهنگي دارند، ميتواند به ما كمك كند تا بعضي عوامل آسيبپذيري افراد در مقابل اختلالات خوردوخوراك را شناسايي كنيم.
نمونههاي تاريخي اختلال خوردوخوراك آنوركسيا نروزا
در طول تاريخ، نمونههايي از اختلالات خوردوخوراك وجود داشتهاند كه بسياري از آنها به اختلالات خوردوخوراك امروزي شباهت دارند. مواردي از گرسنگي دادن به خود در يونان و رم باستان و در قرون وسطي در افراد مذهبي ديده ميشود كه ميخواستند به اعتلاي معنوي برسند. اين پديده «آنوركسياي مقدس» ناميده ميشود و مثال آن، «سنت كاترين سيانا» است كه در ۱۶ سالگي، گرسنگي دادن به خود را آغاز كرد و آن را تا آخر عمر خود يعني ۳۲ سالگياش، ادامه داد. سنت كاترين، مانند افراد مبتلا به آنوركسياي امروزي، اذعان داشت كه نميتواند چيزي بخورد. در آن زمان، تمام تلاشهاي اطرافيان و افراد مافوق، براي متقاعد كردن اينگونه روزهداران مقدس، معمولاً شكست ميخورد. از قرن شانزدهم تا قرن هجدهم، گرسنگي دادن به خود بسيار مرسوم بود. يكي از معروفترين افرادي كه در اين دوره به خود گرسنگي داد، ماري، ملكهي اسكاتلنديها (۱۵۴۲-۱۵۸۷) بود.
در قرن نوزدهم، پزشكان بهتدريج مطالعهي سيستماتيك پديدهي گرسنگي دادن به خود را آغاز كردند و روانپزشكان از نوعي هيپوكندريا نام بردند كه در آن، دختران جوان، در طول بلوغ و بعد از رشد فيزيكي زودرس، به بياشتهايي بسيار شديد دچار ميشدند. احتمالا اولين شخصي كه در طول تاريخ، اصطلاح آنوركسيا نروزا را به كار برد، شخصي به نام ايمبرت بود كه عقيده داشت، ويژگي اين اختلال، از دست دادن اشتها، امتناع از خوردن و ضعيف شدن است. بااين حال، اعتقاد عموم بر اين است كه «سر ويليام گال» اولين كسي بود كه اصطلاح آنوركسيا نروزا را جا انداخت. بيماران ويليام گال، اكثرا زنان جوان لاغري بودند كه آمنوريا (فقدان غيرطبيعي دورههاي قاعدگي)، يبوست و ضربان قلب بسيار آهسته داشتند؛ بااينحال، به طرز غيرعادي بيشفعال بودند.
اين نمونههاي تاريخي، در عين حال كه به اختلالات خوردوخوراك در دنياي امروز شباهت دارند، از لحاظ انگيزههاي پشت پرده تفاوتهايي نشان ميدهند. در موارد بسيار قديميتر، عوامل مذهبي و معنوي، انگيزههايي قوي براي گرسنگي دادن به خود بودهاند؛ درحاليكه در موارد مربوط به قرون هجدهم و نوزدهم، گرسنگي دادن به خود معمولا عارضهي جانبي بهبود از يك بيماري، يا فلج هسيتريك (hysterical paralysis)، تلقي ميشد. امروزه، افراد مبتلا به اختلال خوردوخوراك، معمولا هدف خود را كه كاهش وزن است، پنهان ميكنند. آنها براي امتناع از خوردن غذا، دلايل ديگري ميآورند.
همين مرور كوتاه، نشان ميدهد كه خوردن نامنظم، مختل و مخصوصاً گرسنگي دادن به خود، از زمانيكه انسانها خواندن و نوشتن را ياد گرفتند و تاريخ مكتوب را به نگارش درآوردند، وجود داشته است. در دورههاي مختلف تاريخ، گرسنگي دادن به خود انگيزههاي متفاوت، اما نشانههاي بسيار مشابه داشته است. تغييرات عوامل اجتماعي، فرهنگي در هر دورهاي، فراواني و شيوع اين گونه اختلالات را تحت تأثير قرار ميدهند؛ زيرا انگيزههاي مختلفي براي اختلال خوردوخوراك فراهم ميآورند. براي مثال، پيش از ميلاد و در قرون وسطي، روزهداري مذهبي، احتمالا عامل آغازكنندهي مناسبي براي گرسنگي دادن به خود در افراد آسيبپذير بوده است.
