آيا انسان فراتر از طبيعت تكامل پيدا كرده است؟
در شرايطي كه جامعهي انساني تكامل بيسابقهاي يافته است، براي برخي افراد اين سؤال مطرح ميشود كه آيا ما هنوز ميتوانيم بگوييم كه بخشي از طبيعت هستيم؟ اگر نه، آيا بايد نگران اين وضعيت باشيم و دربارهي آن كاري بايد انجام دهيم؟ پاسخ به سوالاتي پيرامون اينكه آيا ما هنوز بخشي از طبيعت هستيم و اينكه آيا ما حتي به آن نياز داريم يا نه، متكيبر درك چيزي است كه بهعنوان گونهي انسان خردمند بهدنبال آن هستيم.
مانوئل بردوي بهعنوان يك زيستشناس پيشنهادهاي فروتنانهاي براي پرداختن به اين سؤال مطرح ميكند و نيز نتيجهگيري شخصي خود را بيان ميكند. شما ممكن است انديشه متخصصين ديگري داشته باشيد اما چيزي كه اهميت دارد آن است كه درمورد آن تأمل كنيم. ادامهي مطلب را از زبان بردوي ميخوانيم.
شايد بهترين نقطهي شروع درانديشه متخصصينگرفتن چيزي باشد كه از ما يك انسان ميسازد؛ چيزي كه آنطور كه ممكن است بهانديشه متخصصين برسد، آشكار نيست. سالها پيش ژان برولر در رماني بهنام «جانوران دگرگونشده» (جانوران دناتوره)، داستان گروهي از انساننماهاي اوليه بهنام تروپيس (Tropis) را روايت ميكند كه در جنگلي ناشناخته در گينه نو كشف ميشوند و بهانديشه متخصصين ميرسد در درخت تكاملي انسان، پيوند گمشدهاي باشند. اگرچه اين دورنما كه اين گروه خيالي ممكن است به دست يك تاجر بهعنوان برده به كار گرفته شوند، جامعه را مجبور ميكند تا تصميم بگيرد كه آيا اين گروه فقط حيوانات پيشرفتهاي هستند يا اينكه بايد از حقوق انساني برخوردار شوند. اينجا است كه اشكالاتي ظاهر ميشود. وضعيت بشريت در اين نقطه از زمان چنان است كه طبق توصيف جزوه رايگان، بهزودي ديگر تعريفي از آنچه واقعا يك انسان است، وجود نخواهد داشت. درراستاي پاسخ به سؤال مذكور (كه آيا اين گروه انسان يا حيوان هستند)، اين پرسش مطرح شد كه آيا برخي از عادات انساننماها ميتواند بهعنوان نشانههاي اوليهي يك ذهن مذهبي يا معنوي درك شود؟ همينطور هم بود؛ نشانههايي وجود داشت كه حاكي از آن بود كه تروپيسها همچون ما ديگر با طبيعت يكي نبوده، بلكه از آن جدا شده و با قدري ترس درحال نگاه كردن به آن از بيرون بودند. وضعيت ما بهعنوان حيوانهاي دگرگونشده يعني موجوداتي كه از جهان طبيعي جدا شدهايم، شايد هم منشا انسانيت و هم علت بسياري از اشكالاتمان باشد. بهقول نويسندهي جزوه رايگان:
تمام اشكالات انسان از اين واقعيت ناشي ميشود كه نميدانيم چه چيزي هستيم و درمورد چيزي كه ميخواهيم باشيم، توافقي نداريم.
ما احتمالا هرگز متوجه زمانبندي جدايي تدريجي خود از طبيعت نخواهيم شد، اگرچه نقاشيهاي موجود در غارها شايد حاوي سرنخهايي باشد.
عصري جديد
بمب اتمي كه در تاريخ ۶ اوت ۱۹۴۵ هيروشيما را تكان داد، زنگ بيدارباشي بود كه هنوز پس از گذشت چندين دهه در آگاهي ما طنينانداز است. جزوه رايگان «روزي كه خورشيد دوبار طلوع كرد» (درمورد انفجار اتمي سايت ترينيتي)، تنها نمايشي تأثيرگذار از عصر جديدي كه ما وارد آن شده بوديم نبود، بلكه يادآور اين موضوع بود كه ما چگونه بهطور متناقضي بدوي ماندهايم: حساب ديفرانسيل، الكترونيك پيشرفته و بينشهاي الهيگونه درمورد قوانين جهان به ساختن چماقي بسيار بزرگ كمك كرده است. انسان خردمند امروزي بهظاهر قدرت خدايان را به دست آورده درحاليكه همچنان روان قاتل عصر سنگ را حفظ كرده است. ما ديگر از طبيعت نميترسيديم، بلكه از آنچه ميخواستيم با طبيعت و با خودمان انجام دهيم، در هراس بوديم. بهطور خلاصه، ما هنوز نميدانستيم از كجا آمدهايم اما درمورد جايي كه خواهيم رفت، وحشتزده شده بوديم.
