انسان گونه‌ غالب؛ نگاهي جامع به تكامل و پيدايش انسان خردمند (بخش سوم و پاياني)

جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ - ۲۲:۳۰
مطالعه 57 دقيقه
مرجع متخصصين ايران
انسان‌ امروزي از ميمون‌ها منشا گرفته‌اند يا جد مشتركي داشتند؟ انسان مدرن و خردمند چگونه بر ساير جانداران غالب شد؟ انسان چگونه توانست موفق‌ترين گونه در بين موجودات شود و به شكل امروزي فرگشت پيدا كند؟
تبليغات

حدود دو الي سه ميليون سال پيش، انواعي از نخستي‌‌سان‌ها از جنگل‌ها به ساوانا نقل مكان كردند. آن‌ها صاحب پاهايي بلند و عضلاتي بزرگتر شدند و نيز غدد عرقي را ايجاد كردند كه به آن‌ها امكان خنك ماندن در زير آفتاب سوزان آفريقا را مي‌داد. تقريبا در همين زمان‌ها بود كه جهشي در ژني به‌نام "CMAH" در بين تمام اعضاي گونه رخ داد. اخيرا مطالعه‌اي كه روي موش‌ها انجام شد، نشان مي‌دهد كه اين تغيير ژنتيكي، انسان‌ها را قادر ساخت تا مسافت‌هاي طولاني را بدوند و شكار خود را تا مرز خستگي دنبال كنند.

براساس انديشه متخصصين آجيتي واركي، زيست‌شناسي از دانشگاه كاليفرنيا، جهش ژنتيكي رخ‌داده، ژن CMAH را به‌كلي غيرفعال كرد. سوالي كه براي واركي پيش آمد اين بود كه آيا ارتباطي ميان اين رويداد ژنتيكي و توانايي دويدن در مسافت‌هاي طولاني وجود داشت يا نه؟ از آن‌جايي كه همه‌ي انسان‌ها داراي نسخه‌ي غيرعملكردي اين ژن هستند، او نمي‌توانست تنها از روي مقايسه‌ي توانايي افراد حامل نسخه‌هاي متفاوت از آن در دويدن، به نقش اين ژن پي ببرد. اما او سال‌ها صرف مطالعه‌ي موش‌هايي با CMAH غيرفعال همانند انسان كرده بود تا اطلاعاتي در مورد ديابت، سرطان و ديستروفي عضلاني به‌دست آورد.

  • انسان گونه غالب؛ حيات چگونه آغاز شد؟ (بخش اول)
  • انسان گونه غالب؛ تكامل شيميايي و گسترش حيات در خشكي (بخش دوم)
  • پژوهش‌هاي واركي نشان از وجود ارتباط، ميان از دست رفتن CMAH و بيولوژي عضلات داشت؛ اما نياز به مدرك بود. به‌گفته‌ي واركي، او به مدت ۱۰ سال در تلاش براي متقاعد كردن همكارانش به‌منظور قرار دادن موش‌ها روي تردميل بود. درنهايت، هنگامي كه آزمايش انجام گرفت، وي مشاهده كرد كه موش‌هاي فاقد CMAH، بدون اينكه قبلا يادگيري ديده باشند، ۱.۵ برابر در دويدن بهتر بودند. عضلات اين موش‌ها، به‌خصوص آن‌هايي كه در اندام‌هاي پشتي آن‌ها قرار داشتند، اكسيژن را به‌طرز موثرتري مصرف مي‌كردند و نسبت به خستگي مقاومت بيشتري داشتند.

    در سال ۲۰۰۴، دنيل ليبرمان، زيست‌شناس دانشگاه هاروارد، اين فرضيه را مطرح كرد كه دويدن، نه فقط دوپا شدن، نقشي اساسي در تكامل انسان داشته است. ليبرمان در مطالعه‌ي جديدي كه روي موش‌ها انجام گرفت، نقشي نداشته است اما آن را نخستين مطالعه دقيق ژنتيكي مي‌داند كه منطبق بر پيش‌بيني‌هاي آن‌ها در مورد نقش دويدن در ظهور انسان‌هاي مدرن بوده است. اگر انسان‌ها از ميمون‌ها منشا گرفته‌اند، پس چرا هنوز هم ميمون وجود دارد؟ اين ادعا كه بسيار معروف است، چندين سطح از جهل نسبت به تكامل را بازتاب مي‌دهد.

    مرجع متخصصين ايران سير تكامل انسان

    پيش از اين، دانشمندان زيادي معتقد بودند كه در گذر زمان زمين‌شناسي، تنوع به‌طور پيوسته‌ افزايش يافته است، بدين معنا كه تنوع زيستي امروزه بسيار بيشتر از تنوع زيستي در ده‌ها ميليون سال قبل است. اما ارائه‌ي تصويري دقيق از تنوع اقليمي، چالش‌برانگيز است زيرا به‌طور كلي شواهد فسيلي مربوط‌به گذشته، كمتر و ناقص‌تر است. پروفسور باتلر و همكارانش اين موضوع را مطالعه كردند كه تنوع گونه‌هاي مهره‌دار روي زمين كه در اكوسيستم‌هاي محلي (جوامع بوم‌شناختي) زندگي مي‌كنند، در ۳۷۵ ميليون سال گذشته چگونه تغيير كرده است.

    گونه‌هاي والد شايد باقي بمانند، شايد هم منقرض شوند. اين پژوهشگران تقريبا ۳۰ هزار محل فسيلي را كه حاوي فسيل‌هاي چهارپايان، مهره‌داران زميني مانند پستانداران، پرندگان، خزندگان (مثل دايناسورها) و دوزيستان بود، تجزيه و تحليل كردند. ريچارد بوتلر، نويسند‌ه‌ي ارشد اين پژوهش كه استاد دانشگاه بيرمنگام است، مي‌گويد كه اولين اشتباه اين است كه تكامل نمي‌گويد انسان‌ها از ميمون‌ها منشا گرفته‌اند، بلكه مي‌گويد هر دو يك جد مشترك داشته‌اند. خطاي عميق‌تر آن است كه اين اعتراض تقريبا برابر با گفتن چنين حرفي است؛ اگر كودكان از بالغين منشا مي‌گيرند، چرا هنوز فرد بالغي وجود دارد؟ گونه‌هاي جديد با جدا شدن از قبلي‌ها تكامل مي‌يابند؛ وقتي جمعيت‌هايي از يك موجود زنده از شاخه‌ي اصلي جدا مي‌شود، آن‌قدر تفاوت كسب مي‌كنند كه براي هميشه متمايز باقي بمانند.

    پژوهش ما نمونه‌اي از قدرت تركيبي شواهد فسيلي و رويكردهاي آماري مدرن را ارائه مي‌دهد تا به سوالات مهم در مورد منشأ گوناگوني‌‌هاي زيستي مدرن پاسخ دهد. اگر بفهميم كه تنوع زيستي در گذشته چطور تغيير كرده است، مي‌توانيم تأثير احتمالي و بلندمدت بحران موجود در تنوع زيستي را بهتر درك كنيم.

    انسان از ميمون منشا نگرفته است بلكه هر دو جد مشترك داشته‌اند

    پژوهشگران دريافتند كه از ده‌ها ميليون سال قبل تاكنون تعداد متوسط گونه‌ها در جوامع بوم‌شناختي مهره‌داران زميني افزايش نيافته است. نتايج آن‌ها نشان مي‌دهد كه تعاملات بين گونه‌ها، از جمله رقابت براي غذا و فضاي زندگي، تعداد كلي گونه‌هايي را كه مي‌توانند هم‌زمان وجود داشته باشند، محدود مي‌كند. به‌گفته‌ي يكي از نويسندگان اين پژوهش، دكتر راجر كلوز، دانشمندان اغلب فكر مي‌كنند كه تنوع گونه‌ها در طي ميليون‌ها سال قبل افزايش يافته است و امروزه اين تنوع بيش از گذشته‌هاي دور است.

    او همچنين مي‌گويد پژوهش ما نشان مي‌دهد كه در مقياس‌هاي زماني طولاني‌مدت، تعداد گونه‌ها در جوامع زميني محدود بوده است؛ كه اين يافته با نتايج بسياري از آزمايش‌ها در جوامع بوم‌شناختي مدرن در تناقض است. اكنون ما بايد بفهميم چرا اين تناقض وجود دارد. يكي از دلايلي كه چرا تنوع در جوامع بوم‌شناختي در طول زمان افزايش نيافته است، مي‌تواند اين باشد كه منابع مورد استفاده توسط گونه‌ها، از قبيل غذا و فضا، محدود است. رقابت براي اين منابع مي‌تواند مانع از ورود گونه‌هاي جديد به اكوسيستم‌ها و موجب تعادل بين ميزان گونه‌زايي و انقراض ‌شود.

    برخلاف آنچه انتظار داريد، بزرگ‌ترين افزايش در تنوع، بين جوامع مهره‌دار روي زمين، بعد از انقراض عظيم دايناسورها، يعني ۶۶ ميليون سال قبل در پايان دوره‌ي كرتاسه، به وقوع پيوسته است. فقط در طي چند ميليون سال، تنوع محلي تا دو يا سه برابر نسبت به قبل از انقراض، افزايش يافته بود و دليل آن هم موفقيت چشمگير پستانداران مدرن بود.

    نقش ويروس‌ها در تكامل مغز انسان

    مرجع متخصصين ايران ويروس / virus

    از سرماخوردگي ساده گرفته تا ابولا، ويروس، عامل بيماري است؛ اما اين ويروس‌ها نقشي كليدي در تكامل انسان‌هاي خردمند داشته‌اند. عامل مسري بودن زيكا، ابولا، آنفولانزا و حتي سرماخوردگي‌هاي ساده همين ويروس‌ها هستند. اما مايه‌ي شگفتي است كه بدانيم ما در طول ميليون‌ها سال اين مهاجمان حيله‌گر را به افسار خود كشيده‌ايم. از همان سطوح اوليه‌ي زندگي تا همين حالا، ويروس‌ها تأثير زيادي بر گونه‌ي انسان داشته‌اند. ويروس‌ها كمي بزرگ‌تر از يك رشته ژن (معمولا در قالب مولكولي به‌نام RNA) هستند كه با پوششي پروتئيني محافظت شده‌اند و اساس عملكردشان يكسان است.

    زماني‌كه ويروسي يك سلول را آلوده مي‌كند، دستگاه مولكولي سلول را براي همانندسازي ژن‌‌ها و پروتئين‌هاي خود، تحت كنترل در مي‌آورد. ويروس‌هاي جديد با سرهم كردن اين اجزا به وجود مي‌آيند و درنهايت سلول‌هاي ديگر را آلوده خواهند كرد. پايان داستان زندگي بسياري از ويروس‌ها، مثل آنفولانزا همين نقطه است؛ اما بسياري از رتروويروس‌ها مثل ويروس ايدز (HIV) حيله‌گرانه شروع به نفوذ درون ژن‌هاي ما مي‌كنند. آن‌ها به‌صورت تصادفي ژن خود را وارد ژنوم ارگانيسم مي‌كنند و تا زمان مناسب براي توليد ويروس‌ها، خاموش باقي مي‌مانند؛ اما اوضاع هميشه به اين طريق نخواهد بود. ساختارهاي ژنتيكي ويروس جاسازي‌شده، رونويسي مي‌شود و پس از تبديل به شكل DNA، به جايگاه ديگري از ژنوم وارد مي‌شوند.

     هرچند ويروس‌ها دشمن ژنتيكي ما هستند، برخي از آن‌ها به بردگي ما درآمده‌اند

    با تكرار اين چرخه، كپي‌هاي زيادي از DNAي ويروس ساخته مي‌شوند. در طول ميليون‌ها سال، اين توالي‌هاي DNA ويروس به‌صورت تصادفي خاموش شده‌اند يا تغيير يافته‌اند، و توانايي خروج از سلول ميزبان را از دست داده‌اند. در نتيجه، برخي از رتروويروس‌هاي درون‌زاد توانايي خروج دارند و برخي ديگر از آن‌ها تا آخر عمر در سلول باقي مي‌مانند.

    اگر هر يك از اين تغييرات در سلول‌هاي جنسي تخمك و اسپرم اتفاق بيافتد، اين تغيير ژني به نسل بعد هم منتقل مي‌شود و درنهايت به بخشي از ژنوم دائمي ارگانيسم تبديل خواهد شد. بيش از نيمي از ژنوم انسان از ميليون‌ها توالي DNA ويروسي واردشده به سلول‌ در ميليون‌ها سال قبل يا توالي‌هاي جابه‌جا شونده‌اي به نام ترانسپوزون‌ها، ساخته شده است. سال‌هاي زيادي بخش عظيمي از ژن‌هاي تكرارشونده‌ي ويروسي در ژنوم انسان به دردنخور شناخته شده بودند؛ اما بخشي از اين ژن‌هاي به دردنخور (junk DNA) ژنوم، بسيار كارآمدتر از چيزي هستند كه فرض مي‌كرديم.

    حال پژوهشگران با مطالعه‌هاي دقيق‌تر عناصر ويروسي ژنوم، به كشفيات پيچيده‌تري دست يافتند. همان‌طور كه ويروس‌ها دشمن ژنتيكي ما هستند، برخي از آن‌ها حال به بردگي ما در آمده‌اند. حدود ۱۶ سال قبل، پژوهشگران آمريكايي موفق به كشف ژني شدند كه تنها در جفت فعال بود و به‌دليل كارآيي آن در اتصال سلول‌هاي جفتي به يك‌ديگر و تشكيل سنسيشيوم، آن را سينسيتين (Syncitin) ناميدند. جالب آنجا است كه اين ژن بسيار مشابه ژن شكل‌دهنده‌ي رتروويروس‌ها است.

    ژن سينسيتين ديگري نيز بعد از اين مورد كشف شد كه مي‌تواند علاوه‌بر تشكيل جفت، مانع از اثر سيستم ايمني مادر بر جنين درون رحم شود؛ باز هم به انديشه متخصصين مي‌رسد اين ژن از رتروويروس‌ها به ارث رسيده باشد. اما با وجود كشف اين دو ژن در انسان و ديگر نخستي‌هاي بزرگ، اين ژن در ساير پستانداران با اتصالات مشابه سلول‌هاي جفتي وجود ندارد. موش‌ها هم داراي دو ژن سينسيتين هستند، اين دو ژن همان كارايي مشابه را در انسان‌ها را دارند اما منشا آن‌ها ظاهرا ويروس‌هاي كاملاً متفاوت ديگري هستند.

