تفكر كوتاه مدت؛ بزرگترين تهديد پيش روي بشر (قسمت اول)
در نوشتار پيش رو، در دوبخش قصد داريم روايتي از نحوهي تغيير انديشه متخصصينات كوتاهمدت بشر ارائه دهيم. هدف آن است كه فارغ از هياهوي اخبار و رسانهها، نگاهي عميقتر به جايگاه كنوني نسل خود در جهان داشته باشيم، با روش تفكر چندبعدي تلاش كنيم افق ديد خود را اندكي فراتر برده و در پس امور روزمره، الگوهاي مهمي را كشف كنيم كه درنهايت آيندهي جوامع ما را شكل خواهند داد.
رسانههاي بسياري مشغول كاوش در رويدادهايي هستند كه پيرامون سال ۲۱۰۰ رخ خواهند داد. گويي سال ۲۱۰۰، نقطه عطفي در تاريخ جهان است كه بهكرات در گزارشهاي خبري تغييرات اقليمي، اخبار فناوريهاي آينده و حتي پيشبينيهاي علمي نيز بدان برخورد ميكنيم. اما چنين زماني از ما بسيار دور است، چشمانداز آن پوشيده از احتمالات و عدم قطعيتهاست و بهسختي ميتوان مسيري را در ذهن براي رسيدن به آن تصور كرد. نگاهي به اطراف خود بيندازيد، شايد بهندرت بتوان تصور كرد كه كسي از اطرافيانتان تا آن سال جان سالم بهدر ببرد. واقعيت آن است تا پيش از فرارسيدن قرن بعدي، بسياري از ما ديگر در اين جهان نخواهيم بود. احتمالاً تنها ميراث ما براي سدهي جديد، عواقب تصميماتي است كه اين روزها خواهيم گرفت. اين تصميمات چه خوب باشند، چه بد، در نهايت آيندگان ما با عواقب آن زندگي خواهند كرد. اين آيندگان همان صدها ميليون نفري هستند كه هنوز متولد نشدهاند؛ كساني كه بيشترشان را هرگز بهچشم نخواهيم ديد.
جامعهي مدرن از خستگي در زمان رنج ميبرد؛ خستگي ناشي از تمركز بيحدوحصر در زمان حال
اجازه دهيد كمي با خود صادق باشيم؛ بازماندگان ما براي ما چه معنايي دارند؟ ما واقعاً چقدر به خوشبختي نسل آينده ميانديشيم؟ تاكنون فكر كردهايم آنچه امروز انجام ميدهيم، چه تأثيري بر زندگي نسلي دارد كه هرگز نخواهيم ديد؟
بخشي از اشكال مربوط به اين است كه اين «اكنون» توجه زيادي را به خود جلب ميكند. ما امروز از سطحي از دانش و استانداردهاي زندگي برخورداريم كه نسل قبل حتي در روياي خود نيز آن را نميديد. با اين حال، اين روزها ديدن افقي فراتر از هياهوي روزانهي اخبار و رسانهها براي ما اشكال شده است. به نقل از سرمايهگذاري شهير، استر دايسون:
چارچوب زمان براي سياست، يعني دورهي تصدي يك مسئوليت، براي مد و فرهنگ يعني يك فصل، براي شركتها يعني يك سهماهه، در اينترنت يعني يك دقيقه و در بازارهاي مالي يعني تنها چند ميليثانيه.
خستگي در زمان موجب غفلت از تفكر درمورد نسلهاي آينده ميشود
جامعهشناسي با نام اليس بولدينگ در سال ۱۹۷۸ اينگونه مينويسد كه جامعهي مدرن از خستگي در زمان رنج ميبرد: «اگر فردي تمام زمان زندگي خود را صرف زمان حال خود كند، مسلما برايش هيچ نيرويي باقي نميماند كه بتواند آينده را به تصور درآورد». پس شايد بيدليل نيست كه اهميتدادن به مسائل مهمي نظير تغييرات اقليمي يا نابرابري، تا اين حد براي نسل ما دشوار شده است.
و شايد به همين دليل است كه تقريباً تمامي پژوهشگران، هنرمندان، متخصصان فناوري و فلاسفه در اين موضوع متفقالقول هستند كه انديشه متخصصينات كوتاهمدت ممكن است بزرگترين تهديدي باشد كه گونهي ما در اين قرن با آن مواجه است.
