ردپاي نئاندرتال هاي ايران: تاريخچه و سرنوشت آن‌ها (بخش اول)

يك‌شنبه ۱۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۲۲:۳۰
مطالعه 21 دقيقه
مرجع متخصصين ايران
نئاندرتال‌ها، نزديك‌ترين خويشاوندان ما بودند كه براي دوره‌ي طولاني در گستره‌ي وسيعي از غرب در جبل‌الطارق تا شرق در كوه‌هاي زاگرس زندگي كردند.
تبليغات

زماني بود كه با شنيدن واژه‌ي «نئاندرتال‌» بلافاصله تصويري از انسان‌هاي بدوي غارنشين به ذهن‌ها خطور مي‌كرد؛ اما خوشبختانه دهه‌ها تحقيقات جامع و نوآورانه توانسته خط بطلاني بر اين پيش‌قضاوت‌‌ها بكشد و تصوير راستين‌تري از اين خواهران و برادران باستاني پيش رويمان بگذارد. بخش زيادي از پيش‌قضاوت‌هاي ما شايد ناشي از اولين بازسازي اسكلت نئاندرتال باشد كه توسط مارسلين بوول، ديرينه‌شناس فرانسوي انجام گرفت. او در اين بازسازي‌ از استخوان‌هاي نئاندرتال مسني بهره برد كه بعدا مشخص شد از التهاب مفاصل رنج مي‌برده است. اما متأسفانه سال‌ها طول كشيد تا اين تصور نادرست جاي خود را به تصويرِ انساني‌تري از نئاندرتال‌ها بدهد. حتي در اين بين رسانه‌هاي جمعي هم بي‌تقصير نبودند.

ممكن است كه شما هم شنيده باشيد كه گاهي واژه‌ي نئاندرتال به نوعي به‌عنوان توهين به كار مي‌رود؛ بدين معني كه به‌جاي اينكه به فرد مستقيما گفته شود كه احمق و كودن است، او را نئاندرتال خطاب كنند. در سريال‌ كارتوني «مِري ملوديز» باگز باني با اسلحه فضايي ماروين مريخي تبديل به يك نئاندرتال مي‌شود كه مشخصا از بهره هوشي پائيني برخوردار است. حتي در نسخه‌ي به‌روزشده‌ي سريال «لوني تونز» به نام «نمايش لوني تونز» در سال ۲۰۱۱ كه به سبك سريال‌هاي تلويزيوني معمولي در اپيزودهاي ۳۰ دقيقه‌اي ساخته شده، «دَفي داك» ترجيح مي‌دهد به‌جاي احمق خواندن طرف مقابلش، ظاهر او را شبيه نئاندرتال‌ها بداند.

در داستان كوتاهي با عنوان «آدم‌كُش و دوست كوچكش» از زاخار پريلپين، نويسنده معاصر روس مي‌خوانيم كه در آن اعضاي يگان به شخصيت آدم‌كُش و بي‌رحم داستان لقب نئاندرتال داده بودند (راوي نماينده‌اي از قشر تحصيل‌كرده‌ي جامعه است). در بخشي از اين داستان كوتاه آمده:

نئاندرتال معمولا بابت لقبش كينه به دل نمي‌گرفت، به‌خصوص بعد از آنكه برايش شرح دادم كه اوايل هم به آدم‌ها مي‌گفتند نئاندرتال، هم به ميمون‌ها و هم به پستانداران تنبل استراليا. البته خود نئاندرتال هم توجيه بهتري براي لقبش پيدا كرد: مي‌گفت، ساير اعضاي يگان از او به وجود آمده‌اند: «من جد بزرگ شما هستم، ميمون‌هاي دُم بريده!» و خنده‌اي سر مي‌داد كه به همه سرايت مي‌كرد.