    مرجع متخصصين ايران نقش ويروس ها در تكامل انسان

    ژن سينسيتين با منشأ ويروسي متفاوت در گربه‌ها و سگ‌ها نيز كشف شده است كه به انديشه متخصصين مي‌رسد هر دو از اجداد گوشت‌خوار يكساني به‌جا مانده باشند. ظاهرا تمام گونه‌هاي پستانداران ميليون‌ها سال پيش توسط ويروس‌هاي خاصي آلوده شده بودند. در طول ساليان، ژن‌هاي ويروسي نقش‌هايي را در رشد جفتي بر عهده گرفتند و تبديل به بخش دائمي ژنوم ما شدند. جالب است خوك‌ها و اسب‌ها، لايه‌ي سلولي مورد مباحثه در جفت را ندارند، در نتيجه‌ هيچ نوع ژن سينسيتين به‌جاي مانده‌ي ويروسي در ژنوم آن‌ها قابل مشاهده نيست؛ بنابراين ممكن است تاكنون با اين نوع از ويروس‌ها مواجه نشده باشند.

    سلول‌هاي ما انرژي زيادي صرف ممانعت از فعاليت عناصر ويروسي مي‌كنند. اين ژن‌ها توسط تگ‌هاي شيميايي به‌نام علامت‌هاي اپي‌ژنتيكي برچسب زده مي‌شوند. اما همراه‌با جابه‌جايي عناصر ويروسي، اين خاموش‌كننده‌هاي ژني مولكولي نيز با آن‌ها جابه‌جا مي‌شوند. بنابراين اثرات توالي‌هاي ويروسي بر ژن‌هاي مجاورشان، با جابجايي آن‌ها مشخص خواهد شد. در مقابل، ويروس‌ها در DNAي خود سكانس‌هاي بسياري براي جذب مولكول‌هاي سوئيچ‌دهنده‌ي ژني دارند. در يك رتروويروس فعال، اين سوئيچ‌ها ژن‌هاي ويروسي را فعال مي‌كنند تا دوباره عفوني شوند. درحالي‌كه مورد سينسيتين نشان‌دهنده‌ي تأثير ژن‌‌هاي ويروسي در بقاي ما است، مثال‌هاي بسيار ديگري مبتني بر تأثير سكانس‌هاي كهن ويروسي بر فعاليت ژنومي انسان امروز وجود دارند.

    تفاوت در سوئيچ‌هاي ژنتيكي چهره‌ي انساني ما را حين رشد در رحم مادر، رقم مي‌زنند.

    تلاش‌هاي فراوان و طولاني‌مدت نسل‌شناس آمريكايي، باربارا مك‌كلينتو، نشان داد «ژن‌هاي پرشي» ممكن است بر ژنوم گياه ذرت تأثير بگذارند. مك‌كلينتوك دريافت، اندوژن‌هاي رتروويروسي كه ميليون‌ها سال است در ژنوم انسان وجود دارند، در ذرت از يك توالي به توالي ديگر به‌طور تصادفي جابه‌جا مي‌شود و عملكرد ژن‌هاي اطراف خود را تغيير مي‌دهند.

    اما زماني‌كه يك توالي ويروسي به ناحيه‌ي ديگري از ژنوم متصل مي‌شود، ممكن است توانايي خاموش و روشن كردن ژني از كار بيافتد. در سال ۲۰۱۶ پژوهشگران دانشگاه يوتا دريافتند نوعي ويروس درون‌زاد، كه ۴۵ الي ۶۰ ميليون سال پيش اجداد ما را آلوده كرده بود، با شناسايي مولكولي به‌نام اينترفرون، نوعي سيگنال خطر كه نشان‌دهنده‌ي وجود عفونت ويروسي در بدن است، ژن AIM2 را فعال مي‌كند. با فعال شدن اين ژن، براي جلوگيري از گسترش هرچه بيشتر عفونت، فرايند خودتخريبي آغاز مي‌شود.

    اين نوع از ويروس‌هاي قديمي به‌گونه‌اي عامل دوگانه هستند و با كمك به سلول، از آن‌ها در مقابل ويروس‌هاي مهاجم محافظت مي‌كنند. مثال ديگر از ويروس‌هايي كه در شكل‌دهي به گونه‌ي ما نقش‌ داشته‌اند، در نزديكي ژني به نام "PRODH" يافت شده است. PRODH در سلول‌هاي مغزي ما، به‌خصوص در هيپوكامپ، ديده شده است. اين ژن در انسان‌ها ازطريق كنترل سوئيچي ساخته‌شده از رتروويروسي قديمي فعال مي‌شود. شامپانزه‌ها نسخه‌اي از ژن PRODH را دارند اما در مغزهايشان چندان فعال نيست.

    يكي از توضيح‌هاي احتمالي اين است كه ميليون‌ها سال پيش در اجداد گذشته‌ي ما، ويروسي قديمي يك كپي از خود را در نزديكي PRODH جا گذاشته است اما اين امر در نخستي‌هاي نيايي كه به‌صورت شامپانزه‌هاي امروزي تكامل يافته‌اند، صورت نگرفته است. امروزه تصور مي‌شود نقايص PRODH در اختلالات خاص مغزي دخالت دارند و بر اين اساس، بسيار محتمل است اين ژن نقشي هر چند ناچيز در سيم‌كشي مغز انسان داشته باشد. به‌طور مشابهي، تفاوت در سوئيچ‌هاي ژنتيكي، مسئول تفاوت‌هاي موجود بين سلول‌هايي است كه چهره‌ي انساني ما را حين رشد در رحم مادر و همچنين چهره‌ي شامپانزه‌ها، رقم مي‌زنند.

    مرجع متخصصين ايران ويروس / virus

    اگرچه ژن‌هاي ما كمابيش مشابه ژن‌هاي شامپانزه‌ها هستند، مطمئنا ظاهري يكسان با آن‌ها نداريم. با اين حساب، تفاوت بايد در كنترل سوئيچ‌ها باشد. اگر توالي‌هاي DNA را مبناي قضاوت قرار دهيم، بسياري از سوئيچ‌هايي كه در سلول‌هاي شكل‌دهنده‌ي صورت ما فعال هستند، از اساس منشا ويروسي دارند؛ به اين معنا كه زماني در سير تكامل در ژنوم‌ ما جا گرفته‌اند تا گونه‌ي امروزي با چهره‌ي مسطح باشيم. واضح است كه ويروس‌هاي گيرافتاده در ژنوم ما در سير زماني تكامل، فوايدي قابل‌توجه براي ما به ارمغان داشته‌اند اما همه‌‌ي آن‌ها نيز مفيد نيستند.

    تقريباً يكي از هر ۲۰ نوزاد انسان، با پرش ويروسي جديدي در ناحيه‌اي از ژنوم متولد مي‌شود. اين پرش مي‌تواند ژن مهمي را غيرفعال كند و موجب بروز بيماري شود. شواهد فزاينده‌اي مبتني بر ارتباط ترانسپوزون‌هاي پرشي با آشفتگي ژنتيكي داخل سلول‌هاي سرطاني وجود دارد. در اين راستا، مطالعه‌هاي شاخصي ادعا مي‌كنند كه سلول‌هاي مغزي، محل بسيار خوبي براي فعال‌سازي مجدد ژن‌هاي پرشي هستند.

    موضوعي كه احتمالا زمينه‌ي افزايش تنوع سلول‌هاي عصبي و افزايش نيروي ذهن ما است؛ اما به‌طور بالقوه اختلالات مرتبط با پيري حافظه و بيماري‌هايي هم‌چون اسكيزوفرني را موجب مي‌شود. پس آيا اين ويروس‌هاي داخل DNA، دشمن ما هستند يا دوست ما؟ پائولو ميتا (Paolo Mita)، پژوهشگر فوق‌دكترا در زمينه‌ي ترانسپوزون‌ها از دانشكده‌ي پزشكي دانشگاه نيويورك، معتقد است تا حدودي هر دو صحيح است. او مي‌گويد:

    من آن‌ها را هم دوست و هم دشمن انسان مي‌نامم؛ چرا كه وقتي به نقش‌شان در طول عمر يك فرد نگاه مي‌كنيم، بيشتر به‌انديشه متخصصين مي‌رسد در صورت تحرك، اثرات منفي خواهند داشت. اما از طرف ديگر، با در انديشه متخصصين داشتن گذر زمان، اين اجزا نيروي قدرتمند تكامل بوده‌اند و هنوز در گونه‌هاي امروزي ما فعال هستند. تكامل فقط راهي است جهت پاسخ‌دهي ارگانيسم‌ها به تغييرات محيط. در اين حالت، آن‌ها قطعاً دوستان ما هستند چرا كه به عملكرد فعلي ژنوم ما شكل داده‌اند.

    آيا ويروس‌هايي مانند HIV كه امروز ما را آلوده مي‌كنند، تأثيري بر تكامل ما در آينده خواهند داشت؟ ميتا پاسخ مي‌دهد:

    البته، چرا كه نه. اما نسل‌هاي زيادي طول خواهد كشيد تا بتوانيم برگرديم و قبول كنيم كه اين تكامل صورت گرفته است. بااين‌حال، مي‌توانيم بقاياي مسابقات تسليحاتي قبلي ميان رتروويروس‌هاي درون‌زاد و سلول‌هاي ميزبان را ببينيم. اين جدالي مستمر است و فكر نمي‌كنم روزي متوقف شود.
    مرجع متخصصين ايران همانندسازي DNA

    ويروس‌ها ۸ درصد از محتواي ژنتيكي انسان را به خود اختصاص داده‌اند. حدود ۸ درصد از ژنوم انسان از ويروس‌هاي پس‌گرد درون‌زاد (Endogenous RetroVirus) تشكيل شده است. نتايج مطالعه‌ي جديدي، حاكي از نقش پراهميت اين ويروس‌ها در رشد و نمو مغز انسان و همچنين بروز بيماري‌هاي نورولوژيكي مثل اسكلروز جانبي آميوتروپيك (ALS) اسكيزوفرني و اختلال دوقطبي است. ERVها به‌صورت متصل به پروتئين TRIM28 در سلول‌هاي پيش‌ساز عصبي انسان حضور دارند.

    كمپلكس ERV + TRIM28 منجر به شكل‌گيري هتروكروماتين موضعي (Local Heterochromatin) مي‌شود كه بر بيان ژن‌هاي مجاور تأثيرگذار است و نشان از نقش اين ساختارها در كنترل بيان ژن در مراحل رشد و نمو مغز انسان مي‌دهد. ERVهاي متصل به TRIM28 با عناصر بسيار قديمي، ۳۵ الي ۵۵ ميليون‌ساله، سازگار هستند به همين دليل به ERVهاي جديدتر و قديمي‌تر و عناصر آن‌ها متصل نمي‍‌‌شوند. ERVها ميليون‌ها سال است كه در ژنوم انسان حضور دارند، آن‌ها در بخش DNA به‌دردنخور، يافت مي‌شوند.

    بسياري از سوئيچ‌هايي كه در سلول‌هاي شكل‌دهنده‌ي صورت ما فعال هستند، از اساس منشا ويروسي دارند

    البته باتوجه‌به نقش حائز اهميت اين ويروس‌ها، احتمال مي‌رود دانشمندان در عنوان اين بخش از DNA تجديد انديشه متخصصين كنند. ERVها با در اختيار داشتن ۸ درصد از DNAي انسان سهم چندين برابر بيشتري نسبت به ژن‌هاي كدكننده‌ي پروتئين‌هاي مختلف (كه تنها ۲ درصد از DNA را تشكيل مي‌دهد) در ژنوم انسان دارند. در نتيجه تأييد نقش اين ويروس‌ها در بيان پروتئين‌ها، مرز‌هاي شناختي ما را از مغز جابه‌جا خواهد كرد. اين دقيقا چيزي است پژوهشگران كشف كرده‌اند؛ ERVها در تكامل مغز ما نقش دارند.

    براساس يافته‌هاي پژوهشگران، بيش از ۱۰ هزار نوع ERV در DNA انسان حضور دارند كه به‌عنوان باند فرود براي پروتئين TRIM28 (نوعي پروتئين مهاركننده‌ي اپي‌ژنتيك) عمل مي‌كنند. اين پروتئين قادر به خاموش‌سازي ERVها و همچنين ژن‌هاي مجاورشان است. اين مسئله مهر تأييدي بر نقش ERVها در بيان ژن است. اين مكانيسم خاموش‌سازي ممكن است در افراد، متفاوت باشد چرا كه ERV به‌عنوان قطعه‌ي ژنتيكي مي‌تواند در قسمت‌هاي متفاوتي از DNA حضور داشته باشد (موقعيت قرارگيري آن در DNA تمام افراد يكسان نيست).

    پژوهشگران در اين مطالعه توانستند الگويي از بيان ERVها را طي مرحله‌اي از نمو روياني دستگاه عصبي مركزي، شناسايي كنند كه خود با شبكه‌ي تنظيم‌كننده‌ي گسترده‌اي در ارتباط است. عملكرد ERVها به‌عنوان باندهايي جهت اتصال TRIM28 منجر به شكل‌گيري هتروكروماتين موضعي در محل حضور ERVها مي‌شود. اين سيستم مهاركننده (كمپلكس ERV + TRIM28) با نقشي كه در تنظيم بيان ژن دارد، نمو مغز انسان را تحت تأثير قرار مي‌دهد.

    تكامل انسان بر اثر تمدن

    مرجع متخصصين ايران تمدن انسان / human civilization

    آيا انسان‌ها همچنان در حال تكامل‌اند؟ چون معمولاً چند نسل بايد بيايد و برود تا بتوان اثرات تكامل را ديد، پاسخ به اين سؤال سخت است. بااين‌حال، دو مطالعه‌ي ژنتيكي جديد، تغييراتي در DNA آشكار كرده است كه در طي چند هزار سال اخير رخ داده‌اند. اين يافته‌ها پيشنهاد مي‌كند كه سبك زندگي مدرن اخيرا به تكامل ما شكل داده است، و احتمالاً اين كار همچنان ادامه دارد. در مدتي كوتاه، ژنوم انسان تغييرات زيادي كرده است. پژوهشگران فكر مي‌كنند كه اين تغييرات به واسطه‌ي تمدن انساني ايجاد شده است.

    هر دو مطالعه‌، به‌دنبال شواهد تكاملي بودند كه چند توالي DNA را به ديگر توالي‌ها ترجيح داده است؛ فرايند‌اي كه انتخاب نام دارد. ايرانا موروزوا از دانشگاه زوريخ و همكارانش، ژنوم ۱۵۰ اروپايي را بين ۵۵۰۰ تا ۳۰۰۰ سال قبل با ۳۰۵ اروپايي مدرن كه از نسل آن‌ها بودند، مقايسه كردند. اين كار به پژوهشگران اجازه داد تا فرآيندهاي مختلفي را كه تكامل در اين ۶۰۰۰ سال گذشته روي اين اروپايي‌ها انجام داده است، شناسايي كنند. اين گروه، تغييراتي را در روند متابوليزه كردن كربوهيدارت‌ها پيدا كردند. موروزوا پيشنهاد مي‌كند كه اين تغييرات هم‌زمان با انتقال جوامع شكارچي-گرآورنده به كشاورز شكل گرفته كه از رژيم غذايي گوشتي به نشاسته تغيير يافته است.