علاوه بر آن، عوامل اجتماعي و فرهنگي نيز ميتوانند براي پنهان كردن عوامل روانشناختي پشت پردهي گرسنگي دادن به خود يا از دست دادن اشتها، بهانهي مناسبي باشند. براي مثال، در قرون هجده و نوزده، روزه گرفتن به يك روش قابل قبول براي بهبود بسياري از بيماريها تبديل شد. اين پديده ميتوانست بهانهاي براي افراد مبتلا به آنوركسيا باشد تا بتوانند به اهداف خود كه محدود يا كنترل كردن خوردن بود، دست پيدا كنند؛ همانطور كه امروزه تمايل به رژيم گرفتن نوعي بهانه براي رسيدن به ايده وزن ايدهآل و لاغري است. ايدهآلي كه رسانهها به آن بهشدت دامن ميزنند.
تفاوتهاي فرهنگي در اختلال خورد و خوراك آنوركسيا نروزا
تفاوتهاي فرهنگي و تغيير و تحولات فرهنگي و اجتماعي، ميتوانند مردم فرهنگها و جوامع مختلف، يا مردم دورههاي مختلف در يك جامعه را به شيوههاي متفاوتي در مقابل اختلالات خوردوخوراك، آسيبپذيرتر كنند. حتي ممكن است دو عامل، خطر مستقيم براي ابتلا به اين اختلالات باشند. مشهودترين رابطهي تفاوتهاي فرهنگي با اختلالات خوردوخوراك در اختلال بوليميا ديده ميشود كه برعكس آنوركسيا، نوعي پرخوري عصبي است. براي مثال، در فرهنگهايي كه به هيچ عنوان با فرهنگهاي غرب تماس ندارند و در افرادي كه با زندگي غرب آشنا نيستند، بوليميا مشاهده نميشود؛ بنابراين، ميتوان نتيجه گرفت كه تفاوتهاي فرهنگي جوامع غربي و جوامع غير غربي و بكر، در ايجاد بوليميا تأثير دارند. به عبارتي، وقتي افراد كشورهاي غير غربي، مانند پاكستان، ايران، مصر و مالزي، نشانههايي از بوليميا يا پرخوري عصبي نشان ميدهند، معمولا جزو آن دسته از افرادي هستند كه ازطريق يادگيري زبان انگليسي با استانداردهاي غربي آشنا شدهاند، به طبقات بالاي اجتماعي و اقتصادي تعلق دارند و تحصيلات آنها نيز در سطح بالا است،
نقش فرهنگ در ايجاد آنوركسيا اندكي پيچيدهتر است. حتي در درون جوامع غربي مانند آمريكا، گروههاي فرهنگي مجزا، در شيوع اختلالات خورد و خوراك تفاوتهايي نشان ميدهند و اين تفاوتها معمولا ريشه در اعمال و ايدهآلهاي فرهنگي دارند. براي مثال، احتمال اختلالات خورد و خوراك در زنان سياهپوست آمريكايي كمتر از زنان سفيدپوست آمريكايي است؛ اما هم زنان و هم كودكان سياهپوست آمريكايي، در مقايسه با زنان و كودكان سفيدپوست، با احتمال بيشتري به نوعي اختلال خوردوخوراك دچار ميشوند كه در آن تلاش براي لاغر شدن وجود ندارد و بنابراين، بيشتر به بوليميا مبتلا ميشوند تا آنوركسيا؛ اما در اقليتهاي قومي ساكن در جامعهي آمريكا كه تحت تأثير ايدهآل غالب آمريكاييها در مورد لاغري قرار ميگيرند، شيوع اختلالات خوردوخوراك و آنوركسيا بيشتر مشاهده ميشود. همچنين، در ايالات متحدهي آمريكا، ميزان اختلالات خوردوخوراك در زنان مهاجر زردپوست و زنان آمريكاي لاتيني رو به افزايش است.
نشانههاي آنوركسيا، در تمام كشورهاي غير غربي ديده ميشود و مطالعات نشان ميدهد كه شيوع اين اختلالات ميتواند به شيوع آنها در جوامع غربي شبيه باشد. يكي از علتهاي اين ماجرا، شايد اين است كه امروزه اكثر كشورهاي دنيا، بهنوعي تحت تأثير فرهنگ غرب قرار دارند. نشانههاي آنوركسيا در افرادي هم كه هرگز تحت تأثير فرهنگ غرب نبودهاند، ديده ميشود. براي مثال، روانشناسان باليني امارات متحدهي عربي، موردي را گزارش دادهاند كه در آن، يك زن ۱۸ سالهي چادرنشين، از قبايل ربعالخالي (منطقهي بياباني و شني كه در آن فقط گرما، خشكي و تپههاي شني وجود دارد)، به آنوركسيا مبتلا شده بود.
