چرا گونه ما تنها عضو باقيمانده از خانواده انسان است؟
يكشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۲ - ۲۲:۳۰مطالعه 11 دقيقهنكات مهم مقاله:
در آغاز ظهور انسان خردمند (هومو ساپينس) اجداد ما در جهاني بهدنيا آمدند كه گونههاي ديگري هم در آن زندگي ميكردند. در آفريقا، جايي كه گونهي ما ظاهر شد، انسان هايدلبرگي درشتمغز و انسان نالدي ريزمغز روي زمين پرسه ميزدند؛ در آسيا نيز انسان راستقامت، انسانتبار دنيسووا و انسان فلورسي مشغول زندگي بودند. در اين دوره، نئاندرتالهاي تنومند در اروپا و آسياي غربي حكومت ميكردند و احتمالا گونههاي ديگري از انسانها هم وجود داشتند كه تاكنون محققان موفق به كشف بقاياي آنها نشدهاند.
براساس شواهد فعلي، درحدود ۴۰ هزار سال پيش، انسان خردمند تنها گونهي باقيمانده از خانوادهي بسيار متنوع بود كه درحالت كلي با نام «انسانتباران» شناخته ميشوند. اكنون سوال اينجا است كه چطور گونهي ما به تنها عضو باقيمانده از خانوادهي انسانتباران تبديل شد؟
دانشمندان تا چند سال پيش، پاسخي بسيار ساده براي اين سوال ارائه ميدادند. بهگفتهي آنها انسان خردمند كمابيش در شكل كنونياش در دوران نسبتا اخير در منطقهاي واحد از آفريقا ظاهر شد و سپس از آنجا به نقاط ديگر جهان قدم گذاشت و جانشين نئاندرتالها و ديگر گونههاي باستاني سر راه خود شد. هيچ نوع رابطهي دوستانهاي بين اين گونهها وجود نداشت و تازهواردان باهوش كه برتريشان اجتنابناپذير بود، جانشين افراد قبلي ميشدند. اما درطول سالهاي بعد، شواهد فسيلي بهدستآمده از اكتشافات محققان و تجزيهوتحليل DNA آنها، اين ايده را بهطور جدي به چالش كشيد.
محققان درحالحاضر اين را ميدانند كه انسان خردمند با گونههاي ديگر درآميخته و احتمالا اين موضوع يكي از عوامل بسيار مهم و موثر در موفقيت وي براي بقاء بوده است. اين يافتهها، تصوير بسيار پيچيدهتري از منشاء پيدايش ما ترسيم ميكند و نقش خوششانسي را در سرنوشت و موفقيت انسان خردمند افزايش ميدهد.
انديشه متخصصينيهاي در معرض تهديد
مباحثه درمورد منشا پيدايش گونهي ما، بهطور سنتي در دو مدل رقيب متمركز شده است. در فرضيهي منشاء اخير آفريقايي استدلال ميشود كه گونهي ما درحدود ۲۰۰ هزار سال پيش در شرق يا جنوب آفريقا پديد آمد و بعدا بهدليل برتري ذاتياش بدون آميزش درخورتوجه با گونههاي باستاني انسانتبار اطراف خود، جايگزين آنها شد.
دو مدل رقيب درمورد منشا پيدايش انسان خردمند وجود دارد
از سوي ديگر، مدل تكامل چندمنطقهاي كه توسط شينزي وو، ميلفورد وولپوف و آلن تورن مطرح شد، باور دارد كه انسان خردمند از نئاندرتالها و ساير گونههاي باستاني در سراسر جهان قديم كه از طريق مهاجرت و توليدمثل با آنها پيوند خورده بود، تكامل يافت. براساس اين انديشه متخصصينات، انسان خردمند ريشههاي بسيار عميقتري دارد و قدمتش به حدود دو ميليون سال پيش بازميگردد.
تا اوايل سال ۲۰۰۰، مدل اخير آفريقايي شواهد زيادي به نفع خود داشت. تجزيهوتحليل DNA افراد زنده نشان داد كه قدمت ظهور گونهي ما به بيش از ۲۰۰ هزار سال پيش بازنميگردد. نخستين فسيلهاي شناساييشدهي متعلق به گونهي ما در مكانهايي بهنام اومو و هرتو در اتيوپي كشف شدند كه بهترتيب به ۱۹۵ و ۱۶۰ هزار سال پيش تعلق دارند. مطالعهها نشان ميدهند كه تواليهاي DNA ميتوكندري بازيابيشده از فسيل نئاندرتالها، تفاوتهاي اساسي با DNA متوكندريايي انسانهاي امروزي دارد؛ يعني انسان خردمند كنوني بدون آميزش با ساير گونههاي باستاني، جايگزين آنها شده است.