     سبك زندگي مدرن اخيرا به تكامل ما شكل داده است و احتمالا اين مسئله همچنان ادامه دارد

    به‌انديشه متخصصين او متابوليسم انسان همين الان هم در حال تكامل است و شايد هزاران سال هم ادامه پيدا كند. به انديشه متخصصين نمي‌آيد كه ما به‌طور كامل خودمان را با اين شرايط وفق داده باشيم. شواهدي مبني بر تغييرات تكاملي در برخي جنبه‌هاي سيستم ايمني هم وجود دارد. معلوم نيست كه نقش اين تغييرات چه بوده است، ولي مي‌تواند پاسخ ما به قرار گرفتن در معرض بيماري‌هاي جديد در ۶۰۰۰ سال پيش باشد؛ زماني‌ كه مردم بيشتر در جاهاي شلوغ‌تر زندگي و بخش زيادي از روز خود را با دام‌ها سپري مي‌كردند.

    دو فرايند وجود دارد كه كمترين تغييرات تكاملي را در طول اين مدت نشان مي‌دهند. فرايند چگونگي شكل‌گيري سلول‌هاي تخم و نيرومندسازي (potentiation) طولاني‌مدت؛ فرآيندي كه در آن مغز براي يادگيري، ارتباطات معمولي را نيرومند مي‌سازد. به انديشه متخصصين مي‌رسد هر دوي اين فرآيندها دربرابر تغييرات، محافظت شده است. در مطالعه‌ي دوم، فرناندو راكيمو از دانشگاه كپنهاگن و همكارانش راه جديدي براي تشخيص انتخاب در ژنوم انسان‌ها مدرن توسعه داده‌اند؛ حتي وقتي كه جمعيت نياي آن‌ها تقسيم و در طول تاريخ ادغام شده است. يافته‌ها نشان مي‌دهد كه واريانت ژني "SCC45A2"، مؤثر بر رنگ پوست و چشم، در اروپائيان اوليه معمول‌تر شده است.

    اين يافته مطرح مي‌كند كه ژن گفته‌شده در تكامل پوست روشن‌تر نقش دارد كه به انديشه متخصصين پژوهشگران در ۱۰ هزار سال گذشته ظاهر شده است. آن‌ها همچنين ژن‌هاي بسياري را يافته‌اند كه به انديشه متخصصين مي‌آيد اخيرا در گروه‌هاي آسياي شرقي تكامل يافته است. تاريخچه‌ي ژنتيكي اين مردم به اندازه‌ي نياكان اروپايي مطالعه نشده است. برخي از ژن‌ها در يادگيري سيستم ايمني نقش ايفا مي‌كنند. تعقيب رد تكامل در چند صد سال اخير دشوارتر است؛ چون سيگنال‌ها ضعيف‌ترند و راكيمو مي‌گويد كه انسان قطعا در حال تكامل است. سؤال اين است كه كدام فشارهاي انتخابي در حال تعيين جهت تكامل هستند؟ احتمالاً اين فشارهاي تكاملي بسيار متفاوت‌تر از چيزي هستند كه ما ۵ تا ۱۰ هزار سال پيش با آن‌ها سر و كار داشتيم.

    جنوبي‌كپي عفاري (Australopithecus afarensis)

    مرجع متخصصين ايران تمدن انسان / human civilization

    تقريبا چهار ميليون سال پيش در آفريقا، چهار دست‌وپايي شبيه شامپانزه به‌همراه مغزي كوچك و صورتي پهن، روي پاهاي عقبي‌اش مي‌ايستاد و راه مي‌رفت. بيني پهن و آرواره‌هاي توپر: دندان‌هاي آسياي ضخيم به همراه ماهيچه‌هاي جونده‌ي بزرگ، كار شكستن و هضم ريشه‌ و دانه‌هاي غذاي او را انجام مي‌داد. دوپا: راست راه رفتن، مخصوصاً زمان‌هايي كه براي پيدا كردن غذا بايد راهپيمايي مي‌كرد، از چهار دست‌وپا رفتن بسيار كارآمدتر بود. ستون فقرات او به شكل حرف S بود و گردنش به حالت عمودي جهت‌دار بود؛ اين‌ها دو انطباق ديگري بودند كه به راه رفتن اين موجود روي دوپايش كمك مي‌كردند. پاها: اين مورد بين شاخه‌ها تاب مي‌خورد اما پاهاي آفارنسيس سفت و به‌نرمي قوس برداشته بود و انگشتاني بزرگ داشت كه نشان‌دهنده‌ي دونده بودن اين موجود است.

    انسان راست‌قامت (Homo erectus)

    اين عضو خانواده‌ي نخستي‌ها براي اولين‌بار ۱.۹ ميليون سال پيش پديد آمد و حداقل يك ميليون سال روي زمين زندگي كرد. بدون پوزه بود و چانه با دست و پايي بلند داشت. انسان راست‌قامت (شكل پايين) الگوي بدني شبيه انسان معاصر داشت. بزرگ‌مغز: موتوري با هدردهي بالا؛ مغز، انرژي بيشتري نسبت به چيزي كه غذاهاي گياهي مي‌توانند فراهم كنند، نياز دارد. بنابراين انسان راست قامت، شكارچي و مصرف‌كننده‌ي گوشت شد. بيني خارجي: كه با عنوان دهليز بيني شناخته مي‌شود، ابزاري براي كمك احتمالي به انطباق با هواي گرم و آب‌وهواي خشك بوده است. نسبتا بدون مو: دانشمندان بر اين عقيده‌اند كه انسان راست‌قامت با داشتن غدد عرق فراوان مي‌توانست گرما را از بدنش دفع كند. قوزك پا و زانوي بزرگ، پاي كامللا قوس‌دار: چنين انطباق‌هايي براي كمك به دويدن و راه رفتن به‌وجود آمده‌اند.

    انسان خردمند شكارچي (Homo sapiens)

    گونه‌ي ما به‌عقيده‌ي دانشمندان دويست تا سيصدهزار سال پيش ظهور كرد. تيره‌پوست، لگني باريك و تندپ، سري گردتر، صورتي تورفته و پايين مغز. مجراي صوتي بلند، زباني ماهر: انسان خردمند اولين كسي بود كه توانايي به‌وجود آوردن زبان را به‌دست آورد. ورزشكار: در طول عصر شكار و جمع‌آوري، گونه‌ي ما چيزي شبيه ورزشكارهاي امروزي ما بوده است.

     ذخيره‌ي انرژي: انسان خردمند مجبور بود سيستمي براي ذخيره‌ي انرژي به شكل چربي بسازد، تطابقي كه تحت فشار گذر از عصر يخبندان به عصر معاصر انجام گرفته است. ميل ما براي مصرف شيريني و چربي شايد از اينجا شروع شده باشد. قابل تطابق: چشمگيرترين خصوصيت. اجداد ما حدود ۵۰ هزار سال پيش از آفريقا ظهور كردند و بسيار سريع نسبت به هر چيز قابل عادت‌كردني روي زمين انطباق يافتند.

    مرجع متخصصين ايران انسان راست قامت

    انسان خردمند كشاورز (Homo sapiens)

    وقتي دوران پارينه‌سنگي جاي خود را به نوسنگي داد، حدود ۱۰۰۰۰ سال پيش، تنها نخستي روي زمين انسان خردمند بود. آن‌ها ساكن شدند و شروع به كاشت محصولات و اهلي كردن حيوانات كردند. اين راه از دوران شكار به كشاورزي منجر به‌وجود آمدن بسياري از بيماري‌هاي ناشي از عدم تطابق شد كه ما اكنون از آن رنج مي‌بريم. كوتاه‌تر: سلامت ضعيف‌تر نسبت به شكارچي‌ها شايد به كاسته شدن از قد انجاميده است. بيمارتر: بيماري‌هاي عفوني، شلوغي و بهداشت نامناسب شايع شد.

    خانواده‌ها غذاهاي بيشتري توليد كردند ولي هم‌زمان با آن فرزندان بيشتري نيز به دنيا مي‌آوردند. چيزي كه از استخوان‌ها به‌دست آمده است آنمي، سوءتغذيه و پوسيدگي دندان را نشان مي‌دهد. روشن‌تر: با حركت انسان‌ها به شمال در اروپا، پوست‌هاي روشن‌تر در پاسخ به ايجاد ويتامين D بيشتر با نور خورشيد، گسترده‌تر شدند.

    انسان خردمند (صنعتي/پساصنعتي)

    در طي ۲۵۰ سال گذشته تغييرات فرهنگي بيشتري نسبت به ۲۵۰ هزار سال گذشته مشاهده شده است كه تغييرات را روي بدن انسان كوتاه جلوه مي‌دهد. جمعيت جهان به‌صورت انفجاري افزايش پيدا كرده است و منابع طبيعي در حال ته كشيدن هستند. آرواره‌ها و صورت‌هاي كوچك‌تر: زراعت و پخت‌وپز عادات غذايي ما را تغيير داده است. ما براي به‌دست آوردن انرژي از غذا نيازي به كار سخت نداريم. بينايي: تكنولوژي با همه‌ي كارهايي كه براي راحتي ما كرده ولي فشار جديدي هم پديد آورده است؛ اشكالات بينايي و اشتغال. 

    تغييرات چرخه‌ي توليدمثل: زنان مدرن ۴۰۰ چرخه‌ي قاعدگي را تجربه‌ مي‌كنند كه در مقايسه با ۱۵۰ تاي شكارچي‌ها زياد است. قرار گرفتن در معرض هورمون‌هاي جنسي شايد مسئول خطر بيشتر سرطان سينه، تخمدان و رحم باشد. ورزشكاري: سبك زندگي ساكن، مصرف انرژي كمتر و در نتيجه چاقي، ديابت و بيماري‌هاي قلبي. اشكالات پا: كفش‌ها پاهاي ما را مي‌پوشانند ولي همچنين ما را در معرض اشكالات پا نيز قرار مي‌دهند.

    چرا انسان غالب است؟

    مرجع متخصصين ايران هوموساپينس

    به‌انديشه متخصصين مي‌رسد كه تمام ارگانيسم‌ها مي‌توانند در مجموعه‌اي قرار بگيرند كه شامل گونه‌هاي متعددي است، پس چرا ما انسان‌ها تنها يك گونه‌ هستيم؟ طبقه‌بندي‌هاي بيولوژيكي ممكن است گاهي گيج‌كننده باشند. شما احتمالا دو نوع اصلي از فيل‌ها را مي‌شناسيد (آسيايي و آفريقايي)، اما درواقع گونه‌ها و زيرگونه‌هاي فراواني در اين طبقه‌بندي‌ها قرار مي‌گيرند. اين موضوع در مورد سگ‌ها نيز برقرار است. سرده‌‌ي "Canis" شامل تمام گونه‌هاي شبيه سگ، از گرگ و روباه گرفته تا سگ خانگي مورد علاقه‌تان است.

    در مورد اينكه دنيسوان‌ها گونه‌ي جديدي از انسان هستند يا زيرگونه‌اي از نئاندرتال‌ها، اختلاف انديشه متخصصين وجود دارد

    در گذشته، گونه‌هايي به‌جز (Homo sapiens) نيز وجود داشته‌اند و هيبريدهايي كه از دوران ماقبل تاريخ يافت شده‌اند، تاييدكننده‌ي اين ادعا است. به احتمال زياد اسم نئاندرتال‌ها (Homo neanderthalensis) به گوشتان خورده است يا اينكه معني آن را مي‌دانيد. اما حدس ما اين است كه با دنيسوان‌‌ها (Denisovans) كه با هوموساپين‌ها و نئاندرتال‌ها خويشاوند هستند، آشنايي نداريد. البته كشف نوع كاملا جديدي از انسان‌ها كافي نبود. در سال ۲۰۱۶، سامانتا براون از دانشگاه آكسفورد، نتايج شگفت‌انگيزي از آناليز ژنتيكي قطعه‌ي استخوان ديگري را كه در غار Denisova يافت شده بود، منتشر كرد. 

    براساس آناليز DNA ميتوكندريايي، مادر اين دختر ۱۳ساله، نئاندرتال بود. DNA هسته‌اي از هر دو والد به ارث مي‌رسد و به دانشمندان اجازه مي‌دهد كه تصويري از پدر نيز داشته باشند و بتوانند آن را با DNA‌‌ِي ميتوكندريايي مقايسه كنند. در سال ۲۰۱۸ Viviane Slon از مؤسسه‌ي انسان‌شناسي تكاملي "Max Planck" اين كار را انجام داد و دريافت كه اين نوجوان ماقبل تاريخ، داراي مقادير برابري از DNA‌‌ي نئاندرتال و دنيسوان‌ است؛ درواقع پدر او يك دنيسوان‌ بود.

    در سال ۲۰۰۸، ديرين مردم‌شناساني (paleoanthropologist) كه در غار Denisova در كوه‌هاي Altai سيبري مشغول جست‌وجو بودند، دندان يك فرد بالغ و استخوان متاكارپال پنجم يك كودك را كه ۴۰ هزار سال قدمت داشتند، كشف كردند. دو سال بعد، آنان اعلام كردند كه آناليز DNA ميتوكندريايي (كه تنها ازطريق مادر منتقل مي‌شود) استخوان متاكارپ پنجم نشان مي‌دهد كه دختر ۵ تا ۷ ساله، تقريبا و نه كاملا نئاندرتال است. اينكه دنيسوان‌ها گونه‌ي جديدي از انسان هستند يا زيرگونه‌اي از نئاندرتال‌ها، هنوز هم مورد مباحثه است؛ اما تفاوت‌هايي كه شناخته شدند، به‌حدي بارز بودند كه انسان‌شناسان سراسر جهان را به جست‌وجو و دقت بيشتر تشويق كردند.

    اين عقيده كه گونه‌هاي باستاني انسان، مانند هوموساپينس‌ها آميزش‌هاي بين‌گونه‌اي داشته‌اند، جديد نيست اما اين كشف اطلاعات تازه‌اي را در اين زمينه پديد آورد. نمونه‌هاي استخوان دنيسوان‌ها بسيار اندك و تنها شامل هيبريدهاي نسل اول هستند (حداقل در اين غار). نتيجه‌اي كه پژوهشگران مي‌گيرند اين است كه آميزش بين گونه‌ها در پليستوسن (Pleistocene) كاملا رايج بوده است. قطعا نئاندرتال‌ها تنها انسان‌هاي باستاني نيستند كه دنيسوان‌ها با آن‌ها تركيب شده‌اند.

    مرجع متخصصين ايران دي ان اي انسان خردمند

    DNA‌ دنيسوان‌ها امروزه در يك مكان شگفت‌انگيز حفظ شده است؛ ملانزي در اقيانوس آرام. حدود چهار تا ۶ درصد DNAي ملانزيايي‌ها را مي‌توان به دنيسوان‌ها ارتباط داد. بااين‌حال، برخلاف اروپايي‌ها، ساكنان ملانزي هيچ نشانه‌اي از DNA نئاندرتال‌ها ندارند. اين موضوع نشان مي‌دهد كه DNAي دنيسوان‌ها ازطريق آميزش ميان هوموساپينس‌ها و دنيسوان‌ها منتقل شده است. ما سه گونه‌ي متفاوت از جنس هومو (Homo) را ذكر كرديم كه هر يك به اندازه‌ي كافي در حفظ ژن‌هايش در جهان مدرن موفق بوده است.