گزارش مواردي از آنوركسيا در مناطق واقعا بهدوراز نفوذ فرهنگ غرب، باعث شده است تا عدهاي از روانشناسان باليني به اين عقيده برسند كه ايدهآلهاي فرهنگ غربي صرفا بعضي ابعاد آنوركسيا را مانند نگراني دربارهي وزن و نارضايتي از اندام تعيين ميكنند؛ اما براي ايجاد سندروم گرسنگي دادن به خود كه يكي از جنبههاي عادي آنوركسيا است، چندان مؤثر نيستند. در واقع، نگراني از وزن و نارضايتي از اندام، يك انگيزهي عمومي و جهانشمول براي امتناع از خوردن نيست؛ بلكه مطالب بالا نشان ميدهند كه عوامل فرهنگي در شيوع اختلالات خورد و خوراك تأثير ميگذارند.
تأكيدي كه فرهنگهاي غربي روي وزن و تناسب اندام دارند عاملي مهم در ايجاد اين اختلال است؛ زيرا هم كشورهاي غير غربي و هم اقليتهاي قومي در درون جوامع غربي بيشازپيش تحت تأثير ايدهآلهاي غربي قرار ميگيرند. به انديشه متخصصين ميرسد ميزان شيوع اختلالات خوردوخوراك در اين جوامع بيشتر ميشود. بااينحال، ايدهآلهاي غربي شرط «لازم» براي ابتلا به اختلال آنوركسيا نيست.
عوامل دموگرافيك در جوامع مختلف و تأثير آنها بر اختلال خورد و خوراك آنوركسيا نروز
احتمال ابتلا به اختلال خوردوخوراك در زنان، تقريبا ده برابر مردان است. يكي از علتها، اهميت دادن رسانههاي عمومي به وزن، هيكل و تناسب اندام زنان است. اين پديده باعث ميشود كه لاغر بودن زنان نوعي ارزش فرهنگي پيدا كند و زنان پذيرش اجتماعي، مورد قبول ديگران واقع شدن، پاداشهاي اجتماعي مثلا تعريف و تمجيد شنيدن از ديگران، يا استخدام شدن به خاطر قيافه و هيكل و همچنين خواستگار خوب پيدا كردن را، مشروط به آن بدانند.
جالب اينجاست كه در اين دوران كه مردم آمريكا بهطور فزايندهاي چاق ميشوند، مطالعات نشان ميدهد كه مردان دوست دارند وزن بدنشان بهطور متوسط ۱۵ كيلو بيشتر از وزن فعلي آنها باشد؛ شايد به اين علت كه فكر ميكنند اندامشان به اندازهي كافي مردانه نيست. در مقابل، زنان اندام ايدهآل خود را بهطور متوسط ۲۰ كيلو لاغرتر از وزني كه دارند، ميدانند. تفاوت در نگرش به وزن ايدهآل كه فرهنگ آن را تعيين ميكند، مسئول تفاوت در ميزان شيوع اختلالات خوردوخوراك در دو جنس مخالف است.
باز هم تفاوت در نگرشها است كه نشان ميدهد چرا اختلالات خوردوخوراك بيشتر در مرداني ديده ميشود كه عضو بعضي گروههاي خاص، مثل باديگاردها، ورزشكاران و بالرينها هستند؛ گروههايي كه به تناسب اندام بسيار اهميت ميدهند. همچنين، در مردان هوموسكشوآل، ميزان خورد و خوراك بيشتر از مردان هتروسكشوآل است.
به اين ترتيب، مشخص ميشود كه در خردهفرهنگ مردان هوموسكشوآل، تناسب اندام مهمتر از ساير خردهفرهنگها است. در درون هر فرهنگ نيز، وقتي به اندام، وزن، قد و سايز بدن اهميت داده ميشود، ميزان اختلالات خورد و خوراك نيز بيشتر ميشود. رسانههاي عمومي براي «وزن، قد و اندام»، معمولا ايدهآلي ارائه ميدهند كه حتي در درون خردهفرهنگها نيز بسيار افراطيتر از حالت عادي است. آنها با اين كار در واقع آب بيشتري به آسياب ميريزند.
