ارواح در ساحل؛ سيري در سنت كهن داستان‌هاي ارواح در ژاپن

دوشنبه ۱ دي ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰
مطالعه 13 دقيقه
مرجع متخصصين ايران
در ژاپن داستان‌هاي ارواح براي سرگرمي يا ترس نيستند؛ بلكه بينشي‌ عميق و نمايانگر مرز ناپيدا و مبهم زندگي و مرگ محسوب مي‌شوند.
تبليغات

حدود يك سال از سونامي بزرگ ژاپن مي‌گذشت. شبي مهتابي در اوايل تابستان بود و امواج به‌آرامي به گوشه‌ي نيمه‌تاريكي از ساحل برمي‌خوردند. فوكوجي توانست دو نفر، يك زن و يك مرد را در اين هواي مِه‌آلود ببيند كه در امتداد ساحل قدم مي‌زدند. او ناگهان بر جايش ميخكوب شد؛ زني كه مي‌ديد، قطعاً همسرش بود. پس صدايش كرد. زن چرخيد و لبخند زد. فوكوجي مرد همراه همسرش را هم ‌شناخت. او قبل از اينكه فوكوجي با همسرش ازدواج كند، دوست‌دار همسرش بود؛ ولي هر دو در سونامي درگذشته بودند. همسر فوكوجي به او گفت: «من حالا با اين مرد ازدواج كردم.» فوكوجي فرياد زد: «ولي مگر فرزندانت را دوست نداري؟» همسرش مكث كرد و سپس به گريه افتاد. فوكوجي با ناراحتي سرش را پائين انداخت. نمي‌دانست در اين حال چه بگويد. وقتي سرش را دوباره بلند كرد، ديد زن و مرد غيبشان زده است.

آنچه خوانديد بخشي از جزوه رايگان «تونو مونوتاگاري» يا «افسانه‌هاي تونو» نوشته‌ي كونيو ياناگيتا بود. داستاني كه خوانديد، يك داستان كاملاً واقعي بود يا كسي كه آن را نوشته است، مي‌خواست خوانندگانش اينطور فكر كنند. كونيو ياناگيتا، يكي از اولين فولكلوريست‌هاي ژاپن و به تعبير بهتر، پدر فولكور اين كشور بود. او اين داستان‌ها را از روستاي تونو در شمال شرقي توهوكوي ژاپن گردآوري كرد و در سال ۱۹۱۰ با عنوان افسانه‌هاي تونو به چاپ رساند.

نقاشي «روحي مؤنث در مهتاب» مربوط به عصر كائي (۱۸۴۸-۱۸۵۴) تا آنسي (۱۸۵۴-۱۸۶۰)

ياناگيتا اميدوار بود حس‌ اسرارآميز و جادويي طبيعت و ناشناخته‌هاي جهان را دوباره در ساكنان شهرهاي بزرگ و مدرني مانند توكيو و اوزاكا احيا كند. او نگران بود مردم با زندگي شهري انباشته از سروصدا و حواس‌پرتي اين داستان‌هاي ارزشمند را به دست فراموشي بسپارند. صد و يك سال بعد، داستان‌هايي كه بسيار شبيه فوكوجي بودند، دوباره در سراسر ژاپن بازگو شدند. در ۱۱ مارس سال ۲۰۱۱، يك زلزله عظيم، ديوار عظيمي از آب پرتلاطم را بر ساحل توهوكو واژگون ساخت.

تصاوير تلويزيوني فيلم‌برداري شده از هليكوپتر، صحنه‌هاي دلخراشي از به زير آب رفتن تمامي جوانب زندگي روزمره از خانه‌ها و دفاتر و فروشگاه‌ها تا پل‌ها و وسايل نقليه نشان دادند و در عرض چند لحظه، شهر بدل به درياچه‌اي گِل‌آلود شد. مردم براي رسيدن به عزيزانشان تلاش مي‌كردند. آن‌ها ابتدا سعي مي‌كردند با تلفن به نحوي با آن‌ها ارتباط برقرار كنند و بعد كه خبري نمي‌شد، پس از فروكش كردن آب، به جست‌وجو در ويرانه‌هاي خانه‌هايشان پرداختند. برخي تا هفته‌ها، ماه‌ها و حتي سال‌ها به ‌دنبال خويشان و آشنايانشان بودند. شمار تلفات اين سونامي به ۲۰ هزار نفر رسيد.