اكنون ما اطلاعات بسيار بيشتري درمورد منشا خود داريم اما درمورد آنچه در آينده ميخواهيم باشيم، نامطمئن هستيم. مسلما انتخابهاي بيشتري كه بهوسيلهي پيشرفتهاي فناوري به ما عطا شده است، تصميمگيري در اين مورد كه كداميك از مسيرها را در پيش بگيريم، دشوار ميكند. اين هزينهي آزادي است.
من قصد ندارم عليه سلطه بر طبيعت يا از نگاه يك زيستشناس صحبت كنم، بلكه بهعنوان يك انسان اين احساس را دارم كه بايد وضع موجود را حفظ كنم. تغييرات بزرگ بخشي از تكامل ما هستند. از اين گذشته، اكسيژن ابتدا عنصري سمي بود كه وجود حيات اوليه را تهديد ميكرد اما اكنون سوخت حياتي براي موجوديت ما است. بههمين ترتيب، ممكن است مجبور باشيم اين موضوع را بپذيريم كه آنچه انجام ميدهيم، حتي تسلط بيسابقه بر طبيعت، پيامد طبيعي چيزي است كه درجهت آن تكامل يافتهايم؛ طي فرايندي كه بهاندازهي خود انتخاب طبيعي، طبيعي است. اگر كنترل تولد مصنوعي غيرطبيعي است، بنابراين كاهش مرگومير نوزادان نيز غيرطبيعي است.
من همچنين درمورد استدلال معروف عليه مهندسي ژنتيك كه اين فرايند غيرطبيعي است، متقاعد نشدهام. ما با انتخاب مصنوعي سويههاي خاص گندم يا سگها، قرنها است كه پيش از انقلاب ژنتيكي و بدون دانش ژنتيكي درحال تغيير ژنوم موجودات هستيم. حتي انتخاب همسر نيز شكلي از مهندسي ژنتيك است. رابطهي جنسي راهي براي توليد سريع تركيبات ژنتيكي جديد است.
آيا زيستگاه طبيعي ما طبيعت است؟
تغيير جهان ما
پيشرفت در علم ژنوميك دريچهاي تازه بهسوي نقطهي عطف ديگري گشوده است. شايد ما بتوانيم از منفجر كردن جهان اجتناب كنيم و بهجاي آن جهان و خود را بهآرامي تغيير دهيم.
توسعهي محصولات كشاورزي اصلاح ژنتيكي شده در دههي ۱۹۸۰ بهسرعت از آرزوهاي ابتدايي به اهدافي مانند بهبود طعم غذا تا روشي كارآمدتر براي تخريب علفهاي هرز يا آفات رسيد. در آنچه برخي معادل ژنتيكي بمب اتمي ميديدند، يورش اوليهي ما بهسمت فناوري بار ديگر بهطور عمده با كشتار همراه شد. البته قبل از آن نيز اوضاع چندان مساعد نبود. انتخاب مصنوعي، كشاورزي گسترده و رشد شديد جمعيت انسان، مدتها قبل و سريعتر از آنكه بتوانيم آن را ثبت كنيم، درحال ازبينبردن گونهها بود. بهارهاي خاموشي كه در دهههاي ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در اثر نابودي پرندگان مزارع ايجاد شد، تنها گوشهاي از اثرات انسان روي محيطزيست بود. در اصل انقراض اتفاقي غيرطبيعي نيست بلكه الگويي مكرر در تاريخ تكامل سياره است كه مدتها قبل از اينكه ما روي زمين ظاهر شويم، بارها رخ داد. اما آيا اين واقعا همان چيزي است كه ما ميخواهيم؟
استدلالهاي مرتبطبا حفظ تنوع زيستي اغلب مبتنيبر بقا، اقتصاد يا اخلاق است. علاوهبر حفظ اجزاي اصلي اكوسيستمها، اين موضوع نيز مطرح ميشود كه شايد موجود كوچكي مانند گلسنگ، باكتري يا يك خزنده كليد درمان بيماري در آينده باشد. ما نميتوانيم بهسادگي هرچيزي را كه درمورد آن آگاهي نداريم، از بين ببريم.
آيا اين ارزش اقتصادي، پزشكي يا ذاتي يك تمساح است كه بايد براي ما مهم باشد؟
اما پيوند دادن ارزش اقتصادي به زندگي، آن را در معرض نوسان بازار قرار ميدهد. منطقي است انتظار داشته باشيم كه با گذشت زمان، بيشتر مواد بيولوژيكي را بتوان ساخت و همانطور كه ارزش بازار بسياري از اشكال حيات كاهش پيدا ميكند، بايد به ممباحثه اخلاق توجه بيشتري كنيم. آيا ما بهخاطر ارزش ذاتي طبيعت به آن نياز داريم؟ شايد براي يافتن پاسخ اين سؤال لازم باشد ديد خود را وسيعتر كنيم.