علل اختلال خوردوخوراك آنوركسيا نروزا
مانند اكثر اختلالات رواني ديگر، اختلالات خوردوخوراكي مانند آنوركسيا نروزا نيز صرفا در اثر يك عامل به وجود نميآيد؛ بلكه انواع فرآيندهاي پسيكولوژيكي (روانشناسي)، سوسيولوژيك (جامعهشناسي) و بيولوژيك (زيستي) همكاري ميكنند تا انواع اختلالات خوردوخوراك به وجود آيند. تعداد عوامل دستاندركار آنقدر زياد است كه بسياري از محققان فقط به تشريح آن عده از عوامل خطر كه عوامل اصلي اختلالات خوردوخوراك هستند، ميپردازند.
به علت اين پيچيدگي، انديشه متخصصينيههاي مربوط به اختلالات خوردوخوراك، از لحاظ فرايندهاي پسيكولوژيك يا بيولوژيك، نسبتا ناقص هستند. راجع به اينكه در اختلالات خوردوخوراك كدام عوامل درگير هستند، اطلاعات خوبي داريم، اما راجع به چگونگي تأثير آنها، دانش كافي نداريم. اين عوامل عبارتاند از:
- عوامل خطر پيش از تولد؛ مانند جنسيت و قوميت
- عوامل تأثيرگذار در دوران رشد كودكي كه باعث به وجود آمدن اشكالاتي در خوردن ميشوند؛ مثلا اشكالاتي كه كودك در عادات خوردن و خوابيدن پيدا ميكند.
- تجربههاي كودكي مانند سوءاستفاده جنسي و غفلت فيزيكي
- عوامل شخصيتي مانند عزت نفس پايين، كمالگرايي و نارضايتي از خود
- عوامل خانوادگي مانند چاقي والدين و نگرش آنها به چاقي
- نگرش نوجوانان به رژيم غذايي و ورزش
- اختلالات رواني مانند OCD يا فوبياي اجتماعي كه همزمان با اختلالات خوردوخوراك رخ ميدهند.
عوامل بيولوژيك اختلال خوردوخوراك آنوركسيا نروزا
بسياري از نشانههاي اختلالات خوردوخوراك ماهيت فيزيكي دارند و تاكنون فقط يك عامل بيولوژيك آن بهخوبي شناسايي شده است؛ عامل ژنتيك. همانطور كه خواهيم ديد، تحقيق در مورد فعاليت توروترانسميترهاي مغز و نقش مغز و سيستمهاي هورموني در تنظيم اشتها، به اندازهي عوامل ژنتيك شواهد محكم ندارند. علت دشواري تحقيق اين است كه تغيير در نوروترانسميترها، مغز و عملكرد غدد درونريز، ممكن است معلول اختلالات خورد و خوراك باشد نه علت آنها.
بااينحال، اخيرا پژوهشگران به نقش دوپامين در احساس كردن لذت و پاداش، علاقهمند شدهاند. دوپامين، علاوه بر كارهاي ديگر، تجربهي لذت را تغيير ميدهد. دوپامين مانند يك ماژيك هايلايت، يك خط درخشان روي تجربههاي لذتبخش ميكشد. اگر مغز به اين تجربهها توجه نشان دهد و آنها را ذخيره كند، فرد دربارهي اينكه در آينده چه كارهايي را تكرار كند، بهتر تصميم خواهد گرفت.
مدار پاداش مغز از دوپامين براي هايلايت كردن تجربهي «خوشمزگي» يك خوراكي استفاده ميكند. مغز ميخواهد فرد مزهي غذاي خوشمزه را به ياد بياورد و اين كار يعني خوردن دوبارهي آن خوراكي را دوباره انجام دهد. وقتي تجربهي يك خوراكي كه توسط دوپامين تقويت شده است، باعث ميشود مدارهاي پاداش مغز، مثل چند جملهي هايلايت شده در وسط يك صفحهي جزوه رايگان بدرخشند، اين كار ميتواند باعث شود كه ساير سيگنالها، مثلا اين سيگنال كه «سير شدهاي، خوردن بس است»، نتوانند خود را نشان دهند.