بازماندگان اين فاجعه به‌زودي حضور ارواح را در كنار خود احساس كردند. با فرا رسيدن فصل گرما، مردان و زناني ملبس به لباس‌هاي تابستاني سوار بر تاكسي‌ها مي‌شدند و ناگهان از صندلي عقب ماشين غيبشان مي‌زد. يك كاميون اسباب‌بازي متعلق به پسر بچه‌اي كه در سونامي جان سپرده بود، خود را كِشان‌كِشان به اتاقي ‌رساند. زني پشت در خانه‌اش با غريبه‌اي خيس آب مواجه شد كه زنگ خانه‌اش را به صدا در آورده بود و محترمانه يك دست لباس مي‌خواست. زن هم رفت تا به ‌دنبال چيزي بگردد؛ ولي وقتي برگشت، ديد كساني كه قبلا جلوي خانه‌اش ايستاده بودند، ناگهان بخار شده‌اند و به هوا رفته‌اند.

ياناگيتا مي‌خواست حس اسرارآميز و جادويي را در جامعه‌ي شهري ژاپن احيا كند

افسانه‌هاي جديد تونو نوشته مي‌شدند. ولي چرا ژاپن مكان روي دادن اين داستان‌ها است؟ كشوري كه اغلب به فرهنگ سكولار، مدرن و فناوري پيشرفته‌، همان چيزهايي كه ياناگيتا از آن واهمه داشت، شناخته مي‌شود. ارواح ژاپني از كجا مي‌آيند؟ حاوي چه پيامي هستند؟

روح يا «يوري (Yūrei)» در فرهنگ ژاپن قرن‌ها قدمت دارد و از عدالت و ناعدالتي و ترس از كارهاي ناتمام منشأ مي‌گيرد. اگر روح فردي پس از مرگ توسط خانواده‌اش ديده شود، خانواده بايد برايش مراسمي بگيرد، به قبرش سر بزند و برايش دعا بخواند تا او بتواند با آرامش به جهان مردگان سفر كند. مردگان براي سفر به دنياي ديگر به كمك زندگان نياز دارند و در آن دنيا، مردگان مراقب و حامي اقوام زنده خود هستند. تابستان هر سال، ارواح به دنياي زندگان مي‌آيند و خانواده‌هايشان در «جشنواره اُبن (Obon)» با غذا و نوشيدني، آتش‌بازي و رقص استقبال گرمي از آنان مي‌كنند.

ولي مباحثه كساني كه به‌طور ناگهاني، خشونت‌آميز، ناعادلانه يا به‌تنهايي مي‌ميرند، جدا است. ارواح ناآرام آن‌ها ممكن است به ‌دنبال يافتن آرامش به دنياي زندگان بازگشته باشند. ارواح زنان مشخصا براي مدت طولاني در داستان‌هاي ژاپني، نقاشي‌ها، باسمه‌هاي چوبي و تئاترهاي كابوكي نقش برجسته‌اي ايفا كرده‌اند. اين ارواح مؤنث با قيافه‌هاي نزار، چشماني بي‌حالت و موهاي آشفته و بلندي كه روي صورتشان ريخته است و پيچيده در كفنِ سفيد بودايي تصوير شدند.

باسمه چوبي «آن‌سوي موج در ساحل كاناگاوا»‌ اثر هوكوسائي

برخي از شناخته‌شده‌ترين اين ارواح، «اوبوم (Ubume)» است: زناني كه در هنگام زايمان فوت كرده‌اند. در يك داستان كلاسيك، خانمي بي‌حرفي داريم كه مشغول خريد شيريني در يك فروشگاه است. او به‌جاي پول، يك برگ خشك در شيشه پول روي پيشخوان مي‌اندازد. مغازه‌دار كه از اين صحنه گيج شده است، او را تا خانه‌اش دنبال مي‌كند. زن به قبرستاني مي‌رسد و ناگهان در كنار گودالي ناپديد مي‌شود. مرد در همين حال، صداي گريه‌ مي‌شنود كه از زيرِ زمين مي‌آيد. او شروع به كندن زمين مي‌كند. وقتي از كندن زمين فارغ مي‌شود، بدن زن پيدا مي‌شود كه نوزاد زنده‌اي را در آغوش گرفته و براي او به ‌دنبال خوراكي مي‌گشته است.