اين گروه شامل فلاسفهاي است كه دربارهي جوانب اخلاقي اهميت قائلشدن براي نوادگان دور ما سخن ميگويند؛ شامل پژوهشگراني كه نقشهراهي بلندمدت براي انسانهاي امروزي ترسيم ميكنند؛ هنرمنداني كه آثارشان با مفاهيمي نظير زمان، ميراث و تعالي در ارتباط است؛ و نيز شامل مهندساني است كه در درهي سيليكون مشغول ساختن ساعتي عظيماند كه قرار است براي ۱۰ هزار سال كار كند.
آنچه كه همهي اين انديشمندان در آن اشتراك دارند، تنها يك ايدهي ساده است: تداوم تمدن ما در گرو آن است كه چارچوب زماني مرجع خود را گسترش دهيم؛ اين بدان معني است كه جهان و نسل خود را از دريچهي لنزي قدرتمندتر نظاره كنيم. آيا ميتوانيم آنقدر نوعدوست باشيم كه بتوانيم براي افرادي كه هرگز به چشم نخواهيم ديد، اهميت قائل شويم؟ و اگر اينطور است، چگونه ميتوان قالبهاي تفكر كوتاهمدت فعلي خود را درهم شكست؟
انسانها از ديرباز توانايي تفكر بهروش انتزاعي را درمورد دورههاي زماني بلندمدت نداشتهاند. امروزه، ما اين توانايي را بهدست آوردهايم كه كاملاً در لحظه زندگي كنيم يا اينكه خيال خود را در زماني از گذشته و آينده به پرواز درآوريم. همين لحظه كه مشغول مطالعهي اين نوشتار هستيد، ميتوانيد در تخيل خود، اولين گامهاي اجداد دور خود را در دوران باستان تصور كنيد و همزمان با گريز به آينده، لحظهاي را ببينيد كه چگونه خورشيد جديد و متورم، زمين را تماماً در برگرفته است.
برخي از پژوهشگران معتقدند كه اين توانايي ذهني ما براي سفر در زمان، يك نوع سازگاري مهم است كه در ترقي و پيشرفت گونهي ما تأثيرگذار محسوب ميشود. بهگفتهي توماس سادندورف از دانشگاه كويينزلند، انسانها ممكن است تنها جانداراني باشند كه چنين توانايي را دارند: ما قادريم صحنهي نمايشي پيچيده را با تمامي عناصر موردنياز آن، از داستان و نمايشنامه گرفته تا نيروي سادهدان و بازيگر، همگي در ذهن خود طراحي كنيم و حتي اين صحنه را براي ديگران با دقتي بينظير تشريح كنيم.
توانايي ما در خلق يك صحنه در ذهن، به ما اجازه داده است بتوانيم بهصورت ذهني در سفر زمان كنيم
سادندورف ميگويد:
اين مهارت بينظير است. ما ميتوانيم شرايطي مانند آنچه را كه قرار است فردا يا هفتهي آينده انجام شود، همين حالا تصور كنيم. ما حتي قادريم مسير شغلي آيندهي خود را ببينيم و مسيرهاي جايگزين احتمالي آن را نيز در انديشه متخصصين آوريم. ما ميتوانيم احتمال موفقيت و ميزان مطلوبيت تمامي مسيرهاي پيشروي خود را برآورد كنيم.
پس ما اين توانايي ذاتي را داريم كه عواقب اعمال خود را در زماني دورتر ببينيم؛ اما متأسفانه اغلب اراده يا انگيزهي لازم براي عبور از لحظهي حال، در ما شكل نميگيرد.
گرايش به حال
با وجود توانايي ذهني ما براي مطالعه و برنامهريزي آينده، ما از نقطهضعفي در تفكر خود با نام گرايش به حال رنج ميبريم. اين گرايش موجب ميشود كه ما منافع كوتاهمدت را به منافع بلندمدت ترجيح دهيم. براي مثال، امروزه بيشتر مردم ترجيح ميدهند همين حالا ۱۰ پوند پول نقد بگيرند تا اينكه منتظر دريافت ۱۲ پوند در انتهاي هفته باشند. اكثر افراد سيگار ميكشند با اينكه ميدانند اين تفريح بهبهاي كمشدن ساعات عمرشان تمام ميشود. مردم ترجيح ميدهند براي لذتهاي خود هزينه كنند تا اينكه به پسانداز بپردازند.