    اما درواقع تعداد بسيار بيشتري از انسان‌هاي ماقبل تاريخ وجود داشته‌اند و علت اينكه چرا تنها يك گونه جان سالم به در برده است، كاملا مشخص نيست. مطابق تئوري جديدي كه توسط پاتريك رابرتس و برايان استورات ارائه شده است، پاسخ در مغز بزرگتر ما، توانايي‌هاي زباني و پيشرفت‌هاي تكنولوژيك نيست. انسان‌هاي ديگري بودند كه آتش را كشف كردند، و هنگامي كه هوموساپينس‌ها از آفريقا خارج شدند، در اروپا نئاندرتال‌هايي را ديدند كه از تكنولوژي‌هايي مانند آسپرين و نقاشي برخوردار بودند. پس گونه‌ي ما چگونه حفظ شد؟ همه اين‌ها به مفهوم تعميم (generalization) بازمي‌گردد. 

    تحليل DNA نشان مي‌دهد كه انسان‌هاي مدرن با انسان‌هاي بيگانه آميزش جنسي داشته‌اند

    به‌عقيده‌ي پژوهشگران انسان‌ها به خوبي مي‌توانند يك “generalist specialist” باشند. به اين معني كه ما مي‌توانيم تقريبا هر نقشي را بازي كنيم. در حالي‌كه احتمالا برخي از خويشاوندانمان به‌راحتي در برخي از اقليم‌هاي دشوار زندگي مي‌كردند، ما توانستيم با اكثر آن‌ها سازگار و در كل جهان پراكنده شويم. با انجام اين كار ما با جمعيت‌هاي محلي در هم آميختيم و ژن‌هاي آن‌ها را با خود به آينده انتقال داديم.

    در ۱۰۰ هزار سال پيش، گونه‌هاي انسان‌مانند متعددي روي زمين مي زيستند. قبايلي از نئاندرتال‌هاي خشن و چهارشانه وجود داشتند كه پا به اروپا و شمال غرب آسيا گذاشتند. دنيسوان‌هاي غارنشين هم در قاره‌ي آسيا پديدار شدند. افراد كوتاه قامت هابيت مانندي به‌نام هومو فلورسينز در اندونزي ساكن شدند. سرانجام، انسان‌هاي مدرن در قاره‌ي آفريقا اسكان يافتند. در حدود ۶۰ هزار سال پيش، چند هزار نفر از انسان‌هاي مدرن آفريقا را ترك كردند و به مناطق ديگري مهاجرت كردند.

    از آنجا كه مهاجرت انسان‌هاي مدرن به سرزمين‌هاي جديد در طول نسل‌ها و به كندي صورت مي‌گرفت، آن‌ها با نئاندرتال‌ها، دنيسوان‌ها و انسان‌هاي هابيت‌مانند مواجه شدند. همه‌ي اين گونه‌ها ريشه در گروه‌هاي هومينين (نژادهاي انسان در گذشته) داشتند كه در طول موج نخست مهاجرت از آفريقا خارج شدند. تحليل DNA نشان مي‌دهد كه انسان‌هاي مدرن با اين انسان‌هاي بيگانه رابطه جنسي برقرار كردند، اما ساير جزئيات برخورد آن‌ها با يكديگر نامعلوم باقي مانده است. بقاي انسان تنها چيزي است كه به‌طور قطع به وقوع پيوست.

    عامل موفقيت انسان چه بود؟

    مرجع متخصصين ايران موفقيت انسان هوشمند

    گروهي از متخصص كارشناسان آخرين تعابير خود را از شواهد ژنتيكي و فسيلي در پنجمين فستيوال علمي جهاني در نيويورك به مباحثه گذاشتند. بنا به‌گفته‌ي متخصص كارشناسان، موفقيت و بقاي انسان را مي‌توان به‌عنوان انتقام آدم‌هاي عجيب و غريب، تعبير كرد. كريس استرينگر، ديرين انسان‌شناس موزه‌ي تاريخ طبيعي لندن گفت:

    اگرچه اندازه‌ي مغز نئاندرتال‌ها با مغز انسان‌ها مساوي بود، اما شكل جمجمه‌هاي فسيل‌شده‌ي آن‌ها اشاره به اين واقعيت دارد كه انسان‌ها داراي لب پيشاني نسبتا بزرگتري بودند. اين ناحيه از مغز مسئوليت كنترل قدرت تصميم‌گيري، رفتار اجتماعي و تمايل‌هاي منحصربه‌فرد انساني مانند خلاقيت و تفكر انتزاعي را بر عهده دارد. نئاندرتال‌ها قوي‌تر از ما بودند و بالاتنه‌ي بسيار نيرومندي داشتند.

    قدرت بدني نئاندرتال‌ها سازگاري آنان را دربرابر آب و هواي سرد اروپا تقويت مي‌كرد. ما در مقايسه با نئاندرتال‌ها موجودات بسيار ضعيفي بوديم چرا كه فاقد هرگونه برتري فيزيكي نسبت به آن‌ها بوديم؛ مي‌توان اينطور استنباط كرد كه نيروي مغز بر نيروي عضلاني غلبه كرد. اجداد ما به‌جاي اينكه در نبردي حماسي دشمنان‌شان را قلع و قمع كنند، با اتكا به قدرت بقاي زيركانه‌ي خود جان سالم به در بردند و بر تعدادشان افزوده شد. در حالي‌كه برادران قوي هيكل ما منقرض شدند. دندان‌هاي نئاندرتال‌ها بسيار بزرگتر از دندان‌هاي ما بود. ما قسمتي از مهارت‌هاي تفكر انتزاعي خود را در پردازش غذا به‌كار گرفتيم كه يكي از مزاياي اصلي براي بقا محسوب مي‌شد. استرينگر در ادامه افزود:

    هر قدر ميزان پردازش غذا قبل گذاشتن آن در دهان بيشتر باشد، صرفه‌جويي بيشتري در انرژي مي‌شود. اگر مايل هستيد فرزندانتان زنده بمانند، مي‌توانيد همين كار را برايشان انجام دهيد.

    ابزارهاي شكار قديمي مثل تله و تورهاي ماهي‌گيري نشان از مهارت و كارآمدي انسان به‌ عنوان شكارچي دارند. اليسون بروكس، استاد انسان شناسي در دانشگاه جورج واشنگتن مي‌گويد:

    انسان‌هاي مدرن از ابزارهايي برخوردار بودند كه زمينه را براي دستيابي به رژيم‌هاي غذايي قابل اطمينان، متعادل و متداوم فراهم مي‌ساخت.

     قابليت‌هاي بي‌بديل در برقراري روابط و برهمكنش‌هاي اجتماعي، يكي ديگر از مهارت‌هاي شناختي قابل‌توجه بود كه منجر به گسترش سريع ابزارهاي نوين و به اشتراك‌گذاري دانش و اطلاعات مربوط‌به بقا شد. بر طبق گفته‌ي بروكس، واكاوي سكونت‌گاه‌هاي انسان باستان در آفريقا باعث پيدا شدن مخفي‌گاه‌هاي ابزارهاي سنگي شده است كه صدها كيلومتر با محل استخراج سنگ‌ها فاصله دارند. پس وجود يك شبكه تجاري-ارتباطي چند‌منظوره و پيچيده به تأييد مي‌رسد. بروكس بيان كرد كه ما شاهد يك روش كاملا متفاوت براي سازماندهي اجتماعي در انسان‌هاي مدرن هستيم كه با آنچه كه در ميان نئاندرتال‌ها مرسوم بود، تفاوت دارد. چرا نئاندرتال‌ها فاقد چنين قابليتي بودند؟

    مرجع متخصصين ايران ميمون / monkey

    احتمالا چنين فعاليت‌هايي نيازمند برخورداري از توانايي‌هاي ارتباطي جامع بوده است كه سؤال مهمي را در رابطه با مرگ ساير نژادهاي انسان بر مي‌انگيزد؛ آيانئاندرتال‌ها، دنيسوان‌ها و هومو فلورسينزها قدرت كلامي و زباني داشتند؟ 

    به‌دليل تغييرات تمدن انساني، در مدتي كوتاه، ژنوم انسان تغييرات زيادي كرده است

    اگر جواب مثبت است، سيستم ارتباطي آنان تا چه حد پيشرفته بود؟ اگر مي‌توانستند حرف بزنند، پس اين دليل محكمي براي چيره شدن ما بر آن‌ها نيست. اما اگر فاقد توانايي صحبت كردن بودند، دليل آشكاري است. اد گرين، زيست‌شناس ژنوم در دانشگاه كاليفرنيا، سانتا كروز و عضو تيم پژوهشي كه ژنوم نئاندرتال‌ها را در سال ۲۰۱۰ ميلادي با كمك DNAي به‌دست‌آمده از فسيل‌ها مرتب كردند، اينطور بيان مي‌كند:

    اگر درباره‌ي تمام آن چيزي كه مي‌دانيد به تامل بپردازيد و نتايج خودتان را با هر آنچه كه به شما گفته شد مورد محاسبه قرار دهيد، به اهميت تكلم، زبان و توانايي برقراري ارتباط پي مي‌بريد.

    احتمالا نئاندرتال‌ها داراي نوع متفاوتي از زبان بودند. آنان ظاهرا ژني داشتند كه وجودش براي زبان در انسان‌ها اهميتي حياتي دارد. آنان مردگان خود را دفن مي‌كردند. احتمال پيدايش چنين ايده‌ي پيچيده‌اي در ميان قبيله‌اي از لال‌ها بسيار بعيد به‌انديشه متخصصين مي‌رسد. اما بروكس مي‌گويد كه شايد آن‌ها فاقد تارهاي صوتي لازم براي برقراري ارتباطات پيچيده بودند. احتمالا صداهايي كه آنان توليد مي‌كردند، زياد واضح نبوده است، مثل صداهايي كه بچه‌ي دو ساله توليد مي‌كند. به‌همين منظور، ارتباط آنان به گروه‌هاي كوچك محدود مي‌شد، نه با ديگران در قالب يك شبكه‌ي ارتباطي وسيع. سر در آوردن از خواسته‌هاي افرادي كه لهجه‌ي متفاوتي داشتند، براي آنان غير ممكن بود.

    تركيب مهارت‌هاي رفتاري و شناختي باعث شد تا انسان‌ها بر ساير نژادها چيره شوند و انسان‌ها به حاكمان زمين تبديل شوند. انسان‌ها اين برتري را مديون مغزهايشان هستند. هفت ميليارد انسان وجود دارد و شايد ۱۰۰ هزار ميمون وجود داشته باشد. ما نه‌تنها تمامي نژادهاي انساني را كنار زده‌ايم، بلكه در حال غلبه بر ساير ميمون‌هاي بزرگ نيز هستيم. به‌گفته‌ي گرين، بزرگ‌ترين خطري كه انسان را تهديد مي‌كند، موفقيت او است. ما به‌گونه‌اي از زمين بهره‌برداري مي‌كنيم كه در گذشته سابقه نداشته است. اما خوشبختانه، انسان‌ها آنقدر با هوش هستند كه بتوانند راه‌حلي براي اين مسئله پيدا كنند.

    آيا انسان موفق‌ترين موجود است؟

    مرجع متخصصين ايران انسان خردمند

    آيا تاكنون از خودتان پرسيده‌ايد كه كدام موجود زنده بيش‌ترين تاثير را روي كره‌ي زمين داشته است؟ ما انسان‌ها عادت داريم كه فكر كنيم اين ما هستيم كه روي كره‌ي زمين فرمانروايي مي‌كنيم. اما آيا اين يك واقعيت است؟ ما انسان‌ها در گذر روزها به‌دليل كارهايي مانند پيشرفت در ساخت ابزارهاي پيشرفته، استفاده از زبان براي برقراري ارتباط، توانايي حل اشكالات، كسب مهارت‌هاي اجتماعي و حتي غلبه بر شكارچيان راس هرم غذايي اين باور را در خود پرورانده‌ايم كه غالب‌ترين شكل حيات روي كره‌ي زمين، ما انسان‌ها هستيم. اما آيا اين واقعيت دارد؟

    روي كره‌ي زمين موجوداتي زيست مي‌كنند كه تعدادشان بي‌شمار است و بيش‌ترين سطح ممكن از زمين را هم مي‌پوشانند. آيا تاكنون چيزي درباره بيوماس (Biomass) شنيده‌ايد؟ بيوماس، مجموع وزن يا جرم موجودات زنده اعم از گياه يا جانور در واحد سطح يا حجم از بيوسفر است كه در زبان فارسي به آن زيست جرم مي‌گوييم. بسياري از موجودات هستند كه نسبت به ما انسان‌ها بيوماس بيش‌تري دارند. اين درست است كه ما انسان‌ها تأثيرات آشكاري بر گوشه و كنار كره‌ي زمين داشته‌ايم و حتي زيستگاه‌هاي ساير موجودات را هم تخريب كرده‌ايم اما بايد بدانيم كه جداي از ما، موجودات زنده ديگري هم هستند كه تأثيرات بسيار بيشتر و شاخص‌تري روي كره زمين گذاشته‌اند.

    جدا از ما، موجودات زنده ديگري هم هستند كه تأثيرات بسيار بيش‌تري روي كره‌ي زمين گذاشته‌اند

    اگر مباحثه مقايسه تعداد در ميان باشد، بايد گفت كه تنها تعداد معدودي از موجودات زنده هستند كه مي‌توانند با بزرگ‌ترين گروه زيرشاخه‌ي شش‌پايان يعني دم‌فنري‌ها (Collembola) رقابت كنند. دم‌فنري‌ها را زماني به‌اشتباه جزو حشرات مي‌دانستند اما مطالعات توالي رشته‌ي DNA ثابت كرده است كه آن‌ها روند تكامل متفاوتي را طي كرده‌اند. اين موجودات كوچك كه طول آن‌ها بين ۰٫۲۵ الي ۱۰ ميلي‌متر متغير است، معمولاً در هر متر مربع از خاك ۱۰ هزار عدد از آن‌ها و در مواقعي ۲۰۰ هزار عدد از آن‌ها در هر متر مربع ديده مي‌شود.

    علت نام‌گذاري آن‌ها به دم‌فنري (شكل پايين) اين است كه يك اندامك شبيه فنر به نام فوركا (Furca) در زير ناحيه شكمي دارند كه با تكان دادن آن مي‌توانند بيش از ۱۰ سانتي‌متر بپرند و از اين طريق از دست شكارچيان فرار كنند. نقش اين موجودات كوچك در روي كره‌ي زمين اين است كه به‌همراه قارچ‌ها و كرم‌ها، سرعت تجزيه‌ي گياهان مرده و تبديل آن‌ها به مواد مغذي را افزايش مي‌دهند. البته ميزان تاثيرگذاري آن‌ها به نوع زيستگاه و حضور ساير تجزيه‌كنندگان مانند كرم‌ها بستگي دارد، اما برآوردها نشان مي‌دهد كه در برخي نقاط كره‌ي زمين، آن‌ها مسئول بيش از ۲۰ درصد از تجزيه‌ي برگ‌هاي پاييزي هستند.