و يك اثر مشهور ادبيات ژاپني «داستان گِنجي» است كه نوع ديگري از ارواح را به تصوير مي‌كشد : «ايكيرو (Ikiryō)»، يك روح زنده يا سرگردان كه با خشم و حسادت بدن زندگان را به تسخير درمي‌آورد تا خشم خود را بر دشمنان فرود بياورد و از آنان انتقام بگيرد. پيام داستان‌هاي ارواح همواره، اخلاقي بود. داستان‌هاي گيراي درباره اشتباهات و عواقب آن كه ضرورت يادگيري اصول مذهب بودايي را در ميان افرادي كه فاقد يادگيري فلسفي بودند گوش‌زد مي‌كرد. كساني كه در عين حال، به‌خوبي قدردان جنبه‌هاي سرگرم‌كننده سستي‌هاي اخلاقي و ضعف‌هاي انساني باشند.

مدت‌ها پس از داستان فوكوجي كه ياگانيتا براي شهروندان قرن بيستمي بازگو كرد، عناصر اين داستان تغيير ‌كردند: داستان‌هاي ارواح ژاپن، حالا بي‌نظمي‌هاي حاصل از تغييرات سريع دنياي مدرن را نشان مي‌دادند. ياناگيتا در ابتداي افسانه‌هايش با رنج فراوان تلاش مي‌كرد كه داستان‌هايي مانند «فوكوجي» را همان‌طور كه خود حسشان كرده بود، ثبت و ضبط كند. او اميدوار بود كه به‌خوبي تجارب زندگي مردم تونو را به مردمان ژاپن انتقال دهد.

در سايه‌ي زلزله و سونامي، ارواح ژاپن يك ‌بار ديگر تغيير ماهيت دادند

و حالا به انديشه متخصصين مي‌رسيد كه حس ژاپني‌ها به مسائل ماوراءالطبيعه تغيير كرده است. بدين‌ترتيب، داستان‌هايي كه در آن زندگان به مردگان كمك مي‌كردند با آرامش به دنياي ديگر سفر كنند، اينطور دستخوش تغيير شدند كه حالا مردگان موجب آرامش روح زندگان مي‌شدند و آن‌ها را از عدم قطعيت زندگي مدرن نجات مي‌دادند و به آن‌ها شيوه‌هاي قديمي‌تر، طبيعي‌تر و عملي‌تري براي درك جهان و زندگي در آن نشان مي‌دادند. يك قرن جلو مي‌رويم و در سايه‌ي سانحه سال ۲۰۱۱، زلزله و سونامي كه پس از انفجار راكتورهاي هسته‌اي فوكوشيما روي داد، ارواح ژاپن به انديشه متخصصين يك ‌بار ديگر تغيير ماهيت دادند.

در جاده باريكي وزوز باد در جنگلي سرسبز پيچيده است. رفته‌رفته درختان و انبوه گياهان محو مي‌شوند و جاي خود را به مانديشه متخصصينه درياچه‌اي با صخره‌ها و تل‌سنگ‌هاي سفيد به ‌زير آسماني خاكستري مي‌دهند. بخار نازكي گهگاه از شكاف بين صخره‌ها راه آسمان در پيش مي‌گيرد. از سوي ديگر تا چشم كار مي‌كند، سنگ‌هايي ديده مي‌شود كه روي هم تل شده‌اند كه در نگاه اول، بيشتر به قلوه‌سنگ‌هاي نتراشيده‌اي شباهت دارند كه روي هم تلنبار شدند؛ ولي در حقيقت، سنگ‌هاي يادبودي هستند كه به ياد كساني كه زندگي كوتاهي داشته‌اند در اينجا قرار گرفته‌اند.

زوج‌هاي جوان بدون اينكه چيز زيادي بگويند، به‌آهستگي در اطرافشان قدم مي‌زنند. در بالاي تپه سنگ‌هاي يادبود و در كنار مجسمه‌هاي جيزو (Jizō) حافظِ كودكان و مسافران، آسياب‌هاي بادي پلاستيكي به رنگ‌هاي شاداب صورتي، آبي و زرد ديده مي‌شوند كه براي بازي نوزادان و كودكان اينجا گذاشته شدند.