بااينحال تعدادي از شواهد، انديشه متخصصينيهي پيدايش انسان خردمند بدون آميزش با گونههاي ديگر را زير سوال ميبرند. بسياري از باستانشناسان بر اين عقيده هستند كه منشا پيدايش گونهي ما به شروع مرحلهاي فرهنگي بازميگردد كه تحتعنوان «عصر ميانسنگي» از آن ياد ميشود. قبل از وقوع اين تغيير تكنولوژيكي، انسانهاي باستاني در سراسر جهان تقريبا از ابزارهايي سنگي استفاده ميكرد كه به سبك آشولي ساخته ميشدند. فناوري آشولي روي ساخت تبرهاي دستي سنگيني متمركز بود كه با برداشتن تكهسنگ و خردنكردن آن تا زمان پيداكردن شكل دلخواه ساخته ميشد.
با شروع عصر ميانسنگي، اجداد ما رويكرد جديدي را براي ساخت ابزارهاي سنگي درپيش گرفتند. آنها با استفادهي كارآمدتر از مواد خام و چسابندن ورقههاي تيز به دستهها، شروع به توليد نيزه و ديگر سلاحهاي پرتابهاي كردند. دركنار ساخت اين سلاحها، برخي از انسانها نيز به توليد اقلام مرتبط با رفتارهاي نمادين مانند مهرههاي صدفي براي جواهرات و رنگدانه براي نقاشي مشغول بودند. تصور ميشود كه تكيه بر رفتارهاي نمادين ازجمله زبان، يكي از ويژگيهاي ذهن مدرن است.
قديميترين فسيلهاي انسان خردمند به كمتر از ۲۰۰ هزار سال پيش متعلق هستند
اشكال اينجا است كه نخستين تاريخهاي عصر ميانسنگي به بيشاز ۲۵۰ هزار سال پيش بازميگردد كه بسيار قبلتر از قديميترين فسيلهاي انسان خردمند با عمر كمتر از ۲۰۰ هزار سال است. اكنون اين سوال مطرح ميشود كه آيا گونهي انساني ديگري عصر ميانسنگي را شروع كرد يا انسان خردمند امروزي بسيار زودتر از آنچه فسيلهاي نشان ميدهند تكامل يافته است؟
در سال ۲۰۱۰ چالش جديدي پديد آمد و ژنتيكشناسان اعلام كردند كه DNA هستهاي را از فسيلهاي نئاندرتال بازيابي و توالييابي كردهاند. مقايسهي DNA هستهاي نئاندرتالها با DNA انسانهاي زندهي امروزي نشان داد كه در عصر حاضر افرادي غيرآفريقايي DNA نئاندرتالها را با خود حمل ميكنند. اين يافته اثبات ميكند كه انسان خردمند امروزي و نئاندرتالها حداقل در مواردي با هم آميزش داشتند.
مطالعات بعدي ژنوم باستاني نشان دادند كه نئاندرتالها هم مانند ساير انسانهاي باستاني در خزانهي ژني انسان مدرن امروزي دخيل بودهاند؛ علاوهبر اين مطالعه دياِناِي باستاني اين نكته را نيز اثبات ميكند كه برخلاف تصور پيشين درمورد پيدايش انسان خردمند امروزي درحدود ۲۰۰ هزار سال پيش، نئاندرتالها و انسانهاي خردمند شايد بيش از نيم ميليون سال پيش، از جد مشترك خود جدا شدهاند. اگر چنين باشد احتمالا انسان خردمند امروزي بيش از دوبرابر قبلتر از زماني ظاهر شده است كه سابقهي فسيلي اين گونه نشان ميدهد.
ريشههاي باستاني
اكتشافات اخير در كوه ايرهود مراكش، ضمن كمك به هماهنگي بهتر شواهد فسيلي، فرهنگي و ژنتيكي، انديشه متخصصينات جديدي را درمورد منشاء پيدايش گونهي ما تقويت كرده است. پس از كشف فسيلها توسط معدنچيان باريت در سال ۱۹۶۱، مردمشناسان ابتدا فكر كردند كه اين فسيلها به نئاندرتالها متعلق هستند و درحدود ۴۰ هزار سال قدمت دارند؛ اما حفاريها و تحليلهاي مستمر در طول سالهاي بعد، محققان را بهسوي تجديدانديشه متخصصين در اين انديشه متخصصينيه سوق داد.