البته در مقابل تمام اين‌ها، پرداخت جالب و دلسوزانه‌ي ويليام گلدينگ در رمان «وارثان» را داريم كه حتي در فصول پاياني به ايده‌ي آميزش ميان انسان‌هاي مدرن و نئاندرتال‌هاي مي‌پردازد كه شواهد آن به‌تازگي كشف شده‌ است و نشان از ذوق و هوش سرشار نويسنده رمان دارد. فراموش نكنيم كه اين اثر ارزشمند گلدينگ در سال ۱۳۳۴ به چاپ رسيده بود؛ يعني دوره‌اي كه نئاندرتال حتي در بين دانشمندان، بيشتر شبيه انسان‌هاي بدوي پشمالو و كودن بودند تا آدم‌هايي با فكر و هوش شبيه به ما.

مدل بازسازي‌شده‌ي مومي از يك نئاندرتال در موزه تاريخ طبيعي شيكاگو

آيزاك آسيموف، نويسنده‌ي شهير داستان‌هاي علمي‌تخيلي هم در داستان كوتاه و سپس نسخه‌ي بلند همين داستان خود «پسرك كوچكِ زشت» هر دو نگاه دلسوزانه‌اي به نئاندرتال خردسالي به نام «تيمي» دارد كه سرانجام پرستارش به او دل مي‌بندد و تصميم مي‌گيرد از اين پسرك بي‌گناه اما زشت در مقابل دنياي ترسناك بيرون محافظت كند. جين ام. آئولاز در سري رمان‌هاي «فرزندان زمين» و احتمالا از همه جدي‌تر، بوران كورتن، نويسنده و ديرينه‌شناس فنلاندي در رمان بسيار خواندني «رقص با ببر»، همگي از ديگر آثاري هستند كه نگاهي بسيار جدي‌ و انساني‌تر به عموزاده‌هاي باستاني ما داشته‌اند.

در تصور عامه، نئاندرتال‌ها موجوداتي احمق و كودن شناخته مي‌شوند

حال، با دهه‌ها اكتشافات گسترده و افزوده‌شدن به دانش ما، رفته‌رفته تصوير نئاندرتال‌ها در ذهن، به انسان‌هايي از گوشت و پوست و خون شبيه به خود ما بدل شده است. با وجود اين، هنوز با درك اين بستگان باستاني خود فرسنگ‌ها فاصله داريم. در اين مقاله‌ي سه بخشي با عنوان «ردپاي نئاندرتال‌ها در ايران» به زندگي، شواهد و بقايا و سرنوشت نئاندرتال‌هاي ايران خواهيم پرداخت. آن‌طور كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت، نئاندرتال‌ها براي هزاران سال در نواحي مختلف فلات ايران زندگي ‌كردند اما از حدود ۳۰ هزار سال قبل، تمامي شواهد اين انسان‌تبارها از ايران محو شد تا سرنوشت آن‌ها براي هميشه در هاله‌اي از ابهام باقي بماند.

سرآغاز داستان نئاندرتال‌ها

هنگامي كه اولين فسيل‌هاي نئاندرتال در اوايل قرن نوزدهم ميلادي كشف شدند، اين فسيل‌ها بلافاصله به‌عنوان نوعي انسان باستاني به رسميت شناخته نشدند. تفاوت اين اسكلت‌ها به‌لحاظ كالبدشناختي، چنان با ما انسان‌ها زياد بود كه دانشمندان آن زمان تصور مي‌كردند به آدم‌هاي كج‌وكوله‌اي برخورده‌اند كه احتمالا به سبب برخي بيماري‌هاي خاص مانند نرمي استخوان (راشيتيسم) آن‌طور از ريخت افتاده‌اند!

اگرچه اولين بقاياي نئاندرتال‌ها در محل‌هايي در بلژيك و جبل‌الطارق (در سال‌هاي ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸) كشف شدند، اما به دليلي كه پيش‌تر گفتيم، به‌عنوان گونه‌اي جديد به رسميت شناخته نشدند. تا اينكه ورق برگشت و در سال ۱۸۵۶، نيروي سادهان يك معدن سنگ آهك در «دره‌ي نئاندر» در نزديكي شهر دوسلدورف آلمان، اسكلت مشابه ديگري پيدا كردند. اين نمونه‌ كه بعدها «نئاندرتال» لقب گرفت، شامل كاسه‌ي سر، ۲ استخوان ران، ۳ استخوان بازوي راست و ۲ استخوان بازوي چپ بود.