اينجا بين زندگان و مردگان مشترك است؛ قله كوه آتشفشاني معروف به اسورزان، به معناي كوه ترس كه در دماغه‌ي شمالي جزيره اصلي ژاپن واقع شده و مدت طولاني است كه در فرهنگ بودايي-ژاپني به‌عنوان دروازه‌ي ورود به دنياي مردگان شناخته مي‌شود. در حياط زيباي سنگ‌فرش، ساختمان‌هاي چوبي يك معبد بودايي موسوم به «بوداجين (Bodai-ji)» كه با طريقت سوتو (ذن) اداره مي‌شود، به چشم مي‌خورد. بخار گرم گوگرد از دل سنگ‌ها و زمين كفِ معبد به هوا مي‌رود و چكه‌هاي آب گرم زردفام از پايه‌هاي چوبي معبد مي‌گذرد.

اين بنا، يكي از تلاش‌هاي انسان براي سازش با مسئله‌اي اسرارآميز و فراتر از توان آدمي است. معابد بوداجين در شكل‌هاي مختلف، بيش از ۱۲۰۰ سال در اينجا بوده‌اند. بااين‌حال، همواره حس موقتي بودن را تداعي مي‌كنند؛ گويي در حال گذرند. اين معبد تأثير بسيار خوبي روي راهب سرپرست معبد، جيكياساي مينامي داشته است. او از جواني همواره به مرگ مي‌انديشيد و فكر مي‌كرد چطور چنين چيزي ممكن است در جهان وجود داشته باشد و دلمشغولي او اين بود كه خود موجب تولد و آمدنش به اين دنيا نشده؛ ولي مجبور است با خود كنار بيايد و به زندگي ادامه دهد.

او دريافته است كه مردگان حضوري بسيار واقعي دارند. مينامي مي‌گويد: «مردگان برزخي واقعاً وجود دارند.» مينامي همان‌طور كه در يكي ساختمان‌هاي معبد قدم مي‌زند، صحبت مي‌كند. او به ميز اشاره مي‌كند و مي‌گويد همچون اين ميز، گاهي اوقات حتي بيشتر، چنين وجودي كاملاً نسبت به زنده بودن در خاطرات متفاوت است.

پس از مارس ۲۰۱۱، مردگان نقش‌هاي مختلفي براي آرامش بخشيدن به زندگان ايفا كردند. در برخي موارد، رؤيت عزيزان درگذشته، به لحاظ انديشه متخصصينيات روان‌شناسي سكولار، ناشي از سوگ و غم و اندوه است. چنانكه مي‌دانيم، «توهمات پس از سوگ» شامل فردي مي‌شود كه با ديده‌ها و شنيده‌ها و احساساتش، حضور كسي كه از دنيا رفته است لمس مي‌كند. چنين توهماتي، وسيله‌ي طبيعي و اغلب كاملاً سالمي براي خودترميمي روان‌شناختي براي هر كسي در هر كجا، به‌ويژه براي مردمان مكان‌هايي مانند توهوكو است كه در آن جمعيتي پير اغلب در خانه بيشتر از روانشناسان و روان‌پزشكان با ارواح سروكار دارند.

در جاي ديگر توهوكو، سنت شَمَن‌باوري مؤنثي با قدمتي بيش از هزار ساله وجود دارد كه به گونه‌اي ديگر به مردم كمك مي‌كند. جشنواره اُبن، بزرگداشت كارهايي است كه اغلب با موفقيت به پايان رسيده‌اند و از سوي ديگر، زندگان و مردگان رابطه‌اي منطقي دارند؛ ولي سونامي سال ۲۰۱۱، جراحات ناگهاني پديد آورد كه بهبود از آن بسيار دشوار بود؛ كسي نمي‌توانست در آن حال از عزيزانش خداحافظي كند. در اين شرايط، يك شمن مي‌توانست با فرا خواندن ارواح و برقراري ارتباط او و خانواده‌اش، اطمينان حاصل كند كه روح شخص درگذشته خوشحال و در آرامش و از دنياي ديگر، ناظر و مراقب عزيزانش است.