طبق شواهد، اختلالات خوردوخوراك در خانوادهها به ارث ميرسند. اين پديده نشان ميدهد كه احتمالاً پاي يك عنصر ژنتيك در ميان است. بستگان درجهي اول زناني كه آنوركسيا دارند، در مقايسه با بستگان درجهي اول زناني كه هرگز اختلال خوردوخوراك نداشتهاند، با احتمال بيشتري به اين اختلالات مبتلا ميشوند. مطالعهي دوقلوها، وجود عنصر ژنتيك در اين اختلالات را تأييد ميكند. وقتي يكي از دوقلوهاي همسان به آنوركسيا نروزا مبتلاست، احتمال ابتلاي قل ديگر ۷۰ درصد است.
به عبارت ديگر، نرخ همگامي دوقلوهاي همسان در آنوركسيا نروزا ۷۰ درصد است؛ يعني از هر ۱۰۰ قلوي ديگر، ۷۰ نفر نيز مثل قلوي همسان خود به آنوركسيا نروزا مبتلا هستند. اين آمار در دوقلوهاي ناهمسان ۲۰ درصد است. نرخ همگامي براي بوليميا نروزا در دوقلوهاي همسان ۲۳ درصد و در دوقلوهاي ناهمسان ۹ درصد است. افراد مبتلا به آنوركسيا نروزا، در «بادي ايميج» خود، دچار نقصهايي هستند. اين بدان معنا است كه آنها برداشت غلطي از بدن خود دارند، از آن ناراضي هستند و آن را بزرگتر از اندازهي واقعياش تصور ميكنند.
بادي ايميج، به اين موضوع اشاره دارد كه فكر ميكنيد بدنتان به چشم خودتان و ديگران چگونه به انديشه متخصصين ميرسد. بادي ايمج يا تصوير بدن، اساسا به اين معنا است كه خودتان بدن خودتان را چگونه ارزيابي ميكنيد و فكر ميكنيد ديگران آن را چگونه ميبينند. بادي ايميج همچنين به نگرشها و باورهاي شما دربارهي ميزان مهم بودن ظاهر فيزيكي در روابط اجتماعي و ساير امور مهم زندگي، اشاره دارد. اگر بادي ايميج شما خوب يا سالم باشد، ميدانيد كه مثل اكثر مردم هستيد و اگر كنار خيابان بايستيد، هيچ ترافيكي ايجاد نميشود. با اين حال، قيافه و اندام خود را پذيرفتهايد و به زندگي خود ادامه ميدهيد، بدون آنكه زياد نگران ظاهر خود باشيد.
همچنين، قادر هستيد از زيباترين ويژگيهاي فيزيكي خود لذت ببريد و به ويژگيهاي كمتر جذاب خود زياد توجه نكنيد؛ مثلا، بهطور كلي از قيافهي خود راضي هستيد و از اينكه بيني بزرگتر از حد متوسط داريد، زياد ناراحت نيستيد. كساني كه بادي ايميج سالمي دارند، بر اين باورند كه ديگران ممكن است به طرف آنها جذب شوند و حتي آنها را غيرقابل مقاومت بدانند. وقتي كسي ميگويد «من از قيافه و ظاهر تو خوشم ميآيد»، آنها ميدانند كه اين حرف كاملاً صادقانه است و ميدانند كه ظاهر فيزيكي صرفاً بخشي از آن چيزي است كه باعث ميشود به چشم ديگران جذاب به انديشه متخصصين برسند.
برعكس، وقتي بادي ايمج ضعيف يا ناسالم داشته باشيد، هيچكدام از موارد بالا صدق نميكنند. شما دوست داريد قيافه و هيكلتان ۱۸۰ درجه متفاوت با آنچه درحالحاضر است، باشد. در اين حالت، مشغلهي ذهني شما، نارضايتي از ظاهر و قسمتهاي خاصي از ظاهر و هيكل است. شما در اين حالت كاملا معتقد هستيد كه هيچكس جذب شما نميشود، از زشتي تخيلي خود افسرده و حتي خشمگين ميشويد و فكر ميكنيد كه هرگز رنگ شادي را نخواهيد ديد.
تحقيقات fMRI، نشان دادهاند در زنان مبتلا به آنوركسيا نروزا، اندامهاي مغزي درگير در پردازش اطلاعات، فعاليت متفاوتي دارند. همچنين، به انديشه متخصصين ميرسد زنان مبتلا به اين اختلال با ديدن دن ساير زنان، به مقايسهي اجتماعيا(social comparison) ميپردازند. در يك تحقيق با fMRI، فعاليت سيستم ليمبيك مغز زنان مبتلا به آنوركسيا نروزا، هنگامي كه بدن خود و ساير زنان را ميديدند، مورد مشاهده قرار گرفت و مشخص شد بادامهي مغز اين زنان، هنگام ديدن بدن ساير زنان بيشتر فعال ميشود.