در همين حال، بخش‌هايي از استخوان تهيگاه و قطعاتي از لگن و دنده نيز پيدا شدند. در ابتدا تصور شد كه اين‌ها بقاياي جسد يك خرس هستند كه توسط نيروي سادهان كشف شدند. نيروي سادهان بقاياي اسكلت را به طبيعي‌دان آماتوري به نام يوهان كارل فولهورت دادند. آقاي فولهورت، فسيل‌ها را نزد كالبدشناسي به نام هرمان شافهاوزن برد و در سال ۱۸۵۸ بود كه اين دو نتايج يافته‌هاي خود را به‌طور مشترك منتشر كردند. با وجود اين، از آنجايي كه كشف موردمباحثه هم پيش از انتشار جزوه رايگان مشهور چارلز داروين «خاستگاه گونه‌ها» (۱۸۵۹) بود، دنياي علم هنوز نمي‌خواست بپذيرد كه با گونه‌اي جديد از انسان مواجه شده است.

مرجع متخصصين ايران مدل مومي از يك نئاندرتال ايراني در موزه مردم‌شناسي خليج فارس، بندرعباس

مدل مومي از يك نئاندرتال ايراني در موزه مردم‌شناسي خليج فارس، بندرعباس

خوشبختانه تحقيقات بعدي تحت تأثير اثر مشهور داروين قرار گرفتند كه اين يافته‌ها و يافته‌هاي بعدي گواهي بر حقانيت انديشه متخصصينياتش بودند كه مي‌گفت ما تنها نبوده‌ايم و قبلا ده‌ها گونه انسان دوپاي ديگر همچون ما روي كره زمين زندگي مي‌كردند و از اجدادي كه قبل از ما مي‌زيستند، تكامل پيدا كرده‌ايم.

اين كشف را اكنون آغازي بر علم «ديرينه-انسان‌شناسي» مي‌دانند. چنين كشف و اكتشافاتي ديگر در نهايت اين انديشه متخصصينيه را قوت بخشيدند كه يافته‌ها بقاياي اروپايي‌هاي باستاني بودند كه نقش مهمي در ريشه‌هاي انسان مدرن ايفا كرده بودند و بدين ترتيب بود كه در سال ۱۸۶۴، اين اسكلت‌هاي اسرارآميز رسما به‌عنوان گونه‌ي جديدي از انسان به نام «انسان نئاندرتال» نام‌گذاري شدند. اصطلاحي كه امروزه از آن استفاده مي‌كنيم، در سال ۱۸۶۴ توسط كالبدشناس ايرلندي، ويليام كينگ ابداع شد.

نئاندرتال‌ها زندگاني سراسر پرماجرا و پرهيجاني داشتند

از آن زمان به بعد، هزاران فسيل از بقاياي صدها نئاندرتال‌ از محل‌هاي باستان‌شناسي از اروپا تا خاورميانه كشف شدند. اين نئاندرتال‌ها شامل نوزادان، كودكان و بزرگسالان تا حدود ۴۰ ساله بودند؛ در نتيجه، ما نسبت به نئاندرتال‌ها بيش از هر كدام از ديگر اجداد و خويشاوندان باستاني خود اطلاعات داريم.