انديشه متخصصين مينامي در مورد واقعيت مردگان متفاوت است. او زني را مثال مي‌زند كه در سونامي سال ۲۰۱۱ فوت كرد و همسر و دختر كوچكش را تنها گذاشت. در ابتدا مينامي به‌دشواري مي‌توانست به اين دو نفر كمك كند؛ چراكه پدر و دختر نمي‌توانستند صحبتي كنند. مينامي مي‌گويد: «دختر فكر مي‌كرد اگر در مورد مادرش حرفي به ميان بياورد، پدرش را ناراحت مي‌كند؛ بنابراين، صحبت‌هايش را در دل نگه داشته و سكوت اختيار كرده بود. پدر هم درباره همسرش سكوت مي‌كرد تا دخترش را ناراحت نكند. بنابراين هيچكدام از آن‌ها درباره شخصي كه برايشان بيش‌ترين اهميت را داشت صحبت نمي‌كرد. ولي اين نمي‌توانست براي هيچكدام سودي داشته باشد.»

آنان نمي‌دانند چرا در دنيا هستند، نمي‌دانند چرا متولد شده‌اند و چرا خواهند مُرد

مينامي مي‌گويد مادر هنوز حضوري واقعي‌تر از بودنِ صرف داشت كه ممكن است به انديشه متخصصين به‌سادگي يك خاطره‌ي فوق‌العاده زنده باشد؛ ولي او اصرار دارد كه تنها اين نيست. او همچنين علاقه‌اي به فرا خواندن ارواح به ‌روشي واقعي‌تر از سنت شمني ندارد. مينامي مي‌گويد صحبت كردن از ارواح بسيار آسان و پيش‌پاافتاده است. در عوض، او بين واقعيت و مَجازي بودن تفاوت قائل مي‌شود. مجازي بودن مي‌تواند روشن و خاموش شود. شما مي‌توانيد در ذهن خود كسي را به ياد بياوريد؛ ولي واقعيت كاملاً متفاوت است: صرف ‌انديشه متخصصين از اقدامات، نيت و احساسات، فردي كه شايد دوستش داشته باشي يا برعكس، حضور دارد.

براي مينامي، واقعي بودن فرد به انديشه متخصصين جاي داشتن زندگي فيزيكي را گرفته است. او مي‌گويد كسي كه زنده است ولي براي تو كاملاً ناشناخته به انديشه متخصصين مي‌رسد، به هيچ عنوان براي تو واقعي نيست. و در عين حال كسي كه مُرده، مي‌تواند قدرت عظيمي داشته باشد و اين قدرت فقط براي عزيزان او نيست. مينامي نمونه‌اي از كره شمالي را مثال مي‌زند كه موشك‌هايش در سال‌هاي اخير به فاصله نه‌چندان دوري از بالاي سر اسورزان گذشتند. مينامي مي‌گويد در اين كشور هيچ‌چيز واقعي‌تر از ديكتاتورهاي درگذشته (كيم ايل-سونگ و پسرش كيم جونگ-ايل) نيست.

مينامي مي‌گويد سوگ يا گناه بازماندگان، به‌ويژه پس از فاجعه‌اي در مقياس سونامي سال ۲۰۱۱، حاوي عناصر مهمي است كه مي‌توانند به‌راحتي فراموش شوند. كساني كه براي اولين ‌بار سوگوار شدند به يك اشكال بنيادين وجودي برمي‌خورند. البته آن‌ها نه به اين دليل كه چرا كس ديگري مرده است به اين پرسش نمي‌رسند؛ بلكه چرا خودشان اصلاً به دنيا آمدند. مينامي مي‌گويد آن‌ها نمي‌دانند چرا اينجا (دنيا) هستند؛ نمي‌دانند چرا متولد شده‌اند و چرا خواهند مُرد. اين اضطراب‌ها مستقيماً با نگراني بنيادين وجودي پيوند خورده است.

مجسمه‌هاي جيزو حافظِ كودكان و مسافران

مينامي مي‌گويد اين بخشي از دليل وجود داستان‌هاي ارواح است. داستان‌هاي بد بسيار متعارف‌اند و به همين دليل، ما احساس زنده‌‌ي واقعيت را از دست مي‌دهيم. داستان‌هاي خوب ما را به سوي اضطراب مرتبط به ثبات وجودي خودمان سوق مي‌دهند. البته اين نگراني‌ها و اضطراب‌ها لاخبار تخصصيا نمايانگر ترس از نزديك شدن به مرگ يا به پايان رسيدن وجودمان نيستند؛ بلكه ناچيزي يا شكنندگي شروع وجود ما را همانند خود اوسورزان در ميان صخره‌ها نشان مي‌دهند.