ژان ژاك هوبلين، ديرينمردمشناس از موسسهي انسانشناسي تكاملي ماكس پلانك در لاپزيگ آلمان و همكارانش، در سال ۲۰۱۷ اعلام كردند كه فسيلهاي بيشتري را بههمراه ابزارهاي متعلق به عصر ميانسنگي مطالعه كردهاند و با استفاده از دو تكنيك، قدمت آنها را درحدود ۳۱۵ هزار سال تخمين زدهاند.
همهي محققان موافق اين موضوع نيستند كه فسيلهاي كوه ايرهود به انسان خردمند امروزي تعلق دارند. برخي از متخصص كارشناسان معتقدند كه اين فسيلها ممكن است به يكي از بستگان نزديك انسان خردمند متعلق باشند؛ اما درصورت اثبات درستي ادعاي هوبلين و همكارانش، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه صفات مربوط به جمجمه كه انسان خردمند را از ساير گونههاي باستاني متمايز ميكنند، آنطور كه حاميان انديشه متخصصينيهي منشاء آفريقايي اخير فرض كرده بودند، همگي در آغاز پيدايش گونهي ما ظاهر نشدند.
جمجهي فسيلهاي كشفشده در كوه ايرهود كشيدهتر از جمجهي گونهي ما است
براي مثال، فسيلهاي كشفشده در كوه ايرهود از انديشه متخصصين داشتن صورت كوچك، شبيه انسانهاي امروزي هستند؛ اما جمجهي آنها مانند انسانهاي باستاني كشيده است و شباهتي به جمجهي گرد گونهي ما ندارد. اين موضوع نشاندهندهي تفاوت در سازماندهي مغز است؛ به اين معني كه انسانهاي كوه ايرهود در مقايسه با انسانهاي كاملا مدرن، لوبهاي آهيانهاي كوچكتري براي پردازش وروديهاي حسي داشتند. آنها همچنين از مخچههاي كوچكتري نيز نسبت به گونهي ما برخوردار بودند. مخچه بخشي از مغز است كه در زبان، شناختهاي اجتماعي و ساير عملكردها نقش دارد.
بقاياي باستانشناسي ايرهود، تمام ويژگيهاي عصر ميانسنگي را به نمايش نميگذارند. مردم اين منطقه، ابزارهاي سنگي متعلق به عصر ميانسنگي را براي شكار و سلاخي غزالها ميساختند و احتمالا براي پخت غذا و گرمكردن خود نيز آتش برپا ميكردند؛ اما آنها هيچ اثري از بيان نمادين خود برجاي نگذاشتهاند.
بهطور كلي انسانهاي ساكن ايرهود پيچيدهتر از نئاندرتالها يا انسانهاي خردمند نبودند. بهعبارت بهتر اگر امكان سفر در زمان و ملاقات نخستين گونهي انسان را داشتيد، لاخبار تخصصيا اين گونه را براي برندهشدن در نبرد تكاملي انتخاب نميكرديد. بهگفتهي مايكل پتراگليا، باستانشناس از موسسهي ماكس پلانك، انسان خردمند نوآوريهايي در زمان خود داشت؛ اما ۳۰۰ هزار سال پيش هيچ تغيير بزرگي رخ نداده بود كه نشان دهد سرنوشت موفقيتآميزي در انتظار اين گونه خواهد بود.
باغهاي عدن
بسياري از محققان بر اين عقيده هستند كه شكل كامل انسان خردمند تا زماني بين ۴۰ تا ۱۰۰ هزار سال پيش شكل نگرفته بود. اكنون اين سوال مطرح ميشود كه درحدود ۲۰۰ هزار سال پيش يا حتي قبلتر از آن چه اتفاقي رخ داد كه گونهي ما را از انسانهايي معمولي به نيروي فاتح جهان طبيعي تبديل كرد؟
يكي از سوالات مهمي كه ذهن دانشمندان را به خود مشغول كرده، اين است كه چگونه اندازه و ساختار جمعيت اوليهي انسان خردمند ميتواند در دگرديسي اين گونه نقش داشته باشد. دانشمندان در مقالهاي كه سال ۲۰۱۸ منتشر شد، انديشه متخصصينيهاي را كه با عنوان «مدل چندمنطقهاي آفريقايي تكامل انسان خردمند» شناخته ميشوند، مطرح كردند.