روانشناسان كشمكش ميان عقلانيت و اميال بشر را با استعارهي «اسب و سواركار» تعبير ميكنند
برخي از روانشناسان براي توصيف اين كشمكش ميان عقلانيت و اميال ما، از استعارهي «اسب و سواركار» استفاده كردهاند؛ سواركار ميداند كه تفكر بلندمدت رويكردي هوشمندانه است؛ اما اسب او هم هم انديشي ها خودش را دارد.
پرسش غمانگيز اين است: از موجودي كه اينچنين مستعد ناديده گرفتن سعادت خويش است، چطور ميتوان انتظار داشت كه براي آيندگان خود دلسوزي كند؟
از موجودي كه اينچنين مستعد ناديده گرفتن سعادت خويش است، چطور ميتوان انتظار داشت كه براي آيندگان خود دلسوزي كند؟
شايد در هيچكجا بيشتر از عرصهي سياست و اقتصاد نتوان غلبهي اين انديشه متخصصينات كوتهانديشه متخصصينانه را احساس كرد. براي آنكه ميزان نفوذ و نحوهي كاركرد اين انديشه متخصصينات را در يك جامعه بهتر درك كنيد، بياييد وضعيت يك سياستمدار تازهوارد را در هنگام تصميمگيري درمورد يك معضل بغرنج تصور كنيم. فرض كنيد او بايد تصميمگيري كند كه چه زماني بايد چند ميليون بودجهي كشورش را صرف چنين اقداماتي كند: جلوگيري از تغييرات اقليمي، پيشگيري از بيماريهاي مسري، كاهش زبالههاي هستهاي و...
واضح است كه تمامي اين اقدامات ارزش بسيار زيادي براي نجات زندگي افراد و جلوگيري از اتلاف تريليونها دلار هزينه در آينده خواهند داشت؛ اما منافع آني چنين اقداماتي در جامعه تقريباً نامرئي است و از سوي ديگر هزينههاي اجرايي، بسيار گزاف.
سياستمدار در تضادي بزرگ گرفتار ميشود: هواداران او در صنايع سوخت فسيلي به شغل نياز دارند، ارتش خواستار بودجه براي تأمين امنيت ملي است و او نيز با وعدهي كاهش ماليات اقشار مختلف به قدرت رسيده است.
براي رفع اشكال، يكي از مشاوران اقتصادي اين سياستمدار پيشنهاد ميدهد كه از مفهومي بهعنوان نرخ تنزيل براي ارزيابي منافع بلندمدت استفاده شود. اين روشي استاندارد است كه بسياري از كشورها در سراسر دنيا از آن بهره ميبرند.
نرخ تنزيل اجتماعي تكنيكي است كه سياستگذاران در تحليل توابع هزينه-سود خود از آن بهره ميبرند تا دريابند كه آيا انجام يك سرمايهگذاري بلندمدت بهصرفه است يا خير. بهعبارت ديگر منافعي كه مردم در آينده از آن منتفع خواهند شد در برابر هزينههايي كه در حال حاضر متحمل ميشوند، مقايسه خواهند شد. مطابق اين شاخص، ارزش برآوردشدهي منافع براي اقتصاد و جامعهي آينده بايد بهطور پيوسته در طول زمان كاهش يابد. بهعنوان مثال، اگر شما ميخواهيد در محلي يك پل پرهزينه را با هدف توسعهي تجارت احداث كنيد، اين شاخص به شما ميگويد كه دستيابي به رشد اقتصادي ۵ درصدي در عرض ۱۲ ماه بسيار مطلوبتر از همين ميزان رشد در عرض ۱۲ سال خواهد بود.
سياستمداران بايد بستر را براي تصميمگيري و تفكر بلندمدت فراهم كنند
دلايل فراواني براي تعريف اينچنيني نرخهاي تنزيل وجود دارد. يكي از اين دلايل آن است كه رشد اقتصادي در طول زمان باعث خواهد شد كه نسلهاي آينده ثروتمندتر از نسل فعلي باشند و از اين رو، راحتتر ميتوانند از پس چنين هزينههايي برآيند. اين تعريف نشأتگرفته از همان تمايل مردم به كسب منفعت در مدت كوتاهتر است. همانگونه كه ما افراد عادي گرفتار در حلقهي گرايش به زمان حال هستيم، بسياري از سياستمداران نيز برآورد ميكنند كه حداكثر چه ميزان هزينه در زمان فعلي در ازاي تأمين منافع نسلهاي بعدي توجيهپذير است.