    تاكنون در كل دنيا حدود ۶ هزار گونه‌ي دم‌فنري شناسايي شده است و نكته‌ي جالب هم اينجا است كه آن‌ها توانسته‌اند طيف وسيعي از زيستگاه‌ها را از كوهستان‌هاي مرتفع گرفته تا سواحل و حتي صخره‌هاي قطب جنوب، اشغال كنند. دكتر پيتر شاو (Peter Shaw) يك جانورشناس از دانشگاه روهامپتون انگلستان، مي‌گويد كه شايد روي جاده‌هاي آسفالته مجبور باشيد كه چند اينچي زمين را بكنيد تا دم‌فنري‌ها را پيدا كنيد در ساير نقاط اين كره‌ي خاكي نياز به اين قدر تلاش هم نيست، روي هر سطحي كه قدم بگذاريد، بدون‌ ترديد زير پاهاي شما دم‌فنري‌ها در حال تلاش براي بقا هستند.

    مرجع متخصصين ايران دم فنري / Springtail

    در مسابقه بيش‌ترين‌ تعداد، مورچه‌ها هم با جمعيت جهاني بين ۱۰ هزار تريليون تا كوآدريليون (يك ميليون تريليون)، حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارند. از آنجايي كه شمارش تعداد مورچه‌ها در عمل ممكن نيست لذا شايد بهتر است كه اينطور بگوييم، مورچه‌ها پرتعدادترين حشرات جهان هستند. درست است كه دم‌فنري‌ها از انديشه متخصصين تعداد نسبت به آن‌ها احتمالاً بيشتر هستند اما اين را هم نبايد فراموش كرد كه مورچه‌ها نه‌تنها بزرگ‌تر هستند بلكه بالطبع توانايي‌هاي بيش‌تري هم براي تحت‌تاثير قرار دادن محيط‌زيست دارند. تاكنون بيش از ۱۴ هزار گونه مورچه در سرتاسر دنيا شناسايي شده است. مارك موفت (Mark Moffett) يك حشره‌شناس از مؤسسه‌ي اسميتسونين واشنگتن دي‌سي و نويسنده‌ي جزوه رايگان مشهور «ماجراجويي در ميان مورچه‌ها» كه در سال ۲۰۱۱ ميلادي منتشر شد، مي‌گويد:

    مورچه‌ها هر ميلي‌متر از سطح كره‌ي زمين را يعني جايي كه در آن زيست مي‌كنند، كنترل مي‌كنند. قلمروهاي آن‌ها در ابعاد ميكرو است اما به شكل تاثيرگذاري اين قلمرو را كنترل مي‌كنند، در حقيقت آن‌ها حتي سطوح ميكروبي محيط‌زيست‌شان را هم تغيير مي‌دهند.

    پژوهش‌ها نشان مي‌دهد كه اگر باكتري‌ها را كنار بگذاريم، بيومس يا زيست جرم گياهان هزار بار بيشتر از جانوران است. درحالي‌كه ساير اشكال حيات ممكن است كه از انديشه متخصصين تعداد افراد بيشتر باشند اما روشن است كه اين همه مدعي يا حيوانات متنوع نمي‌توانست وجود داشته باشد مگر آنكه گياهان ازطريق فتوسنتز بقاي آن‌ها را مثل برهه‌ي كنوني تضمين كنند. گياهان گل‌دار به‌تنهايي در حدود ۹۰ درصد از گونه‌هاي گياهي را تشكيل داده‌اند. نسبت قابل‌ملاحظه آن‌ها روي خشكي‌هاي كره‌ي زمين از انديشه متخصصين بيومس بيش‌ از جانوران خشكي‌زي برآورد مي‌شود، ضمن آنكه آن‌ها ساختار بنيادي اكوسيستم‌ها را نيز تشكيل داده‌اند.

    غناي گونه‌اي سوسك‌ها، در جهان مثال‌زدني است. دانشمندان تاكنون نزديك به ۴۰۰ هزار گونه سوسك را در جهان شناسايي كرده‌اند و اين بدان معنا است كه آن‌ها بين يك‌پنجم تا يك‌سوم اشكال حيات شناسايي‌شده در جهان را تشكيل مي‌دهند. تكامل از سوسك‌ها موجودات موفقي ساخته است كه توانسته‌اند نقش‌هاي بسيار مهم و خاصي مانند گرده‌افشاني (شكل پايين) يا حتي غذارساني به ساير گونه‌هاي جانوري را ايفا كنند. مكس باركلي (Max Barclay)  از موزه‌ي تاريخ طبيعي لندن مي‌گويد:

    سوسك‌ها غالب‌ترين و از انديشه متخصصين گونه‌اي، غني‌ترين موجودات زنده در اكوسيستم‌هاي خشكي هستند. مي‌توان اينطور گفت كه آن‌ها مشاغل حياتي و حساس روي كره‌ي زمين را در ميان خودشان تقسيم كرده‌اند. اين تنها قدرت سازگاري و تنوع خارق‌العاده‌ي سوسك‌ها نيست كه آن‌ها را منحصربه‌فرد كرده است بلكه نقش‌هاي محوري آن‌ها در اكوسيستم‌ها و رهاسازي مواد غذايي است كه سوسك‌ها را غالب ساخته است.

    ول‌باچيا (Wolbachia) يك جنس از باكتري‌ها است كه به گونه‌هاي مختلف بندپايان سرايت مي‌كند. آن‌ها مثال خوبي از باكتري‌هايي هستند كه حتي در زير امواج رادار نيز قادر به زيستن هستند. اين باكتري‌ها با سلول‌هاي نزديك به دو‌سوم حشرات و ساير بندپايان مانند عنكبوت‌ها و موريانه‌ها همزيستي دارند بنابراين مي‌توانند به‌راحتي در بين گونه‌هاي مختلف جابه‌جا شوند. البته روش اصلي انتقال آن‌ها ازطريق تخم‌هاي ميزبانان ماده است. بدون اغراق مي‌توان گفت كه هيچ‌چيز نمي‌تواند با آن‌ها از انديشه متخصصين غالب بودن، رقابت كند.

    مرجع متخصصين ايران گرده افشاني مرغ مگس خوار

    ول‌باچياها سلطه‌ي خودشان را از طرق مختلف اعمال مي‌كنند، گاهي به‌واسطه‌ي آشفتگي در فرايند زادآوري؛ تقريبا هر حيواني كه به آن‌ها آلوده شده باشد، گاهي به‌دليل تغيير جنسيت برخي گونه‌هاي جانوري، گاهي ازطريق كشتن نرها و گاهي هم ازطريق اثرگذاري بر اسپرم آن‌ها. در حقيقت ول‌باچياها بقا و تكامل هزاران گونه را تاكنون تحت‌تاثير قرار داده‌اند و به همين دليل سلطه‌شان روي كره‌ي زمين انكارناپذير است. سيانوباكترها نيز مهم‌ترين و موفق‌ترين ميكروارگانيسم‌هاي روي كره‌ي زمين هستند؛ فراموش نكنيد كه همه‌ي اكسيژن زمين را تنها گياهان نمي‌سازند.

    پيش از آنكه سيانوباكترها به‌عنوان نخستين ارگانيسم‌هاي فتوسنتزكننده تكامل بيش از ۲.۵ ميليارد سال پيش تكامل پيدا كنند، جو زمين تنها مقادير ناچيزي اكسيژن داشت. اين تغيير بزرگ و تبديل جو زمين به غني‌ترين منبع اكسيژن را سيانوباكترها (به بخش اول مقاله مراجعه كنيد) پايه‌گذاري كردند و همين امر بود كه منجر به تنوع زيستي خارق‌العاده امروز كره‌ي زمين شد. سيانوباكترها را مي‌توان هم در اكوسيستم‌هاي آبي و هم در خشكي‌ها سراغ گرفت.

    در بين موجودات، به‌‌طور مشخص هيچ شكل غالبي وجود ندارد كه حياتش بدون ديگري امكان‌پذير باشد

    آن‌ها با گلسنگ‌ها، گياهان و جانوران زندگي مي‌كنند حتي مي‌توانند بلوم‌هاي عظيم و قابل رويتي در اقيانوس‌ها تشكيل دهند. جدا از توليد اكسيژن، يكي از نقش‌هاي حياتي آن‌ها توانايي تبديل نيتروژن اتمسفري به نيترات ارگانيك يا آمونياك است كه گياهان براي رشد آن را از خاك مي‌گيرند. مجموع اين اعمال حياتي سبب شده است كه برخي دانشمندان سيانوباكترها را مهم‌ترين و موفق‌ترين اشكال حيات روي كره زمين بدانند.

    ارائه يك انديشه متخصصينيه‌ي علمي در پاسخ به اين سؤال شايد جالب باشد. مارك موفت، حشره‌شناس مؤسسه‌ي اسميتسونين مي‌گويد كه اگر شما به‌دنبال غالب و مغلوب هستيد، بايد بدانيد كه ميكروب‌ها و انسان‌ها هر كدام در مقياس خودشان غالب هستند و دراين‌ميان مورچه‌ها به‌نوعي حد وسط قرار مي‌گيرند. جدا از شمارش تعداد افراد، وزن و سطحي كه موجودات زنده اشغال مي‌كنند؛ تعريف غالب بودن در اصل همان تاثيري است كه موجودات بر ساير اشكال حيات و محيط‌زيست‌شان مي‌گذارند. بر مبناي همين اولويت‌ها مي‌توان شكل غالب حيات را تعريف كرد. اما بهترين پاسخ به اين سؤال بستگي دارد به اينكه شما دقيقاً چه سوالي را مطرح كنيد.

    به‌عنوان مثال مورچه‌ها اگر محصول غلات شما را از بين ببرند، غالب‌ هستند اما همين مورچه‌ها بدون اكسيژني كه گياهان مي‌سازند، زنده نمي‌مانند. گياهان هم قادر به تشكيل چنين كلوني‌هاي عظيمي روي كره‌ي زمين نبودند، اگر نزديك ۴۷۰ ميليون سال پيش قارچي به‌وجود نمي‌آمد كه امكان فتوسنتز را براي آن‌ها مهيا سازد درنهايت قارچ‌ها هم نمي‌توانستند به اين نقش‌هاي حياتي در اكوسيستم‌هاي مختلف دست پيدا كنند، اگر روابط همزيستي با حيوانات، گياهان و ميكروب‌ها نداشتند و به همين ترتيب همه به يكديگر همچون زنجير وابسته‌اند. همه‌ي اشكال حيات به‌نوعي در هم تنيده هستند و به‌‌طور مشخص هيچ شكل غالبي نيست كه حياتش بدون ديگري امكان‌پذير باشد.

    روند تكامل و پيدايش انسان

    مرجع متخصصين ايران درخت تكامل انسان / human evolution

    انسان‌ها موفق‌ترين نخستي‌هاي روي زمين هستند، ولي بدن‌هاي ما خيلي هم عالي طراحي نشده است. اين اجماع گروهي از انسان‌شناسان است كه كار ضعيف تكامل را در شكل دادن انسان اغلب با درد و جزئيات مطرح، توصيف مي‌كنند. دانشمندان در نشست سالانه‌ي انجمن پيشبرد علوم آمريكا (AAAS) نشان دادند كه چگونه تطابق‌هاي دقيقي كه ما انسان‌ها را بسيار موفق كرده است، مثل روي دو پا راه رفتن و مغز بزرگ و پيچيده، نتيجه‌ي تغيير شكل دائمي بدن يك كپي (هومينيد؛ به هر يك از اعضاي بالاخانواده‌ي انسان‌واران گفته مي‌شود) بوده است كه روي درختان زندگي مي‌كرد.

    اين آناتومي چيزي نيست كه براي ما طراحي شده باشد. تكامل با كلي پينه و وصله كار مي‌كند. انسان‌شناس ژرمي دسيلوا يك مجموعه‌ي ۲۶ استخواني را در دستش گرفت و گفت اگر شما بوديد، با ۲۶ بخش متحرك طراحي‌اش نمي‌كرديد. پاهاي ما استخوان زيادي دارد؛ چون اجداد شبيه بوزينه‌مان به پاهاي انعطاف‌پذير براي گرفتن شاخه‌ها نياز داشتند ولي با اسباب‌كشي از درخت‌ها به روي زمين و شروع راه رفتن در پنج ميليون سال پيش، پاها ثابت‌تر شد. قدم به قدم، انگشت بزرگ كه ديگر زياد بزرگ نبود، با ديگر انگشتان در يك صف ايستاد. نياكان‌مان همچنين كم‌كم پاهايشان قوس برداشت تا جاذب شوك باشد؛ پا براي سفت ماندن تغيير يافت.

    انسان‌ها موفق‌ترين نخستي‌هاي روي زمين هستند، ولي بدن‌هاي ما خيلي هم عالي طراحي نشده است

    با اين تغييرات تكاملي، هنوز هم پاهاي ما قابليت زيادي در چرخش به داخل و خارج دارند. اين باعث پيچ‌خوردگي مچ پا، خار پاشنه (پلانتار فاشئيت)، التهاب تاندون آشيل، شين اسپليت و شكستگي مچ پا مي‌شود. اين‌ها اشكالات امروزي نيستند كه به‌واسطه‌ي كفش‌هاي پاشنه‌دار ايجاد شده باشند؛ يافته‌هاي فسيلي نشان مي‌دهد، شكستگي مچ پا و التيام آن قدمتي به‌اندازه‌ي سه ميليون سال دارد. طراحي بهتري براي راه رفتن روي دو پا و دويدن، به انديشه متخصصين دسيلوا، به شترمرغ رسيده است.

    استخوان‌هاي مچ و پاي شترمرغ به‌هم وصل شده‌اند و به‌صورت ساختار واحدي درآمده‌اند كه به قدم‌هايشان سرعت مي‌بخشد. همچنين فقط دو انگشت دارند كه به دوندگي‌شان كمك مي‌كند. چرا ما نمي‌توانيم چنين پايي داشته باشيم؟ يكي از دلايل آن به اين واقعيت برمي‌گردد كه دو پا راه رفتن شترمرغ‌ها حدود ۲۳۰ ميليون سال پيش تكامل يافته است يعني زمان دايناسورها، درحالي‌كه اجداد ما تنها پنج ميليون سال پيش اين كار را شروع كرده‌اند. بروس لاتيمر، آناتوميست و ديرين‌شناس دانشگاه كيس وسترن رزرو، در دستش يك استخوان مهره‌ي كمر داشت كه پيچ خورده بود.

    اين استخوان شاهدي براي درد واقعي محسوب مي‌شود. وقتي انسان‌ها راست‌قامت شدند، مهره‌ي كمري را كه براي بالا رفتن از درخت سفت طراحي شده بود گرفتند و ۹۰ درجه چرخش دادند بنابراين عمودي شد و حالا بايد يك سر را هم آن بالا متعادل نگه مي‌داشت. ولي براي عدم انسداد كانال زايماني و حفظ تعادل تنه روي پاها، مهره‌ها بايد رو به داخل انحنا پيدا مي‌كردند (لوردوزيس)؛ اين چنين بود كه كمر ما خم شد. دليل اينكه ستون مهره‌ي ما هم شبيه “S” شده است، همين است.