مينامي مي‌گويد: «زندگي يك حضور واقعي نيست. وجود خودتان، گزاره‌اي بسيار شكننده است. به اين معني كه نمي‌توانيد بگوييد زندگي واقعي است و مرگ مجازي است. بلكه اين دو يكي هستند و هيچ پايه واقعي براي هيچكدام وجود ندارد. آن‌ها نه مشخصا واقعي و نه مشخصا مجازي هستند. از انديشه متخصصين من، اين‌ها يكي هستند.»

براي طرفداران سينماي ژاپن، صحبت از سنت ارواح اين كشور، يك چيز را به ذهن مي‌آورد؛ ساداكو يامامور، شخصيت ضد قهرمان فيلم «حلقه (۱۹۹۸)» ساخته كوجي سوزوكي كه به‌خوبي توهمي وحشتناك را به تصوير مي‌كشد: شخصيتي بدخواه و شرير كه كفن سفيدي پوشيده است و موهاي تيره‌اي صورتش را پوشانده‌‎اند. يك بار ديگر، نگراني ناخوشايندي در دلِ فناوري قرن بيستم به قدرت داستان ارواح كمك كرد. چند ده سال قبل، تلفن بود. در فيلم حلقه، نگراني نوار ويدئويي است كه هرگز نبايد تماشايش كرد.

در فيلم حلقه، دو نوجوان، ماسامي و توموكو در مورد فيلم ويدئويي صحبت مي‌كنند كه توسط پسر بچه‌اي در ايزو ضبط شده است و طلسمي دارد كه بيننده‌اش هفت روز پس از تماشاي ويدئو كشته مي‌شود. ژانر وحشت ژاپني كه از ارواح ترسناك و اغلب سنت كابوكي ژاپن متاثر است، در سراسر جهان مورد استقبال و تقليد قرار گرفت. ولي آيا ارواح ژاپن حالا عازم سفر بدون بازگشتي به خارج از سرزمين‌ زندگان شده‌اند؟ يا با فراموشي و بي‌تفاوتي به دنياي ديگري تبعيد شده‌اند؟

در اين صورت، ياناگيتا در ابتداي قرن بيستم، حق داشت نگران مردم توكيو و اوزاكا باشد. براي همه‌ي آنچه كشورش در آن دوران در حال به دست آوردنش بود، با وارد كردن و توسعه فناوري‌هاي جديد و ايدئولوژي‌هاي جهانگير، اين فرايند منجر به فراموشي احتمالاً مهم‌ترين سؤالي شد كه ارواح ژاپني توانسته‌اند الهام‌بخش آن باشند: آيا آنان [ارواح] واقعي هستند؟ ما چقدر واقعي هستيم؟

اين سؤال هنوز در كوه اسورزان پرسيده مي‌شود. ولي هنگامي كه از كوه فرود مي‌آييد و دوباره به سوي جاده‌هاي آسفالت، چراغ‌هاي خياباني و فروشگاه‌هاي ۲۴ ساعته‌ي ژاپني بازمي‌گرديد. دنياي ساخته‌ي دستان انسان، در مقياس انساني و با اهداف انساني، طبيعتا همان نگراني ياناگيتا درمورد كشورش به ذهنتان خطور مي‌كند. يك نسخه از من بر بالاي كوه برجاي مانده است كه هنوز در شك و ترديد به ‌سر مي‌برد. تعجب نكنيد كه قله كوه‌هاي دوردست در بسياري از فرهنگ‌ها، نماد ظهور و خلوص هستند: زندگي روزمره در زير كوه‌ها به‌ندرت نمايانگر مجازي بودن است.

و شايد ياناگيتا نياز ما به توازن تسلط و رمز و راز را دست ‌كم گرفته بود. به انديشه متخصصين مي‌رسد ما براي هر دو ساخته شده‌ايم. ژانر وحشت ژاپني بدون وجود كنجكاوي‌هاي غير قابل انكار مردم، ترديدها و نگراني‌ها در مورد جهان و جنبه‌هاي تاريك‌تر زندگي انساني جاي بسيار دوري نمي‌رفت. وحشتي كه مضمونش دردي است كه ما به ديگران تحميل مي‌كنيم، نارضايتي‌هايي كه هميشه داريم.