اجازه دهيد دوباره به موضوع تصميمگيري سياستمدار فرضي خود بازگرديم. چنانچه او و مشاورانش شروع به اعمال نرخ تنزيل استاندارد خود براي محاسبهي توجيهپذيري تصميمات خود كنند، خيلي زود متوجه خواهند شد كه دورهي بازگشت سرمايهي چنين اقداماتي ممكن است چند دهه (يا حتي چند سده) به درازا بكشد. بنابراين از انديشه متخصصينات تحليلهاي هزينه-فايده، اين نوع سرمايهگذاريها پيشاپيش شكستخوردهاند و طبيعي است كه سياستمداران نيز از قبول چنين مسئوليتي شانه خالي كرده و انجام آن را به جانشينان پس از خود محول خواهند كرد.
در موضوع آيندهي دور، استدلالهاي اقتصادي و فلسفي رودرروي يكديگر قرار ميگيرند
نرخ تنزيل در موضوع تغييرات اقليمي محل مباحثههايي جدي بوده است. بسياري از مردم عادي اكنون پذيرفتهاند كه براي پيشگيري از وقوع فاجعهي اقليمي در آينده، نياز است كه انجام برخي هزينهها را امروز به جان بخريم. اما چه ميزان هزينهاي قابلقبول است و بايد آن را طي چهمدتي به انجام رساند؟ حاضريد از چه ميزان از درآمد فعلي خود را درجهت منافع نسل آينده چشمپوشي كنيد؟ وقتي اقتصاددانان و سياستمداران درمورد چنين پرسشهايي مباحثه ميكنند، ميتوان گفت درواقع موضوع مباحثه آنها تعيين ميزان اين نرخ تنزيل است.
اما چنين توجيهي از انديشه متخصصينات فلسفه جوابگو نيست؛ چرا كه با يك استدلال اخلاقي ميتوان چنين استدلالهاي اقتصادي را اساساً زير سؤال برد. درست است كه تعريف نرخ تنزيل براي بازهي زماني چندساله ممكن است جوابگو باشد، اما در مقياس زماني چند دهه يا چند سده، اين تعريف كاركرد خود را از دست ميدهد. علت آن است كه با چنين محاسباتي بهآساني ميتوان ديد كه ارزش منافع حاصل از اقدامات امروزي در آيندهي بسيار دور به صفر ميل ميكند.
كودكان ما و نسلهاي بعد از آنها با عواقب تصميمات امروز ما زندگي خواهند كرد
برخي از فلاسفه معتقدند كه استفاده از مفهوم نرخ تنزيل درمورد نيازهاي نسلهاي آينده چيزي شبيه به دفن يك تكه شيشهي شكسته در يك جنگل است. ما ميدانيم بالاخره روزي يك كودك روي آن شيشه قدم ميگذارد و به خود آسيب وارد خواهد كرد. نرخ تنزيل به ما ميگويد كه اهميت رخداد چنين اتفاقي براي كودكان امروز بسيار بيشتر از كودكان ۱۰۰ سال بعد است. اين در حالي است كه اساساً از لحاظ اخلاقي، تفاوتي ميان اين دو گزاره وجود ندارد.
استدلال فلسفي درمورد سرمايهگذاري براي حفاظت از سعادت نسلهاي آينده ميتواند اينگونه تعبير شود كه همهي افراد زنده در حال حاضر را در يك كفهي ترازو و تمامي افراد متولدنشده را در كفهي ديگر ترازو قرار دهيم. جمعيت ۷.۷ ميليارد نفري كنوني جهان بسيار زياد است؛ اما چنانچه اين عدد را با تعداد كل افرادي كه در طول تمامي اعصار روي زمين پاي گذاشتهاند، مقايسه كنيم، خواهيم ديد اين جمعيت آنچنان هم كه تصور ميكرديم، بزرگ نيست. اگر گونهي امروزي انسان (هومو ساپينس) براي چند صد يا چند هزار سال ديگر دوام بياورد، پس بايد گفت در كفهي دوم ترازو با اعداد واقعاً بزرگي مواجه هستيم.