    مرجع متخصصين ايران پيدايش انسان خرمند

    اين همه انحنا، با وزن سر و چيزهايي كه با آن حمل مي‌كنيم، فشاري ايجاد مي‌كند كه موجب اشكالات كمر مي‌شود به‌ويژه اگر فوتبال، ژيمناستيك و شناي پروانه هم ورزش‌هاي مورد علاقه‌تان باشد. فقط در آمريكا، سالانه ۷۰۰ هزار نفر از شكستگي‌هاي ستون مهره و اشكالات آن رنج مي‌برند و شايد باور نكنيد، ولي همين مورد ششمين مرض دنيا است. اگر مواظبت كنيد، كمرتان تا ۴۰ يا ۵۰ سالگي جواب خواهد داد. كارن روزنبرگ، ديرين‌شناس دانشگاه دلاور از درد فراتر رفت.

    با تكامل راست راه رفتن و مغز بزرگ‌تر، اين تغييرات بايد با محدوديت‌هاي كانال زايماني به تعادل مي‌رسيد تا مادران بتوانند به اين نوزادان كله‌گنده، قبل از اينكه منقرض شوند، اجازه‌ي راه رفتن بدهند. مرگ هنگام زايمان، عامل اصلي مرگ براي زنان در سال‌هاي توليدمثل بود. زيرا در مقايسه با ديگر پريمات‌ها، انسان‌ها نوزاداني با بدن و مغز بزرگ‌تر به‌دنيا مي‌آورند. به‌طور ميانگين، نوزاد انسان ۶/۱ درصد جثه‌ي مادر، نوزاد شامپانزه ۳/۳ درصد و گوريل ۲/۷ درصد است. با وجود خطرات بالاي مرگ و جراحت در زايمان، راه‌حل نياكان ما براي اين اشكال، حمايت اجتماعي براي زايمان بود.

    در مقايسه با ديگر پريمات‌ها، انسان‌ها نوزاداني با بدن و مغز بزرگ‌تر به‌دنيا مي‌آورند

    امروزه، براي مثال در فرهنگ انساني جا افتاده است كه زايمان بايد با حضور پزشك و ماما همراه باشد. يكي از نشانه‌هايش هم همين درصد بالاي زايمان‌هاي سزارين است. حالا هدف‌مان از اشاره به اين همه اشكال چه بود؟ تكامل هيچ چيزي را طراحي نمي‌كند. تكامل به آهستگي روي ژن‌ها و صفاتي كه كنترل مي‌كنند كار مي‌كند، تا زخم‌هاي جانوران را وصله بزند. تكامل تعهدي براي عالي بودن ندارد، بلكه فقط عملكرد را در انديشه متخصصين مي‌گيرد. پس از انقراض ناگهاني دايناسورها جانوران كوچك و خزداري كه در گذشته از ترس دايناسورها روزها مخفي مي شدند و شب‌ها شكار مي‌كردند، به آزادي رسيدند.

    دسته‌اي از اين جانوران براي تغذيه به برگ و ميوه درختان روي آوردند و گروه بزرگي از پستانداران گياهخوار را تشكيل دادند. آدمي از همين گروه انشقاق و فرگشت يافت. پس به‌طور خلاصه مي‌توان گفت كه حدود ۴ ميليارد سال قبل حيات با پيدايش جانداران تك‌سلولي در درياها آغاز شد. حدود ۶۰۰ ميليون سال پيش، صدف‌ها و ساير جانداران بي مهره و در ۵۰۰ ميليون سال قبل مهره‌داران به‌وجود آمدند. با جهش جانوران از دريا به خشكي ، دوزيستان در ۴۲۵ ميليون سال پيش و نخستين خزندگان و دايناسورها در ۲۵۰ ميليون سال پيش پديد آمدند.

    پستانداران در ۲۵۰ و نخستين پرندگان در ۱۵۰ ميليون سال قبل حاصل آمدند. دايناسورها در ۶۵ ميليون سال قبل ناگهان از ميان رفتند و پس از آن پستانداران برتري يافتند و نهايتا موجودي به نام انسان از اين گروه سر بر آورد. مباحثه انگيزترين شاخه‌ي فرگشت زماني آغاز مي‌شود كه درخت تكامل به سرشاخه‌ي انسان نزديك مي‌شود. اگر علم فرگشت فقط با انسان كاري نداشت، شبيه علم شيمي و فيزيك با مخالفتي روبه‌رو نمي‌شد. برخي به خاطر ترسيم آدمي در درخت فرگشت با كل اين علم به مخالفت بر مي‌خيزند و برخي نيز به خاطر شواهد انكارناپذير و به‌ويژه مدارك ژنتيكي، مخالفت خود را تنها به فرگشت يا تكامل اين چنيني انسان محدود كرده‌اند.

    مرجع متخصصين ايران تكامل ميمون ها

    حافظه پرقدرت كودكي تاريخ تمدن، به‌راحتي پاك نخواهد شد. بهتر است به‌جاي مباحثه مهمي كه مي‌توان در ارتباط با روانشناسي مخالفان تكامل طبيعي انسان داشت، به اصل موضوع بپردازيم. چرا ما انسان‌ها برخي تفاوت‌هاي بنيادين با ديگر جانوران داريم؟ چه عواملي ما را در مسير انسان شدن قرار دادند؟ انسان در كدام شاخه از درخت فرگشت قرار دارد و چه زماني اولين گام‌ها به سوي انسان شدن برداشته شد؟ مهم‌ترين جهش در اين زمينه به چند ميليون سال قبل و به شمال شرق آفريقا باز مي‌گردد، يعني زماني‌كه عوامل محيطي و به‌ويژه علفزارهاي كم‌درخت، بستري فراهم ساختند تا شاخه‌اي از شامپانزه‌ها روي دو پا راه بروند.

    در يك كلام از اين زمان به بعد انشقاق آدمي از شامپانزه اتفاق افتاد. اين شاخه از درخت فرگشت دو قسمت شد تا سرانجام يكي از آن‌ها به ما ختم شود. فسيل مهمي كه زراي آلمسگد (Zeresenay Alemseged) در سال ۲۰۰۰ در اتيوپي كشف كرد، يك بار ديگر نگاه دانشمندان را براي يافتن منشا انسان به اين سمت دنيا خيره كرد. اين فسيل، جمجمه‌ي يك كودك ۳ ساله با قدمت ۳.۳ ميليون سال است. زراي كه متولد همان كشور است، نام اين فسيل را «سلام» گذاشت. اين دانشمند فقط ۸ سال وقت گذاشت تا هر نوع ماسه و سنگ و آلودگي را از اين فسيل جدا كند.

    چرا گونه‌اي از شامپانزه‌ها ناچار شدند روي دو پا بايستند و راه بروند؟

    اين جمجمه و باقي استخوان‌هايي كه در نزديكي همان محل پيدا شد، به هيچ جانور شناخته شده‌اي شباهت ندارد و درواقع به گونه‌‌ي جنوبي‌كپي عفاري مربوط مي‌شود. گونه‌اي كوچك و شبيه شامپانزه كه روي دو پا راه مي‌رفته است. مهم‌ترين گواه در مورد راه رفتن روي دو پا به استخوان لگن و زانو مربوط مي‌شود. مي‌توان گفت كه اين گونه از كمر به پايين مشابه آدمي و از كمر به بالا شبيه شامپانزه است. شباهت نيم‌تنه‌ي بالايي آن‌ها به شامپانزه، لازمه‌ي گذران بيشتر وقتشان مخصوصا هنگام خواب روي درختان بود كه براي امنيت الزامي است. اما چرا آن‌ها راست قامت شدند؟ احتمالا به خاطر يك انشقاق تاريخي در دره‌ي گريت ريفت (شكاف بزرگ).

    به دره‌ي گريت ريفت در مرز كنيا مي‌رويم كه در حال حاضر يك صحراي خشك، جديد و بي‌آب و علف است. اما گذشته‌ي اين منطقه بسيار متفاوت و متغير بوده است، به‌طوري‌كه محيط آنجا آماده‌ي فيلتر كردن برخي گونه از جانوران براي خلق گونه‌هاي متفاوت شده است. مثلا دره‌ي سوگاتا كه بخشي از دره‌ي ريفت محسوب مي‌شود، كاملا پوشيده از آب بوده و يك درياچه كاملا عميق را تشكيل مي‌داده است. درواقع كل آفريقا گرم، مرطوب و پوشيده از جنگل‌هاي باراني بود. محيطي مناسب براي اجداد سلام، يعني شامپانزه‌ها و مشابه آن‌ها.

    اما به‌تدريج بخش‌هايي از آفريقا شروع به خشك شدن كرد و جنگل انبوه جايش را به درخت‌ها و درختچه‌هاي پراكنده داد. حدود ۳ تا ۴ ميليون سال قبل در دره‌ي ريفت بسترهاي مختلفي شامل چمن‌زار، جنگل‌هاي پراكنده، درياچه‌ها و رودخانه‌ها شكل گرفت. فسيل‌هاي باقي‌مانده از انواع حيوانات در اين منطقه، گواهي بر اين واقعيت هستند. اين دگرگوني‌ها، كاهش درختان و وجود علف‌ها باعث خلق گونه‌اي از جانوران شد كه روي دو پا راه مي‌رفتند. اما چگونه؟ انسان تنها پستانداري است كه هميشه روي دو پا راه مي‌رود. چرا گونه‌اي از شامپانزه‌ها ناچار شدند روي دو پا بايستند و راه بروند؟

    مرجع متخصصين ايران انسان هومونالدي

    چند فرضيه ارائه شده است، يا آن‌ها راست ايستادند تا بتوانند از بالاي علف‌هاي بلند اطراف خود را ببينند؛ اين موضوع براي ديدن محيط اطراف و امنيت آن‌ها مهم بود. يا اينكه آن‌ها راست ايستادند تا گرما را بهتر دفع كنند. در حالت ايستاده تماس بدن با نور خورشيد كمتر مي‌شود. اما همان‌طور كه دانيل ليبرمن مطرح مي‌كند، بهترين فرضيه اين است كه آن‌ها راست ايستادند تا انرژي بيشتري را ذخيره نمايند. منظور چيست؟ شامپانزه‌ها روي درختان خيلي چابك هستند، اما آن‌ها هنگام راه رفتن روي زمين انرژي زيادي از دست مي‌دهند.

    آناتومي آن‌ها بدين منظور طراحي نشده است و معمولا پس از حدود ۲ تا ۳ كيلومتر راه رفتن آن‌ها كاملا خسته مي‌شوند. اگرچه آن‌ها به‌دليل وجود جنگل نيازي به اينقدر پياده‌روي نداشته‌اند. راه رفتن روي دو پا انرژي كمتري مصرف مي‌كند بنابراين در زمان ناپديد شدن جنگل‌ها و كاهش درختان اين گونه كه ايستاده راه مي‌رفت، موفق‌تر عمل كرده است. آن‌ها براي رسيدن به ميوه‌ها ناچار به راه رفتن در مسافت‌هاي طولاني بوده‌اند. امروزه مشخص شده است كه يك شامپانزه هنگام راه رفتن حدود ۴ برابر بيشتر از انسان انرژي مصرف مي‌كند. اين مقدار براي انشقاق يك گونه جديد راست قامت، كاملا قابل‌توجه است.

    اما انشقاق انسان از ميمون‌ها چه زماني اتفاق افتاد؟ با تكنيك ساعت مولكولي در علم ژنتيك به‌شيوه‌اي كاملا علمي مي‌توان نشان داد كه چه زماني گونه‌هاي متفاوت از نياي مشترك خود جدا شده‌اند. با اين روش معلوم شده كه جدايي انسان از ميمون حدود ۶ ميليون سال قبل اتفاق افتاده است. يعني برخلاف تصور، حتي لوسي حلقه‌ي گمشده انسان و ميمون محسوب نمي‌شود. اكنون اين پرسش پديد مي‌آيد كه جد واقعي ما چه كسي است؟ شكارچيان فسيل براي يافتن پاسخ اين پرسش در‌ه‌ي گريت ريفت را مورد جستجوي دقيق‌تري قرار دادند، اما چيزي پيدا نشد.

    مقاله‌هاي مرتبط:

      در سال ۱۹۹۷ يك انسان‌شناس فرانسوي به نام ميشل برونه تصميم گرفت جستجوي خود را به‌سمت غرب يعني در حوالي شمال كشور چاد متمركز كند. او و تيمش سرانجام پس از ۴ سال جست‌وجو توانستند جمجمه‌اي از شكل‌افتاده‌اي با قدمت ۶ ميليون سال را بيابند. لحظه‌ي هيجان‌انگيزي بود، اما آيا اين جمجمه اجداد ما بود يا فقط به يك ميمون تعلق داشت؟ اين جمجمه توماي نام‌گذاري شد و مطالعه‌هاي علمي دقيقي روي آناتومي آن انجام گرفت. درنهايت ميشل پذيرفت كه اين جمجمه متعلق به يك راست‌قامت است، اما برخي دانشمندان نسبت به اين موضوع ترديد دارند. اگر حق با ميشل باشد، توماي را مي‌توان به‌عنوان جد آدمي در انديشه متخصصين گرفت.

      اگرچه راست‌قامت‌ها، شاخه‌ي انسان را از شامپانزه‌ها جدا كردند، اما اين گونه براي حدود ۴ ميليون سال با مغز كوچكي شبيه شامپانزه‌ها به شكل موفقيت‌آميزي به حيات خود ادامه داد. درواقع راه رفتن روي دو پا ارتباط خاصي با بزرگ شدن مغز نداشته است. بااين‌حال برخي تفاوت‌هاي جزيي بين مغز اين گونه با شامپانزه در همين دوران شكل گرفت. مانند رشد آهسته‌تر مغز در دوران پيش از بلوغ و نيز نئوكورتكس كمي بزرگتر ،كه هوش و تفكر را در بر مي‌گيرد. اين ادعا در جمجمه‌ي سلام، توسط دانشمندان اثبات شده است.

      مرجع متخصصين ايران انسان ماهر

      در ۵۰۰ سال بعد فسيلي در اين رابطه يافت نشده است، اما پس از اين دوره‌ي ناشناخته، سنگ‌هايي با قدمت ۲.۵ ميليون سال كشف شده‌اند كه طبيعي نيستند. اين سنگ‌ها توسط افرادي شكل داده شده‌اند كه درواقع آن‌ها نخستين ابزارهاي سنگي تاريخ محسوب مي‌شوند. فسيل جديد و متفاوتي كشف شد؛ پيدايش انسان ابزارساز و گونه‌ي هومو. گونه‌ي هوموهابيليس يا انسان ماهر (شكل بالا) با قدمتي بين ۱.۶ تا ۲.۵ ميليون سال پيش؛ يعني پيدايش عصر هومو يا انسان. اگرچه هوموهابيليس هنوز خيلي شبيه ميمون‌ها و گونه‌ي لوسي ( استرالوپيتكوس) بود، اما يك تفاوت اساسي وجود داشت، مغز آن‌ها حدود دو برابر بزرگتر شده بود.