عوامل اجتماعي و فرهنگي اختلال خوردوخوراك آنوركسيا نروزا
در همين مقاله به اين موضوع اشاره كرديم كه عوامل فرهنگي و قومي در ابتلا به اختلال خوردوخوراك آنوركسيا نروزا تأثير ميگذارند. ميزان ابتلا به آنوركسيا در فرهنگهايي كه تحت تأثير فرهنگ غرب و استانداردهاي آن بودهاند، بيشتر است. در واقع، ترديدي وجود ندارد كه در بسياري از موارد، اختلال خوردوخوراك آنوركسيا نروزا تنها در جوامعي ديده ميشود كه بهنوعي با جامعه غرب تماس دارند يا جلوههاي آن را لمس كردهاند؛ بنابراين، ميتوان گفت كه عوامل فرهنگي غربي، يكي از عوامل خطر براي ابتلا به اختلالات خورد و خوراك است. بسيار مهم است كه اين عوامل و اينكه چگونه ميتوانند باعث آغاز اختلال خوردوخوراك شوند، شناسايي و مشخص شود.
تأثير رسانههاي عمومي و شبكههاي اجتماعي بر نارضايتي از اندام و رژيم غذايي
همانطور كه گفتيم، هم آنوركسيا و هم بوليميا اختلالاتي هستند كه بيشتر در زنان ديده ميشوند. شواهد نشان ميدهد كه در ۲۰ تا ۳۰ سال گذشته، علت افزايش موارد ابتلا به اختلالات فوق اين بوده است كه رسانههاي عمومي و شبكههاي اجتماعي، اندام ايدهآل را به ذهن مردم تحميل كردهاند. به اين صورت كه افراد فكر ميكنند براي جذاب بودن و احساس خوبي داشتن، بايد اندامي مشابه اندام خوانندگان، ستارگان سينما و تاپمدلها داشته باشند.
اولا رسانههاي عمومي دائما متهم ميشوند كه واقعيت را تحريف ميكنند و اندام زنان را طوري نشان ميدهند كه يا بهطور طبيعي لاغر هستند (فقط اقليتي از زنان جامعه را معرفي ميكنند)، يا بهطور طبيعي لاغر هستند (خودشان را به زور لاغر كرده و لاغر نگه داشتهاند).
اين موضوع را تحقيقاتي تأييد ميكنند كه نشان ميدهند شاخص تودهي بدن در پوسترهاي وسط مجلهي پلي بوي، بين سالهاي ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۷، دائما روندي رو به كاهش داشته است؛ بهطوريكه تقريبا پنجاه درصد اين پوسترها، شاخص تودهي بدن (BMI) كمتر از حد نرمال دارند، يعني بهشدت لاغر محسوب ميشوند.
اين موضوع باعث شده است كه زنان جوان رسيدن به يك اندام ايدهآل را هدف قرار دهند؛ هدفي كه فقط براي تقريبا ۵ درصد از زنان قابل وصول است. بعضي شواهد نشان ميدهند كه قرار گرفتن در معرض اين ايدهآلهاي افراطي كه رسانههاي عمومي به تصوير ميكشند، باعث ميشود كه دختران جوان در جهت لاغر شدن تلاش كنند.
براي مثال، مشخص شده است كه نارضايتي از اندام و تمايل به لاغر شدن، با مشاهدهي بعضي برنامهاي تلويزيوني كه اندام زنانهي ايدهآل را نشان ميدهند. ارتباط قوي دارد. مطالعات بيشتر نشان دادهاند كه نارضايتي از اندام، با مقدار زمانيكه دختران و زنان جوان صرف مطالعهي محلات مد ميكنند و نيز با مقدار زمانيكه صرف نگاه كردن به شبكههاي موسيقي و شبكههاي اجتماعي ميكنند، ارتباط مستقيم دارد. هرچه نوجوانان كم سن بين ۱۴ تا ۱۶ سال، بيشتر به پرستش افراد معروف بپردازند و بيشتر تصور كنند كه آنها اندام خوبي دارند، از اندام خود بيشتر متنفر خواهند شد.