روزي روزگاري نئاندرتال‌ها در ايران

نئاندرتال‌ها همين‌جا بودند، مي‌توان وجودشان را حس كرد. زماني در دشت‌هاي ايران از آذربايجان در شمال غربي تا بلوچستان در جنوب شرقي پرسه مي‌زدند و شايد روزگاري از بلنداي كوه‌هاي سربه‌فلك‌كشيده‌ي زاگرس، جايي كه اغلب در درون غارها و پناهگاه‌هاي صخره‌اي آن سكني داشتند، دست را سايبان پيشاني مي‌كردند و با غرور و نخوتي همچون سلاطين به مناظر اطراف مي‌نگريستند و خود را فرمانرواي فلات ايران مي‌ديدند. شايد اگر همين حالا زنده بودند هم همين حس و حال را داشتند. آن‌ها، انسان‌هاي تنومند و عضلاني و كوتاه‌قد با سينه‌ها و ريه‌هاي بزرگي بودند كه كمك مي‌كرد گرماي بيش‌تري را در بدنشان حفظ كنند. آن‌ها با وجود ديافراگمي بزرگ، بدون انبساط دنده‌هاي خود حجم بالايي هوا را وارد قفسه سينه‌‌شان مي‌كردند و همين هم امكان نيرو بخشيدن به بدن عضلاني و حجيم‌شان را فراهم مي‌كرد. آن‌ها گودي كمر و انحناي گردني شبيه به آدم‌هاي امروزي، با جمجمه‌هاي‌ كشيده و درازتر و پيشاني شيبدار و بيني بزرگ‌تر و صداي زير و بسيار بلند داشتند. آن‌ها بسيار قوي‌تر از انسان‌هاي مدرن بودند، مخصوصا با پنجه‌ها و دست‌هاي قوي؛ وقتي به‌لحاظ بلندي قامت آن‌ها را با خود مقايسه كنيم، مردانشان بين ۱۶۴ تا ۱۶۸ سانتي‌متر و زنانشان نيز ۱۵۲ تا ۱۵۶ سانتي‌متر بلندي قامت داشتند. متوسط وزن‌ها آن‌ها نيز براي مردان حدود ۷۷٫۶ كيلوگرم و براي زنان ۶۶٫۴ كيلوگرم بود. و مو، پوست و چشماني تيره‌تر از اروپاييان امروزين داشتند.

مرجع متخصصين ايران نمايي از درون غار كَلدَر در نزديكي شهرستان خرم‌آباد

نمايي از درون غار كَلدَر در نزديكي شهرستان خرم‌آباد، استان لرستان. احتمالا نئاندرتال‌ها در دوره‌ي طولاني سكونت خود در پناهگاه‌هاي سنگي اينجا بارها و بارها چنين مانديشه متخصصينه‌اي را ديده باشند

از همه مهم‌تر، نئاندرتال‌ها زندگاني سراسر پرماجرايي داشتند. آن‌ها علاقه‌اي به پاي‌بندي و يك‌جانشيني نداشتند. غارهايي كه امروز در دل رشته‌كوه‌هاي زاگرس مي‌شناسيم، تنها بخشي از سكونتگاه‌هاي نئاندرتال‌ها بوده‌اند. آن‌ها سرتاسر فلات ايران را زير سيطره‌ي خود داشتند. از آنجايي كه از شيوه‌ي زندگي پر جنب‌وجوشي برخوردار بودند، دشوار بود كه تصور كنيم، كسي كه به دوران كهنسالي پاي مي‌گذاشت مي‌توانست پا به پاي ديگر اعضاي قبيله در امور روزانه مشاركت داشته باشد؛ اما اين‌طور نيست كه سالخوردگان و بيماران را به حال خود رها كرده باشند تا خوراك لاشخورها شوند؛ بلكه برعكس، از بيماري خويشان و اعضاي خانواده خود ناراحت مي‌شدند و شايد براي روزها و هفته‌ها و سال‌ها در سخت‌ترين شرايط ممكن از آن‌ها مراقبت مي‌كردند. گاه پيش مي‌آمد كه كساني از اعضاي گروه، تنها وظيفه‌ي مراقبت از سالخوردگان و بيماران را برعهده مي‌داشتند و حتي براي آن‌ها لقمه‌ي جويده آماده مي‌كردند و در دهانشان مي‌گذاشتند.