      چرا پس از ميليون‌ها سال، اين افزايش حجم به شكلي نسبتا ناگهاني در حدود دو ميليون سال قبل اتفاق افتاد؟ دانشمندان سرتاسر آفريقا را براي يافتن پاسخ اين پرسش جست‌وجو كردند، سرانجام آن‌ها در انتهاي جنوبي دره‌ي گريت ريفت چيزهايي يافتند. لايه‌هاي سنگي اين منطقه حكايت از فعاليت‌هاي تكتونيكي فراواني دارد كه نتيجه آن نوسانات شديد و سريع آب‌و‌هوا است. گاهي سبز با درياچه‌اي عميق و پرآب و گاهي خشك و بي‌آب و علف. دره‌ي گريت ريفت چندين بار به درياچه‌اي بزرگ و پر از آب تبديل و سپس خشك شده است. نتيجه‌ي اين نوسانات، محيطي مرطوب همراه‌با جنگل و رودخانه بود كه پس از مدتي به چمنزارهاي خشك تبديل مي‌شد و تكرار اين تغييرات سريع در محيط نقش يك كاتاليزور را براي تكامل انسان بازي كرده است.

      راه رفتن روي دو پا ارتباط خاصي با بزرگ شدن مغز نداشته است

      مطالعه لايه‌هاي رسوبي كف اقيانوس‌ها نيز مهر تاييدي بر ناپايداري آب و هواي شرق آفريقا دارد. گرد و غبارهايي كه توسط باد از آفريقا به سمت اقيانوس‌ها پرواز كرده‌اند، در اعماق آب‌ها رسوب و اطلاعات جالبي را براي دانشمندان ذخيره كرده‌اند. در دوره‌ي مرطوب غبار كمتري بر مي‌خواست و لايه‌هاي رسوبي نازكتري تشكيل مي‌داد، اما در زمان خشكسالي اين لايه‌ها ضخيم‌تر مي‌شوند. با تعيين سن اين لايه‌ها پرده از راز مهمي برداشته مي‌شود.

      به مدت سه ميليون سال بين توماي و سلام با مغز كوچك‌شان، آب و هواي آفريقا پايدار و نسبتا خشك بود، اما پس از آن به مدت ۲۰۰ هزار سال آب و هواي منطقه پرنوسان شد، به‌طوري‌كه به‌صورت غيرقابل پيش‌بيني مرطوب و سپس خشك مي‌شد. در همين زمان بود كه ابزارهاي سنگي يافته‌شده درواقع انسان ابزارساز با مغز بزرگش پا به عرصه‌ي وجود گذاشته است. يك نتيجه‌گيري منطقي از اين پژوهش‌ها و همزماني رشد ناگهاني مغز با تغييرات شديد آب‌و‌هوا به دست مي‌آيد؛ آفريقا گهواره‌ي گونه‌هاي انسان‌نماي فراواني بوده است اما آب و هواي وحشي و ناپايدار مانند آزموني سخت، شرايط را دشوارتر مي‌سازد.

      در نتيجه فيلترهاي محيطي خشن‌تر شد و بسياري از گونه‌ها مثل لوسي و سلام كه نتوانستند سازگار شوند، از ميان رفتند. در عوض گونه‌هايي همچون هموهابيليس كه از مغز بزرگتري براي حل اشكالات برخوردار بودند، به مسير تكامل خود ادامه دادند. درنهايت پيدايش مغز بزرگ و گونه‌ي انسان، مديون آب و هواي وحشي آفريقا بوده است. تغيير و سازگاري با اين تغييرات، تكامل آدمي را رقم زده است. اين تغييرات آب و هوايي در طي اين دو ميليون سال نيز ادامه يافت و اجداد ما با موفقيت توانستند از تمامي اين شرايط سخت عبور كنند.

      مرجع متخصصين ايران تكامل انسان / human evolution

      انسان امروزي به‌عنوان باهوش‌ترين موجود شناخته‌شده، درواقع محصول سخت‌ترين آزمون‌هاي طبيعت در راستاي تطبيق‌پذيري است. كاش مي‌توانستيم بفهميم كه زمين، طبيعت، موجودات زنده و خود ما چه جواهرات بسيار كمياب و شايد نايابي در كيهان هستيم. دو ميليون سال قبل دره‌ي‌ گريت ريفت شاهد پيدايش نخستين نيايي است كه مي‌توان آن را واقعا انسان ناميد. در ادامه گونه‌اي آشكار مي‌شود كه به‌طرز شگفتي شبيه ما است؛ يك مهاجر دنيا، ابزارساز، شكارچي و از همه مهم‌تر رام‌كننده‌ي آتش و برپاكننده‌ي نخستين جوامع انساني. اين گونه‌ي تمام عيار انساني از شاخه خود ما يعني هموساپينس جدا بودند.

      گونه‌ي هومواراكتوس به‌عنوان اصلي‌ترين نياي ما حدود ۱.۵ ميليون سال قبل در همان دره‌ي گريت ريفت پا به‌عرصه وجود گذاشت. اسكلت كامل يك هوموراكتوس در شمال كنيا و نزديك درياچه توركانا توسط ريچارد ليكي و تيمش كشف شد. قديمي‌ترين اسكلت يك گونه‌ي كاملا انساني به‌نام پسر توركانا كشف شده بود. با پيدايش گونه‌ي هومو، بازوها نسبت به ميمون‌ها باريكتر، پاها بلندتر و مغزها بزرگتر شد. با افزايش حجم مغز، هوش، خلاقيت و مراقبت از يكديگر به گونه هومو گره خورد. هرچه مغز آدمي بزرگتر شد، دوران كودكي و زمان رسيدن به بلوغ افزايش يافت.

      شامپانزه‌ها حدود هفت سالگي بالغ مي‌شوند در حالي‌كه اين عدد براي انسان‌ها به بيش از ۱۲ سال مي‌رسد، اما چرا بايد اينطور باشد؟ چرا فرگشت دوره‌ي ناتواني و آسيب‌پذيري آدمي را تا رسيدن به بلوغ افزايش داد؟ چون براي رسيدن به مغز بزرگ‌تر، داشتن هوش تمام نقص‌ها را جبران مي‌كند و فرگشت نيز به خوبي اين موضوع را در روند خود دارد. انسان بزرگ‌ترين مغز را نسبت به بدنش در ميان جانوران دارد. اگر قرار بود رشد مغز داخل رحم اتفاق بيفتد، مغز كودك متولد‌شده از لگن عبور نمي‌كرد. قطر لگن به‌طرز شگفت‌انگيزي تقريبا با مغز كودك در هنگام تولد برابري مي‌كند.

      انسان امروزي، درواقع محصول سخت‌ترين آزمون‌هاي طبيعت در راستاي تطبيق‌پذيري است

      پس از تولد، رشد مغز و توانايي‌هاي يادگيري ادامه پيدا مي‌كند و هرچه دوران رسيدن به بلوغ بيشتر باشد، رشد مغز كامل‌تر است. در مورد توانايي صحبت كردن گونه‌ي هموراكتوس اختلاف انديشه متخصصين وجود دارد و برخي دانشمندان در اين مورد شك و ترديد دارند، اما در مورد ابزارسازي شكي نيست. ساخت ابزارهاي سنگي درواقع نشانگر تولد تكنولوژي با اين گونه است. داشتن ابزار كه نشان‌دهنده‌ي هوش بالا است، بسياري از نقص‌هاي فيزيكي را جبران مي‌كند. با ابزار به هر نوع خوراكي مي‌توان دست يافت و همين تكنولوژي بسيار ابتدايي راز بقاي گونه هومو است.

      اما مغز بزرگ هزينه‌هاي پنهاني خاص خود را دارد و يكي از دردسرهاي آن مصرف بيشتر انرژي است. امروزه مغز ما ۲۵ درصد انرژي بدن را به خود اختصاص مي‌دهد. بنابراين هوموراكتوس‌ها بايد با مصرف كالري بيشتر، اين هزينه را نيز جبران مي‌كردند. گياهان به‌تنهايي از عهده‌ي تأمين اين كالري بر نمي‌آمدند و در نتيجه گونه‌ي انسان به سمت منابع گوشتي كشيده شد. كالري گياهي را بايد پيدا كرد و خورد، اما منابع گوشتي را بايد شكار كرد. شكار يك حيوان نيازمند قدرت و سرعت است. نياكان ما هيچكدام را نداشتند. جانداري كند، بدون چنگال و دندان قوي كه تنها مي‌توانست شكار آساني براي ساير باشد.

      با اين توضيح‌ها هموراكتوس چگونه مي‌توانست گوشت خود را به‌دست آورد؟ آن‌ها متخصص دوي استقامت بودند، حتي در وسط روز. همانند انسان امروزي، گونه هموراكتوس نسبت به اجداد خود راحت‌تر و طولاني‌تر مي‌دويد. اين گونه مانند ما بيشتر موهاي خود را از دست داده بود و توسط عرق كردن خنك مي‌شد در نتيجه اشكالي براي دويدن طولاني نداشت. غدد عرق كليد موفقيت آن‌ها بوده است اما دوي استقامت چه مزيت ويژه‌اي به هوموراكتوس بخشيد؟ بگذاريد قبل از پاسخ اين پرسش به يك موضوع جالب بپردازيم. اگرچه برخي چشم‌بسته هر مطلب علمي را مي‌پذيرند، برخي نيز چشم بسته واقعيت‌هاي علمي را رد مي‌كنند.

      مرجع متخصصين ايران تكامل مغز انسان

      حتي بزرگ‌ترين دانشمندان نيز از تمامي مكانيسم‌هاي كشف و درك وقايع علمي در شاخه‌هاي ديگر آگاه نيستند، اما مي‌دانند كه بهترين كار اعتماد به فكت‌هايي است كه توسط روش‌هاي علمي به‌دست مي‌آيند. گونه‌ي هومو بيشتر موهاي خود را از دست داده بود، چگونه دانشمندان به اين واقعيت رسيدند؟  توسط حشره‌اي به نام شپش. حتي براي مردم عادي نيز ناخودآگاه كلمه شپش با مو گره مي‌خورد. گرچه بيشتر جانوران تنها يك نوع شپش را به‌عنوان انگل حمل مي‌كنند اما آدمي ميزبان دو نوع شپش است.

      يكي لابه‌لاي موهاي سر و ديگري در ناحيه‌ي تناسلي. شپش ناحيه‌ي تناسلي بسيار شبيه شپش گوريل ها است. زماني‌كه اجداد ما پر مو بودند، شبيه ديگر جانوران حامل يك نوع شپش بوده‌اند، اما با از دست دادن موهاي بدن، موهاي سر و ناحيه تناسلي از يكديگر دور افتادند. در اين دوره، شپش اصلي انسان در موهاي باقي‌مانده سر، ساكن و ناحيه تناسلي خالي از اين حشره شد. اما زماني‌كه آدمي به گوريل‌ها نزديك شد، شپش گوريل به ناحيه‌ي تناسلي انسان راه يافت و در آنجا باقي ماند.

      با تاريخ‌گذاري ژنتيكي معلوم شد كه شپش انسان و شپش گوريل (شكل پايين) حدود سه ميليون سال قبل از يكديگر انشقاق يافته‌اند. بنابراين شروع كاهش موي بدن اجداد ما به اين دوران باز مي‌گردد كه در اين صورت حتي به زمان لوسي نيز مي‌رسد و در دوره‌ي پسر توركانا به بيشترين مقدار خود رسيده است. اكنون برگرديم به اين پرسش كه خنك شدن آدمي توسط غدد عرق كه هوموراكتوس را متخصص دوي استقامت كرد، چگونه اين شكار ضعيف را به شكارچي تبديل كرد؟ بيشتر حيوانات در ميانه‌ي روز به‌دليل گرما از دويدن طولاني عاجزند و تنها مي‌توانند دوي سرعت كوتاه داشته باشند و برخي از آن‌ها حداكثر ۱۵ دقيقه بدوند.

      گونه‌ي انسان با وجود غدد عرق و بدن بي‌مو كه گردش هوا را روي پوست امكان‌پذير مي‌سازد، از تمام بدن خود براي خنك شدن بهره مي‌برد. به همين دليل انسان مي‌توانست براي مدت طولاني بدود و تبديل به شكارچي مقاومتي شود، اما چگونه؟ حتي امروزه بوشمن‌هاي صحراي كالاهاري مي‌توانند به اين پرسش پاسخ دهند. آن‌ها در ميانه‌ي روز شكاري مانند كودو را انتخاب مي‌كردند و تعقيب و گريز آغاز مي‌شود. اگرچه سرعت كودو بيشتر است اما بوشمن‌ها او را دنبال مي‌كنند.

      زمان استراحت و خنك شدن كافي براي كودو باقي نمي‌ماند. اين ماراتن در گرماي طاقت‌فرسا براي حدود ۴ ساعت ادامه مي‌يابد و در نتيجه كودو در اثر حمله گرمايي از پا مي‌افتد و بوشمن‌ها به شكار خود مي‌رسند. كنترل آتش نه‌تنها به هضم غذا و بزرگتر شدن مغز آدمي كمك بزرگي كرد بلكه امنيت آدمي را نيز در مقابل ديگر جانوران افزايش داد. اجداد ما به دور آتش حلقه مي‌زدند و در اين مكان امن و راحت احساس آسودگي مي‌كردند. برخي دانشمندان معتقدند كه اين نوع گردهمايي، خود كمك شاياني به اجتماعي شدن گونه‌ي انسان كرده است.

      مرجع متخصصين ايران شپش

      ظاهرا نياز به جمع شدن دور آتش در ما نهادينه شده است و امروزه يكي از تفريحات ما محسوب مي‌شود. اجتماعي شدن درنهايت راه را براي تحولي اساسي در مسير تكامل آدمي باز كرد؛ مهاجرت. پس از ميليون‌ها سال زندگي در آفريقا سرانجام گونه انسان تصميم به ترك محل زندگي خود مي‌گيرد. اگرچه به احتمال زياد اين يك مهاجرت اجباري بوده است، اما عمل بسيار جسورانه‌اي بوده كه شجاعت انجام آن تنها با تكيه به خصلت اجتماعي انسان به‌دست آمده است. فسيل‌هاي دمانيسي كشف‌شده در گرجستان، نشان مي‌دهد كه هموراكتوس‌ها بلافاصله و بسيار زودتر از آنچه قبلا تصور مي‌شد، آفريقا را ترك كرده‌اند.