در ژاپن، برخي تصور مي‌كنند اثر احتمالي فجايع سال ۲۰۱۱ ممكن است بازنگري جزئي بر اين توازن باشد؛ نوعي تغيير فرهنگي عميق كه تنها با پَس‌نگري (رجعت به گذشته) حاصل مي‌شود. آن‌ها گستره‌اي را در انديشه متخصصين مي‌گيرند كه در آن يك نسل سكولار، كودكان نسل انفجار برخلاف تمام انتظارات، راه بينش‌ها و شيوه‌هاي معنوي را به جوان‌ترها نشان مي‌دهند. اشاره آن‌ها به رانندگان تاكسي در توكوهو است كه ديدشان به روح‌هاي مسافر، ديگر آن ترس دوران‌هاي گذشته نيست. بلكه سعي مي‌كنند با مردگان ارتباط برقرار كنند. به آنچه مي‌گويند، گوش مي‌دهند و آن‌ها را جايي مي‌برند كه مي‌خواهد بروند. اين ارواح به انديشه متخصصين چندان شباهتي به كابوس‌هايي به سبك تئاترهاي كابوكي يا فيلم‌هاي ژانر وحشت ژاپني ندارند؛ بلكه بيشتر به ارواح مهربان‌تر، پيچيده‌تر و مرددي كه در تئاتر مينيماليست نو يا ناوگاكو تصوير شدند نزديك‌اند.

اينكه چنين تغييراتي اتفاق مي‌افتد يا خير، چه زماني رخ مي‌دهد و اگر رخ دهد چگونه خواهند بود، خود راز ديگري است. براي همه‌ي متفكراني كه تا همين چندي پيش انتظار داشتند تمام جوامع بشري مسيري يكسان را دنبال كنند و به لحاظ سياست‌ها، استانداردها و باورهاي خود (اشاره تلويحي به جهاني شدن) بيشتر شبيه هم شوند، سال‌هاي اخير چيزي ديگر نشان مي‌دهد: داستان‌هاي ملي، كم‌تر از داستان‌هاي فردي، پيچ‌وتاب‌هاي غير قابل پيش‌بيني، پيچش‌ و واژگوني‌ ندارند. آيا فوكوجي واقعاً آنچه فكر مي‌كرد در ساحل دريا ديده بود؟ اگر چنين بود بعدا چه اتفاقي افتاد؟ در داستان ارواح فوكوجي، حقايق ارزشمندي نهفته است: تجربه‌اي از بي‌نظمي عميق زندگي و كمبود عزم و اراده‌اي كه همه‌ي ما بدون آن فقيرتريم.

پي‌نوشت‌ها

  • آنچه خوانديد يادداشتي به قلم كريستوفر هاردينگ (متولد جولاي ۱۹۷۸) بود. هاردينگ مورخ فرهنگ هندوستان و ژاپن مدرن است. او همچنين مدرس تاريخ آسيا در دانشگاه ادينبوروي اسكاتلند، گوينده و روزنامه‌نگار است. هاردينگ برنامه‌ راديويي مشهوري به نام «مرزهاي عقل (The Borders of Sanity)» با مضمون فرهنگ و سلامت عقل داشت كه در سال ۲۰۱۶ از راديو بي‌بي‌سي-۴ پخش مي‌شد. او چندين جزوه رايگان با همين مضمون به رشته تحرير درآورده است.
  • عكس شاخص از فيلم «اوگتسو مونوگاتاري (۱۹۵۳)» به نيروي سادهداني كنجي ميزوگوچي، از شاخص‌ترين فيلم‌هاي ژاپني با مضمون ارواح است.
تبليغات
جديد‌ترين مطالب روز

هم انديشي ها

تبليغات

با چشم باز خريد كنيد
اخبار تخصصي، علمي، تكنولوژيكي، فناوري مرجع متخصصين ايران شما را براي انتخاب بهتر و خريد ارزان‌تر راهنمايي مي‌كند
ورود به بخش محصولات