براساس برخي برآوردها، طي ۵۰ هزار سال گذشته حدود ۱۰۰ ميليارد نفر روي زمين زندگي كردهاند و جان باختهاند. اما اگر ميانگين تعداد زادوولد محاسبهشده براي قرن بيستويكم، طي ۵۰ هزار سال بعدي نيز همچنان ثابت بماند (البته چنين تصوري بعيد است، اما تصور آن خالي از لطف نيست)، پس تعداد افرادي كه هنوز در طول اين دوره به دنيا نيامدهاند، اينچنين خواهد بود:
از انديشه متخصصينات فيلسوف اجتماعي، رومان كوزنريك، عدم برآورد صحيح از ارزش زندگي آيندگان بهمثابه استعمار كردن آينده است؛ چراكه گويي آيندگان هيچگونه حق مالكيتي بر جهان ندارند. وي در رويدادي كه اخيراً در لندن و با هدف تقويت تفكر بلندمدت در بخش فرهنگ برگزار شده بود، اينچنين گفت:
ما عموماً آينده را بهعنوان يك پايگاه مستعمراتي دور تلقي ميكنيم كه قرار است در آن همهي زبالههاي هستهاي، بدهيهاي عمومي، خطرات فناوري و تخريبهاي اكولوژيكي خود را رها كنيم.
كوزنريك اين نگرش را تمپوس نوليوس (tempus nullius) مينامد و آن را مشابه همان ايدهاي ميداند كه براي توجيه اقدامات دولت بريتانيا در استعمار استراليا در خلال سدهي ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ ميلادي بهكار گرفته شد. با توجه به مفهوم قانوني عبارت terra nullius (بهمعناي سرزمين بيصاحب)، بهسادگي هرگونه حق مالكيتي از بوميان استراليايي سلب شد. كوزنريك ميگويد كه ما بهطور مشابه، آينده را نيز «زمان خالي» در انديشه متخصصين ميگيريم؛ يعني جايي كه هيچ نسلي در آن وجود ندارد.
برخورد ما با آينده بهگونهاي است كه گويي هيچ نسلي در آن وجود ندارد
تاكنون چندين دولت براي تغيير رويكرد خود اعلام آمادگي كردهاند. براي مثال فنلاند و سوئد گروههاي مشاورهاي پارلماني براي ترويج برنامهريزي بلندمدت تشكيل دادهاند و مجارستان نيز يك بازرس ويژه براي نسلهاي آينده گمارده است. سازمانهاي مختلفي نيز در حال لابي كردن با سياستمداران هستند تا حقوق و منافع نسلهاي آينده بهويژه در مورد مسائل اقليمي در انديشه متخصصين گرفته شود.
اروپاييان پس از كشف استراليا، اين كشور را «سرزمين هيچكس» ناميدند؛ آيا ما نيز چنين رويكرد استعماري را نسبت به آيندگان خود داريم؟
در همين حال، در سال ۲۰۱۶ كشور ولز نيز سوفي هاو را بهعنوان «كميسر نسلهاي آينده» منصوب كرده و مسئوليت ترويج شيوهي تفكر بلندمدت در نهادهاي عمومي اين كشور را به وي سپرده است. هاو توضيح ميدهد كه اين تنها يك سند سياسي نمايشي نيست؛ درواقع اين سند بهعنوان قانون رفاه نسلهاي آينده در ولز به تصويب رسيده است. همهي تصميمات اتخاذشده توسط بخش عمومي در ولز، از جمله خود دولت بايد تضمين كنند كه رفع نيازهاي فعلي بدون فدا كردن منافع نسلهاي آينده ميسر خواهد شد.
با اين حال، اين جنبش تنها در روزهاي نخستين خود به سر ميبرد. اقدامات انجامشده بسيار اميدواركننده هستند؛ ولي واقعيت اين است كه هنوز فاصلهي زيادي تا فراگير شدن دارند. ما بايد هرچه سريعتر بتوانيم اقدام به اصلاح ديد كوتاهمدت جوامع در مقياسي جهاني كنيم؛ پيش از آنكه تصميمات مخرب ما در اين دوران موجب رقمخوردن آيندهاي تاريك براي آيندگان شود.
در بخش دوم اين مقاله به مطالعه دقيقتر سناريوهاي پيشرو در آيندهي بلندمدت و معرفي برخي از راهكارهاي خلاقانه در مقابله با تفكر كوتاهمدت خواهيم پرداخت.
هم انديشي ها