فرهنگهاي غربي، علاوه بر ايدهآل دانستن لاغري، چاقي را نيز هم تلويحاً و هم آشكارا، نكوهش ميكنند و آن را به ويژگيهاي منفي ربط ميدهند. در اين جوامع، حتي با وجود اينكه در جوامع غربي چاقي رو به افزايش است، جوكها و كاريكاتورهاي مرتبط با مسخره كردن چاقي بسيار رايج هستند و اين سوگيري، در مقايسه با جوكهايي كه براي قومهاي مختلف و معلوليتها ساخته ميشوند، در جامعه بيشتر ريشه دوانده و قابلقبولتر است.
تحقيقات نشان داده است كه وقتي به والدين منتظر تولد كودك، عكس نوزادان چاق، متوسط و لاغر نشان داده ميشود، آنها بلافاصله نوزاد چاق را نامطلوبتر، كمهوشتر، كمانرژيتر و بداخلاقتر از نوزاد متوسط يا لاغر توصيف ميكنند. همچنين، اين نگرشهاي سوگيرانه، با ريشههاي عميق دربارهي ويژگيهاي منفي مربوط به چاقي، باعث ميشوند كه افراد به فكر لاغر شدن بيفتند و تلاش كنند اندام ايدهآل را به دست آورند.
درست است كه رسانههاي عمومي بر نگرش افراد دربارهي اندام ايدهآل تأثير ميگذارند؛ بااينحال سؤال اين است كه فشار رسانههاي عمومي چگونه به اشكالات خوردوخوراك كه معيارهاي DSM-5، براي يكي از اختلالات خوردوخوراك را دارند، تبديل ميشود. آشكارترين راه اين است كه تصاوير ايدهآل از اندام كه رسانههاي عمومي ارائه ميدهند، باعث ميشوند كه افراد از اندام خود منزجر و متنفر شوند (بهويژه در مقايسه با ايدهآلهاي افراطي).
نارضايتي از اندام (body dissatisfaction)، معمولا بهصورت فاصله بين وزن و اندام طبيعي با وزن و اندام ايدهآل تعريف ميشود. اكثر انديشه متخصصينيههاي مربوط به اختلالات خوردوخوراك نارضايتي از اندام را يكي از علل مهم اختلالات خوردوخوراك ميدانند. نارضايتي از بدن باعث آغاز دورههاي رژيم غذايي ميشود تا فرد به اندام ايدهآل خود دست پيدا كند.
رژيمهاي عادي يا افراطي، معمولا پيشدرآمد اختلالات خورد و خوراك هستند. جاي ترديد وجود ندارد كه نارضايتي از اندام و رژيم غذايي، مقدمهي اختلالات خورد و خوراك است؛ ولي بايد توجه داشته باشيم كه اين حالتها، شرايط «كافي» براي مبتلا شدن به اختلالات خوردوخوراك نيستند. براي مثال، ممكن است اكثر افراد فكر كنند كه اندام كنوني آنها با اندام ايدهآلي كه در ذهن دارند بسيار متفاوت است، اما باز هم ناراحت نباشند، يا بسياري از افرادي كه واقعا از اندام خود ناراضي هستند، الزاما به اختلالات خوردوخوراك مبتلا نميشوند. به همين صورت، هرچند رژيم غذايي معمولا پيش از اختلال خورد و خوراك رخ ميدهد، اكثر كساني كه بهطور مرتب رژيم ميگيرند به اختلالات خوردوخوراك دچار نميشوند.
بنابراين ميتوان گفت كه براي تبديل شدن نارضايتي از اندام و رژيم غذايي به اختلال خوردوخوراك، بايد عوامل روانشناسي بيشتري دخالت داشته باشند. بااينحال، نارضايتي از بدن و رژيم غذايي، عوامل آسيبپذيري هستند. مثلا در مشاغلي كه از افراد انتظار ميرود بر وزن خود نظارت داشته باشند (معمولاً با رژيم غذايي و ورزش) فراواني اختلالات خوردوخوراك بيشتر است. اين مشاغل عبارتاند از مانكنهاي مد، هنرپيشگان، ورزشكاران، پاتيناژبازان، و بالرينها. بنابراين، نارضايتي از بدن و رژيم غذايي در ايجاد اختلالات خوردوخوراك نقش مهمي دارند و در انديشه متخصصينيههاي جديد مربوط به اختلالات به رسميت شناخته شدهاند.