اگرچه هزارهي سوم با رمزگشايي ژنوم انسان مقارن شده است، شايد آغاز هزارهي چهارم همراهبا ظهور اين مسئله باشد كه توالي ژنومي چيز زائدي است. درست همانطور كه ممكن است روزي اصلاح ژنتيكي موجب پايان دوران انسان خردمند طبيعي شود (انسانهايي كه تحتتأثير مهندسي ژنتيك قرار نگرفتهاند)، ممكن است روزي نيز با آخرين نمونه از انسان خردمند ژنتيكي خداحافظي كنيم. اين آخرين زندگي انسان حاوي كدهاي ژنتيكي كامل در جهاني خواهد بود كه بهطور فزاينده با شكل بيولوژيكي انسان فاصله ميگيرد: ذهنها در يك ماشين.
اگر جوهرهي يك انسان ازجمله خاطرات، خواستهها و ارزشها بهنوعي در الگوي ارتباطات عصبي مغز او منعكس شده باشد، ذهنهاي ما نيز ممكن است روزي بهشكل بيسابقهاي قابل تغيير شود. اين امر ما را به سؤالي اساسي هدايت ميكند: وقتي كه قدرت تغيير همه چيز را به دست آورديم، چه چيزي را تغيير نميدهيم؟
در مسير اين پيشرفت، ممكن است خود را به افراد منطقيتر، كارآمدتر و قويتري تبديل كنيم. همچنين با اكتشافات بيشتر و سلطهي گستردهتر بر جهاني فراتر از زمين، ممكن است بينش كافي را بهدست آوريم تا فاصلهي بين مسائل ناشياز تكامل فرهنگي انسان و تواناييهاي مغز وي را كه براي برخورد با مسائل بسيار سادهتر تكامل پيدا كرده است، حذف كنيم. حتي ممكن است تصميم بگيريم بهسمت هوشي بدون بدن حركت كنيم؛ در انتها، حتي لذتها نيز در مغز انسان جاسازي شدهاند. پس از آن چه؟ وقتي اسرار جهان ديگر پنهان نباشد، بودن بهعنوان بخشي از آن چه لذتي دارد؟
برخي دراينزمينه ممكن است به معاشرت و رابطهي جنسي اشاره كنند. من هم به نوعي موافق اين موضوع هستم، چرا كه ارتباط با ديگران نياز اساسي انسان است. بهعقيدهي من، ويژگيهايي كه ارزش ما را در اين جهان وسيع و متغير تعريف ميكند، ساده است: همدلي و عشق، و نه قدرت و فناوري كه بخش اعظم ذهن ما را به خود مشغول كرده و صرفا مرتبط با عصر تمدن انسان است.
وقتي بتوانيم همه چيز را درمورد خود تغيير دهيم، چه چيزي را حفظ خواهيم كرد؟
همچون بسياري از مسافران، انسان خردمند ممكن است نياز به هدفي داشته باشد اما از نيرويي كه با رسيدن به آن حاصل ميشود، ميتوان فهميد كه هدف ارزشمند يك فرد درنهايت در جاي ديگري نهفته است. من بر اين باورم كه ميزان توانايي ما براي همدلي و عشق معياري خواهد بود كه بهوسيلهي آن تمدن ما مورد قضاوت قرار ميگيرد. اين همچنين ممكن است معيار مهمي باشد كه به موجب آن ما دربارهي تمدنهاي ديگري كه ممكن است با آنها مواجه شويم، قضاوت ميكنيم.
براين اساس، يك شگفتي واقعي وجود دارد؛ اين واقعيت كه مواد شيميايي در شرايط بسيار خاصي گرد هم ميآيند و مادهاي را توليد ميكنند كه منجر به ايجاد موجودي زنده ميشود و درنهايت تكامل، ارگانيسمي را به وجود ميآورد كه درمورد اشكال ديگر حيات نگران است، يك معجزهي حقيقي است. بعضي از گذشتگان بر اين باور بودند كه خدا ما را بهصورت تصويري از خود ساخته است؛ شايد از يك انديشه متخصصين حق با آنها بوده است زيرا همدلي و عشق ويژگيهاي خداگونه هستند. اين صفات را گرامي داشته و از آنها استفاده كنيد زيرا راهحل معضل اخلاقي ما هستند. اينها همان خصوصياتي هستند كه بايد ما را وادار كنند كه بدون ضربه زدن به محيط اطراف خود، بهزيستي همنوعان خود را بهبود بخشيم. هرچيزي كمتر از آن، طبيعت ما را منحرف ميكند.
هم انديشي ها