دانشمندان در مقالهي خود خاطرنشان كردند كه فسيلهاي متعلق به نخستين اعضاي احتمالي گونهي ما كه در مناطقي مانند ايرهود كشف شدند، با انسانهاي امروزي تفاوت دارند؛ بهطوري كه برخي از محققان معتقدند كه اين فسيلها به گونهها يا زيرگونههاي مختلف ديگري تعلق دارند. از سوي ديگر اين احتمال مطرح است كه شايد انسان خردمند اوليه بسيار متنوع بوده باشد.
مطالعه آخرين دادههاي مربوط به فسيلهاي انسان خردمند نشان ميدهد كه گونهي ما بهجاي تكامل از جمعيتي كوچك در منطقهاي خاصي از آفريقا، از جمعيتي بزرگ كه به گروههاي كوچكتر تقسيم شده و در سراسر آفريقا پراكنده بوده، پديد آمده است. اين گروههاي كوچك بهدليل فاصله و موانع زيستمحيطي منزوي بودند و اين تنهايي به آنها اجازه ميداد تا سازگاريهاي بيولوژيكي و فناوري خود را با موقعيت خاص خود توسعه دهند. اين گروهها هرچند وقت يكبار با يكديگر در تماس بودند و با فراهمكردن فرصت تبادل ژنتيكي و فرهنگي، تكامل دودمان ما را تامين كردند.
تغييرات اقليمي به پيوند گروههاي منزوي با يكديگر منجر شده است
تغييرات اقليمي مانند ورود آفريقا به مرحلهي مرطوب و سرسبزشدن بيابان بزرگ اين قاره كه براساس مطالعات هر ۲۱ هزار سال يكبار يا بيشتر از آن رخ ميداد، يكي از عواملي است كه به پيوند جمعيتهاي منزوي با يكديگر منجر ميشد. پس از خشكشدن مجدد بيابان بزرگ، جمعيتهاي مختلف دوباره از يكديگر جدا ميشدند و آزمونهاي تكاملي خود را تا سبزشدن مجدد آن منطقه ازسر ميگرفتند.
جمعيت تقسيمشده به گروههاي كوچكتر كه هركدام با شرايط اكولوژيكي خاصي سازگاري دارند، علاوهبر توضيح فرگشت موزاييكي آناتومي انسان خردمند، الگوي متنوع عصر ميانسنگي را نيز تشريح ميكند. برخلاف ابزار آشولي كه در سراسر جهان قديم ظاهر ميشوند و تقريبا يكسان بهانديشه متخصصين ميرسند، ابزارهاي عصر ميانسنگي تنوع قابلتوجهي را نشان ميدهند. ابزارهاي كشفشده در آفريقاي شمالي در آفريقاي جنوبي به چشم نميخورند و بههمينترتيب هريك از گروههاي ساكن در بخشهاي مختلف آفريقا، فناوريها و فرهنگ خاصي براساس آداب و رسوم خود داشتند.
انسان خردمند تنها گونهاي نبود كه مغز بزرگتر و رفتارهاي پيچيدهتر را تكامل ميداد. بهگفتهي هوبلين، فسيلهاي كشفشده در چين كه به ۳۰۰ تا ۵۰۰ هزار سال پيش برميگردند و احتمالا به انسانتباري بهنام دنيسووا تعلق دارند، افزايش اندازهي مغز انسان را نشان ميدهند. نئاندرتالها در طول سلطنتشان روي زمين، ابزارهاي پيچيده و اشكال نمادين خود را اختراع كردند؛ اما بهعقيدهي باستانشناسي بهنام جان شي از دانشگاه استوني بروك، بهانديشه متخصصين نميرسد چنين رفتارهايي بهاندازهاي كه در زندگي امروزي ما وجود دارد، جزئي از شيوهي زندگي نئاندرتالها بوده باشند.
بهگفتهي هوبلين، همهي گروههاي انساني در يك جهت درحال تكامل بودهاند؛ اما گونهي ما ازانديشه متخصصين توانايي شناختي، پيچيدگي اجتماعي و موفقيت باروري توانست به ميزان قابلتوجهي از ساير گونهها پيشي بگيرد. براساس تخمينهاي وي، اين اتفاق درحدود ۵۰ هزار سال پيش رخ داد.