درمان آنوركسيا نروز
اولين هدف همهي رويكردها جهت درمان آنوركسيا نروز، اين است كه به درمانجويان كمك شود وزن از دست رفته را جبران كنند، سوتغذيهي آنها از بين برود، و افراد بتوانند دوباره بهصورت عادي و نرمال غذا بخوردند. قدم بعدي اين است كه به آنها كمك شود در خودشان تغييرات روانشناختي به وجود آاورند. ايجاد تغييراتي در نگرشها و طرز برخوردهاي اعضاي خانواده نيز مهم است كه در مرحلهي سوم يا گاهي همزمان با مرحلهي دوم تغييرات شناختي و خانوادگي به منظور حفظ دستاوردهاي حاصل از رواندرماني، الزامي است.
درمانهاي دارويي
از آنجايي كه اختلالات خردوخوراكي مانند آنوركسيا، اغلب با افسردگيهاي عمده همزماني دارند، معمولا با داروهاي ضدافسردگي، مانند فلوكستين، تحت درمان قرار ميگيرند. مطالعات نشان ميدهد كه داروهاي ضدافسردگي باعث ميشوند تا از فراواني بينج ايتينگ و تصفيه كاسته شود. اگر داروهاي ضدافسردگي با رواندرمانيهايي مانند CBT يا درمان شناختي رفتاري همراه شود، دستاوردهاي درماني بيشتر خواهد شد. CBT، كمك ميكند تا باورهاي اشتباه افراد از بين برود و داروهاي ضدافسردگي كمك ميكنند تا از احتمال بازگشت بيماري، بعد از درمان با CBT، كاسته شود.
بااينحال، داروهاي ضدافسردگي در افزايش وزن افراد مبتلا به آنوركسيا، تأثير بسيار اندكي دارند و در ساير خصوصيات مهم اين اختلال نميتوانند تغييرات مهمي به وجود آورند. يكي ديگر از معايب درمانهاي دارويي براي اختلالات خردوخوراك اين است كه در مقايسه با انواع رواندرماني، تعداد كساني كه برنامه را نيمهكاره رها ميكنند، بيشتر است.
خانوادهدرماني
يكي از رايج ترين روشهاي درمان افراد مبثلا به اختلالات خوردوخوراك، بهويژه افراد مبتلا به آنوركسيا، خانواده درماني است. خانواده درماني ريشه در عقايد مينوچين دارد كه انديشه متخصصينيهي سيستمهاي خانوادگي را مطرح كرده است. او عقيده دارد كه افراد مبتلا به اختلالات خوردوخوراك، ممكن است در يك ساختار خانوادگي مختل و اشكالدار گرفتار شده باشند؛ ساختاري كه فعالانه احتمال حضور اختلالات خورد و خوراك را افزايش ميدهد.
طبق اين انديشه متخصصينيه، اختلالات خوردوخوراك ميتوانند اشكالات مهم خانواده (مثل اختلافات پدر و مادر) را پنهان كنند. همچنين ممكن است خانواده بهطور تلويحي اختلالات خورد و خوراك را تقويت كند تا از مواجه شدن با ساير اشكالات خانوادگي در امان بماند. خانوادههاي افراد مبتلا به اختلالات خوردوخوراك، ويژگيهايي مانند درهمتنيدگي، افراط در مراقبت، انعطاف ناپذيري، و عدم حل اختلاف دارند و خانواده درماني ميتواند درباره اين ويژگيها به كندوكاو بپردازد و به آنها رسيدگي كند.
يكي از انواع پرطرفدار رويكرد خانواده درماني، مدل مازلي براي نوجوانان مبتلا به اختلال خوردوخوراك آنوركسيا نروزا است. مادزلي نام يك بيمارستان در لندن است. در اين رويكرد، كل روند ۶ الي ۱۲ ماه طول ميكشد و تعداد جلسات، ۱۰ تا ۲۰ جلسه است. در مدل مادزلي، فرض بر اين است كه والدين، مهمترين عامل براي درمان فرزندان خود هستند و بايد ياد بگيرند چگونه مسئوليت اوضاع را برعهده بگيرند.
اولين مرحلهي اين روش اين است كه به والدين ياد داده شود چكونه مسئوليت خوردوخوراك فرزند خود را بر عهده بگيرند و كاري كنند كه او غذا بخورد؛ چون والدين بهتر از متخصصان بيمارستان، فرزندان خود را ميشناسند. اين رويكرد تا آنجا ادامه پيدا ميكند كه بيمار وزن خود را دوباره به دست بياورد و سالم شود. بعد از به دست آوردن وزن سالم، خانواده وارد يك فاز ديگر ميشود كه در آن، والدين به فرزند كمك ميكنند كارهاي عادي نوجوانان را انجام دهد.
هم انديشي ها