      حتي كشف فسيل‌هايي مانند گونه هوموفلورزينسيس در اندونزي، معماهايي را در مورد زمان مهاجرت ايجاد كرده است. بااين‌حال به انديشه متخصصين مي‌رسد كه دليل اصلي مهاجرت اجداد ما يك تغيير آب و هوايي بود كه علفزارها را از سمت آفريقا به سوي آسيا گسترش داده است. همراه‌با علفزارها حيوانات و منابع غذايي نيز به سمت آسيا رانده شده است. آدمي نيز به‌دنبال آن‌ها مهاجرت بسيار تدريجي و كند خود را آغاز كرده است. صحراي سينا پلي بوده است تا آن‌ها خود را به خاورميانه و آسيا برسانند. كندي اين حركت باعث شده است برخي دانشمندان نام مهاجرت را نامناسب بدانند. درهرصورت در طول يك ميليون سال، گونه‌ي هومو سرتاسر آسيا را از قفقاز تا اندونزي و حتي اروپا، پوشش دادند. 

       اجتماعي شدن درنهايت راه را براي تحولي اساسي در مسير تكامل انسان باز كرد؛ مهاجرت

      اكنون هوموراكتوس فاتح دنياي قديم شده بود. دانشمندان حدس مي‌زنند كه اين گونه به‌مدت دو ميليون سال دوام آورده و آخرين گروه كوچك آن‌ها حدود ۵۰ هزار سال پيش در آسيا منقرض شده است. اين عدد شگفت‌انگيزتر مي‌شود اگر بدانيد كه قدمت گونه‌ي خود ما فقط ۲۰۰ هزار سال است. راز بقاي طولاني و شگفت‌انگيز هوموراكتوس چه بود؟ مراقبت از يكديگر در آن‌ها كامل بود. فسيلي از اين گونه در همان دمانيسي گرجستان نشان مي‌دهد كه يك پيرمرد تا دو سال بدون دندان زنده مانده است.

      يعني قبيله از او مراقبت مي‌كرد و احتمال دارد كه حتي غذاي او را مي‌جويدند و تحويلش مي‌دادند. يك زندگي گروهي با كيفيت و پراحساس. حتي مي‌توان ساعات پاياني زندگي پسر توركانا را حدس زد كه چگونه با درد دندان و عفونت بدن و نوازش‌هاي همگروهي‌هاي خود جان مي‌دهد. آن‌ها غم را حس مي‌كردند و غمخوار همديگر بودند.

      ظاهرا جسد اين پسر توسط قيبله در يك مرداب شستشو داده مي‌شود و توسط طغيان رودخانه همان‌جا دفن شده است و اسكلت كامل وي پس از حدود دو ميليون سال كشف مي‌شود. اين بود داستان موفق‌ترين گونه‌ي انسان در تاريخ. انسان‌هايي كه بدون مذهب، ايدئولوژي، سياست و حكومت يكديگر را مي‌فهميدند، همديگر را احساس مي‌كردند و زندگي پر احساس آن‌ها، التيامي بود بر تمام خطرات، سختي‌ها، رنج‌ها، غم‌ها و دردهاي ناشناخته‌اي كه اين گونه از آدمي در طول زندگي خود با آن‌ها دست‌وپنجه نرم مي‌كرده است.

      مرجع متخصصين ايران گوريل

      حدود ۶ ميليون سال پيش اجداد ما از شامپانزه‌ها جدا شدند. از آن زمان تاكنون حداقل ۲۰ گونه از نياكان انسان در درخت فرگشت شناخته شده‌اند. به انديشه متخصصين‌مي‌رسد كه همين اواخر و حدود ۵۰ هزار سال قبل، چهار گونه‌ي متفاوت از انسان هم‌زمان زندگي مي‌كرده‌اند. اما چرا تمام اين گونه‌ها منقرض شدند و فقط ما به‌عنوان گونه‌ي هوموساپينس باقي مانديم؟ مطالعه‌هاي ژنتيكي نشان مي‌دهد كه تمام انسان‌هاي امروزي درواقع نوادگان يك گروه ۶۰۰ نفري هستند كه از آفريقا به تمام دنيا مهاجرت كردند و ديگر گونه‌ها همچون نئاندرتال‌ها را به عقب راندند.

      نئاندرتال‌ها گونه‌ي كاملا پيشرفته و موفقي بودند كه اجدادشان بعد از هوموراكتوس‌ها، آفريقا را به مقصد اروپا ترك كردند. نئاندرتال‌ها كاملا پيشرفته بودند و حدود ۴۰۰ هزار سال در اروپاي عصر يخبندان زندگي كردند. اما چرا با ورود گونه‌ي ما آن‌ها ناپديد شدند؟ با كشف يك جمجمه در هايدلبرگ آلمان، گونه‌ي هوموهايدلبرگنسيس كشف شد. يك چاه غار در آتاپوئركا واقع در شمال اسپانيا پرده از رازهاي مهمي بر مي‌دارد. در اين چاه چندين قطعه استخوان يافت مي‌شود كه با كنار هم قرار دادن آن‌ها ۳۰ اسكلت كامل نيم‌ ميليون‌ساله هوموهايدلبرگنسيس پديدار مي‌شود.

      چرا تمام گونه‌هاي انسان منقرض شدند و فقط ما به‌عنوان گونه‌ي هوموساپينس باقي مانديم؟

      اما چرا ۳۰ اسكلت كنار هم؟ به انديشه متخصصين مي‌رسد كه آن‌ها توسط خويشاوندانشان دفن شده‌اند. كشف مراسم تدفين توسط يك گونه‌ي پيشرفته. در همين مدفن يك تبر سنگي دست ساخته نيز پيدا شد. همه اينها نشان مي‌دهد اين گونه قادر به نمادگرايي بوده و ذهن آن‌ها به باورهاي پيچيده دست يافته است. آن‌ها برنامه‌ريزي مي‌كردند  و خودآگاه بودند؛ آغاز تكامل فكري در نيم ميليون سال پيش. اين گونه به زندگي خود ادامه داد و با فتح اروپا به هومونئاندرتال تكامل يافت كه نزديكترين گونه به ما هستند.

      اولين فسيل نئاندرتال در سال ۱۸۲۹ در دره‌ي ميوز بلژيك كشف شد. فسيل‌هاي ديگري نيز در سرتاسر اروپا به‌دست آمد كه مطالعه‌هاي دقيق آن‌ها نشان مي‌دهد مغز آن‌ها حتي كمي از ما بزرگتر بود، اما به انديشه متخصصين مي‌رسد بخش‌هايي از مغز كه به زبان، حافظه و تفكر مربوط مي‌شود، از ما كوچكتر بوده است. بدن كوتاه و زمخت آن‌ها براي مقابله با عصر يخبندان طراحي شده بود. رژيم اصلي آن‌ها را گوشت شكارهاي بزرگ‌ مانند گاوميش و گوزن شمالي تشكيل مي‌داده است. اين گونه در حدود ۲۵۰۰۰ سال پيش منقرض مي‌شود، اما چرا؟

      به دره‌ي شكاف بزرگ و انسان‌ساز آفريقا باز مي‌گرديم. حدود ۲۰۰ هزار سال قبل در همين‌جا گونه‌ي جديدي پيدا شد؛ هوموساپينس. انسان مدرن و گونه‌ي خود ما. همان‌طور كه جمجمه‌ها و ابزار سنگي نشان مي‌دهند، در آغاز تفاوت چنداني ميان مغز و هوش هوموساپينس و نئاندرتال‌ها وجود نداشت، اما به تدريج، مغز اين گونه پيشرفته‌تر از نئاندرتال‌ها شد، چرا؟ تمام شواهد به تحولات آب و هوايي اشاره مي‌كند. در همين دوره‌، زمين و گونه ما وارد يكي از طولاني‌ترين عصر يخبندان مي‌شود. حدود ۲۰۰ هزار سال قبل صفحات وسيع يخي از شمال زمين به سمت پايين آمدند و خشكسالي، بيشتر مناطق آفريقا را به بيابان تبديل كرد.

      مرجع متخصصين ايران انسان هموموساپينس يا خردمند

      تمامي انسان‌هاي روي زمين به‌طرز شگفت‌انگيزي ۹۹/۹ درصد شباهت ژنتيكي دارند. اين در حالي است كه انسان‌ريخت‌هايي مثل گوريل‌ها، شامپانزه‌ها و اورانگوتان‌ها بين ۴ تا ۱۰ برابر ما تنوع ژنتيكي دارند. اين عدم تنوع ژنتيكي در ميان انسان‌ها مي‌تواند نشان‌دهنده‌ي يك بحران تحليل جمعيتي در طول تاريخ باشد. حدود ۱۴۰ هزار سال قبل بيشتر مناطق آفريقا غير قابل سكونت شد و نياكان ما به پناهگاه‌هاي معدودي در خط سواحل و مناطق كوهستاني رو آوردند. در همين زمان بود كه گونه ما تا مرز انقراض پيش رفت. شواهد ژنتيكي نشان مي‌دهد كه كل جمعيت نياكان ما تا حدود ۶۰۰ نفر تحليل رفت. 

       انسان ريخت‌هايي مانند گوريل‌ها، شامپانزه‌ها و اورانگوتان‌ها بين ۴ تا ۱۰ برابر ما تنوع ژنتيكي دارند

      كورتيس مارين معتقد است كه آن‌ها در خط ساحلي آفريقاي جنوبي پناه گرفته بودند و اين زندگي ساحلي باعث تغيير رفتار آن‌ها شد، كه خود منشا تفاوت‌هاي بعدي و از جمله هوش و مغز پيشرفته‌تر شد. آن‌ها صدف جمع‌آوري مي‌كردند و براي اين كار رفتار ماه و جزر و مد را مد انديشه متخصصين قرار مي‌دادند. از غذاهاي دريايي استفاده مي‌كردند و در عين حال به دور از ساحل شكار و دانه‌ها و ريشه‌ها را گردآوري مي‌كردند. اين شيوه‌ي متنوع براي جمع‌آوري غذا و ادامه زندگي، هوش و استعداد بيشتري را مي‌طلبيد؛ تطبيق‌پذيري جديد براي يك زندگي جديد.

      نياكان ما بيش از ۱۴۰ هزار سال به اين گونه زيستند و مداركي از مغز پيشرفته‌تر را از خود به‌جاي گذاشتند. ابزارهاي سنگي پيچيده‌تر نمونه اي از اين ادعا است. ابزارهاي تخصصي‌تر لازمه‌ي بهره‌گيري بيشتر از محيط اطراف و بقاي آن‌ها بوده است. آن‌ها همچنين ابزارهاي سنگي نمادين مي‌ساختند. اولين مدرك تاريخي استفاده از هنرهاي زينتي با گل اخراي سرخ مربوط‌به ۷۵۰۰۰ سال قبل در طول همان ساحل آفريقاي جنوبي كشف شده است. در همين مكان صدف‌هاي سوراخ‌داري كشف شد كه احتمالا به‌عنوان گردنبند استفاده مي‌شده است. آن‌ها احتمالا بدن خود را نيز رنگ‌آميزي مي‌كرده‌اند. انسان در اين دوره براي اولين‌بار اطلاعات را خارج از ذهن خود ثبت و ذخيره كرد.

      بدين گونه نياكان ما در ۶۰۰۰۰ سال پيش با فرهنگ و تكنولوژي جديدي پديدار شدند. يك بار ديگر شرايط سخت آب و هوايي و هزاران سال خشكسالي در آفريقا موجب جهشي جديد در هوش و مغز گونه انسان شد. با بهبود آب‌و‌هوا، اين گونه جديد اكنون آماده فتح دنيا شده بود. آن‌ها از مسير خاور ميانه آسيا را درنورديدند. يك موج مستقل نيز از همين مسير به سمت اروپا رفت و به نئاندرتال‌ها برخورد كرد و درنهايت باعث انقراض آن‌ها شد، اما چگونه؟ برخي معتقدند اين كاراز طريق آميزش و ادغام آن‌ها در گونه‌ي ما صورت گرفته است.

      مرجع متخصصين ايران تكامل انسان / human evolution

      پاسخ اين پرسش در ژنتيك است، اما چه كسي مي‌تواند از استخوان‌هاي ۳۰۰۰۰ ساله نئاندرتال‌ها نقشه ژنتيكي تهيه كند؟ اسوانتي پابو و تيمش از مؤسسه‌ي ماكس پلانگ موفق به اين كار افسانه‌اي شدند. با كشف ژنوم نئاندرتال‌ها و با استفاده از ساعت مولكولي معلوم شد كه حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار سال پيش، آن‌ها و گونه‌ي ما نياي مشتركي داشته‌اند. اين زمان گونه‌اي را هدف قرار مي‌دهد كه حدود نيم ميليون سال پيش آفريقا را ترك كردند؛ هومو هايدلبرگنسيس. اين گونه همان‌طور كه گفته شد در اروپا به نئاندرتال‌ها تكامل يافتند و در آفريقا به گونه هرموساپنس تبديل شدند.

      اما آيا اين دو گونه با يكديگر در حد ادغام نئاندرتال‌ها در انسان مدرن آميزش داشته‌اند؟ اگر انسان‌ها و نئاندرتال‌ها باهم آميزش نداشته باشند، ژنوم‌هاي مشابه در نئادرتال‌ها و انسان‌ها مي‌تواند در نتيجه‌ي آن باشد كه هر دو گونه، از اجداد آفريقايي مشتركي تكامل يافته‌اند. اما نتايج يك پژوهش ژنتيكي جديد در اوايل سال ۲۰۱۶ حاكي از آن است كه انسان‌هاي امروزي و نئاندرتال‌ها حدود ۱۰۰ هزار سال پيش، يعني زودتر از آن چيزي كه پيش‌تر تصور مي‌شد، با هم آميزش مي‌كرده‌‌اند. شايد گونه‌ي ما به تدريج نئاندرتال‌ها را از سرزمين خود عقب راندند.

      تمام شواهد، اعم از بدن كشيده و لاغرتر و نياز به انرژي كمتر، رشد سريع‌تر جمعيت، تكنولوژي پيشرفته‌تر، به‌ويژه در استفاده از نيزه و… حكايت از برتري گونه‌ي ما در مقابله با نئاندرتال‌ها دارد. بااين‌حال نوسانات آب و هوايي اروپا نيز به گرفتاري نئاندرتال‌ها دامن زده بود. نئاندرتال‌ها به‌تدريج به سمت مناطق مرزي اروپا رانده شدند. طبق شواهد كنوني آخرين پناهگاه آن‌ها صخره‌ي جبل‌الطارق در مرز جنوبي اسپانيا و در ۲۸۰۰۰ سال قبل بوده است. پس از اين زمان آن‌ها ناپديد شدند. در اين دوره تنها يك نوع انسان بر زمين حاكم شد. گونه‌ي ما به تمام قاره‌ها مهاجرت كرد و نسل ساير هومونيدها را نيز از زمين برچيد. اين بار نيز فرگشت تطبيق‌پذيرترين انسان را برگزيد.

      تبليغات
      جديد‌ترين مطالب روز

      هم انديشي ها

      تبليغات

      با چشم باز خريد كنيد
      اخبار تخصصي، علمي، تكنولوژيكي، فناوري مرجع متخصصين ايران شما را براي انتخاب بهتر و خريد ارزان‌تر راهنمايي مي‌كند
      ورود به بخش محصولات