برخوردهاي نزديك
يكي از دلايل ديگر در موفقيت گونهي ما روي زمين و بقاي آن، كمك گونههاي ديگر است. گونههاي باستاني كه انسان خردمند هنگام مهاجرت به آفريقا و سرزمينهاي ديگر با آنها ملاقات كرد، صرفا رقيب نبودند و جفتهاي مناسبي نيز براي اجداد ما بهشمار ميرفتند. براي اثبات اين موضوع فقط كافي است نگاهي به DNA انسان امروزي بيندازيم؛ بهعنوان مثال حدود ۲ درصد از ژنوم اوراسياييها از DNA نئاندرتالها تشكيل شده است، DNA دنيسوواها حدود ۵ درصد از ژنوم بوميان ملانزي را شامل ميشود و براساس مطالعات حدود ۸ درصد از اصلونسب ژنتيكي جمعيت يوروباي غرب آفريقا به يك گونهي باستاني ناشناخته برميگردد.
نئاندرتالها ژنهاي مفيدي به گونهي ما انتقال دادهاند
تحقيقات نشان ميدهند كه برخي از DNAهايي كه انسان خردمند از گونههاي باستاني بهدست آورده، احتمالا به گونهي ما كمك كرده است تا با زيستگاههاي جديد در مسير راهپيمايي خود سازگار شود. براساس مطالعات انجامشده روي تواليهاي نئاندرتالها در انسانهاي مدرن امروزي، برخي از اين تواليها با تاثير روي سيستم ايمني بدن اجداد ما، به آنها كمك كردهاند تا با پاتوژنها و ويروسهاي محيط جديد مبارزه كنند.
برخي ديگر از تواليهاي نئاندرتالها كه محققان در انسانهاي مدرن امروزي يافتهاند، به پوست انسان مربوط هستند؛ مانند ژنهايي كه روي سطوح رنگدانه تاثير ميگذارند. بهگفتهي محققان، انسانهاي خردمند آفريقا، براي محافظت از پوست خود در برابر اشعهي مضر خورشيد، پوست تيرهتري داشتند. آنها پس از ورود به عرضهاي جغرافيايي شمالي و براي دريافت ويتامين D، صاحب پوست روشنتري شدند.
بايد توجه داشت كه نئاندرتالها تنها گونههايي نيستند كه ژنهاي مفيدي به گونهي ما دادهاند؛ بهعنوان مثال تبتيهاي امروزي ژنهايي را از دنيسوواها به ارث بردهاند كه به آنها در سازگاري با محيط كماكسيژن فلات تبت كمك ميكند. از سوي ديگر آفريقاييهاي معاصر ژني را از يك گونهي باستاني ناشناخته به ارث بردهاند كه در دفع باكتريهاي بد از داخل دهان نقش دارد.
آميختگي با انسانهاي باستاني به انسان خردمند كمك كرده تا بسيار سريعتر از حالت عادي با محيطهاي جديد سازگار شود؛ البته اين آميختگي هميشه هم به نفع گونه ما نبوده و گاهي اوقات ژنهاي به ارث رسيده از نئاندرتالها با بيماريهايي مانند افسردگي و ساير بيماريها مرتبط هستند. اين احتمال نيز مطرح است كه ژنهاي بهظاهر مضر در ابتدا به نفع گونهي ما عمل كردهاند و فقط در زمينهي شيوههاي زندگي مدرن اشكالساز شدهاند يا شايد مزاياي وجود اين ژنها در انسان خردمند بتواند مضرات آنها را توجيه كند.
انسانهاي باستاني احتمالا بيش از DNA به گونهي ما كمك كردهاند. بهعقيدهي محققان، تماس بين گونههاي انساني مختلف به تبادل فرهنگي منجر شده و احتمالا حتي نوآوريهايي را نيز به همراه داشته است؛ بهعنوان مثال ورود انسان خردمند به اروپاي غربي (جايي كه نئاندرتالها براي مدتي در آن ساكن بودند) با انفجار خلاقيتهاي متخصص و هنري در هر دو گروه همراه بود.
درآميختن انسان خردمند با ساير گونهها نبايد تعجبآور باشد؛ همانطور كه اين اتفاق در حيوانات نيز رخ داده است. اجداد انسان الگوي مشابهي از خود نشان ميدهند و براساس آن تركيب گونههاي مختلف به ظهور گونههاي سازگار منجر ميشود. بهعقيدهي محققان، انسان خردمند بدون درآميختن با گونههاي ديگر هرگز موفق به بقاء نميشد.
هنوز مشخص نيست كه چه ميزان آميختگي رخ داده و اين آميختگيها تا چه حد به تكامل انسان خردمند كمك كردهاند؛ اما ممكن است شرايط محيطي و جمعيتي خاصي كه گونهي ما در آفريقا و مناطق ديگر در آن قرار داشته، به ظهور فرصتهاي بيشتر براي تبادل ژنتيكي و فرهنگي نسبت به ساير انسانتباران منجر شده باشد.
هم انديشي ها