وقتي هم كه كسي از دنيا مي‌رفت، تا مدتي اندوهگين مي‌شدند و در مزارش گل‌هايي به رسم يادبود مي‌گذاشتند. با وجود اين، در سوابق باستان‌شناسي كمتر به نئاندرتال‌هاي سالخورده برخورده‌ايم و به همين دليل تصور مي‌شود كه ميانگين طول عمر نئاندرتال‌ها بين ۳۰ تا ۳۵ سال بوده است. مردان و زناني كه به دهه‌ي چهارم زندگي پاي مي‌گذاشتند (طول عمر انسان‌هاي مدرن هم در آن دوره در همين حدود بود)، مردماني سرد و گرم چشيده‌ي روزگار به حساب مي‌آمدند.

نئاندرتال‌ها نسبت به ما مي‌توانستند دمايي تا ۴ درجه سانتيگراد سردتر را تحمل كنند

سپيده‌دم كه هنوز كاملا آفتاب ندميده بود، همه‌ي اعضاي گروه كه از ۳۰ نفر تجاوز نمي‌كردند، از زنان و كودكان تا نوجوانان و مردان بيدار مي‌شدند و پي امور روزمره‌ي خود مي‌رفتند. مردان قوي‌بنيه و پردل و جرأت‌تر، وظيفه‌ي شكار را بر عهده داشتند، زنان و كودكان و سالخوردگان در سكونتگاه باقي مي‌ماندند. در حين اينكه گروه شكار گاه تا ۱۰ تا ۱۵ كيلومتر از سكونتگاه اصلي خود دور مي‌شدند، زنان به دباغي پوست حيوانات، روشن‌كردن آتش و تدارك غذا و تهيه‌ي پاپوش و تن‌پوش مي‌پرداختند.

مرجع متخصصين ايران نئاندرتال‌ها سلاح‌هاي پرتابي نداشتند

نئاندرتال‌ها سلاح‌هاي پرتابي نداشتند و به همين دليل به‌صورت گروهي با تبرها و نيزه‌هاي خود به شكار نزديك مي‌شدند و با فرو كردن سلاح‌هاي نوك‌تيز به بدن شكار، آن را از پاي در مي‌آوردند

بله، نئاندرتال‌ها از اولين كفاشان تاريخ نيز بودند! البته طبيعتاً پاپوش‌هايي كه مي‌ساختند، كيفيت كفش‌هاي كلاركز و گوچي را نداشتند! اما واضح است كه از پاپوش‌ها و صندل‌هايي استفاده مي‌كردند كه به‌سادگي از پيچيدن شاخ و برگ درختان و چرم و پوست حيوانات به دور پا تهيه مي‌شد و از پا محافظت مي‌كرد.

در مورد تن‌پوش‌ها نيز نئاندرتال‌ها انتخاب‌هاي زيادي در كمد لباس خود نداشتند. آن‌ها همچون ما در محيط‌هاي گرم، لباس‌هاي كمتر و نازك‌تري پوشيده و وقتي كه سوز سرما بيداد مي‌كرد، لباس‌هاي گرم و ضخيم مي‌پوشيدند. به انديشه متخصصين مي‌رسد كه كلاه، از آن دسته البسه‌اي بود كه تهِ كمد لباس نئاندرتال‌ها جاي داشته است، مگر اينكه هوا به‌قدري سرد مي‌شد كه نئاندرتال‌ها كلاه پوستين خود را به سر مي‌كردند.

مرجع متخصصين ايران فلوت نئاندرتال در موزه ملي ليوبليانا

فلوت نئاندرتال در موزه ملي ليوبليانا، اسلووني

اما نئاندرتال‌ها هميشه دستكش به دست مي‌كردند. يك مزيت خويشاوندان خپل ما به‌لحاظ پوشاك، اين بود كه واقعا عضلاني بودند؛ همين امر باعث مي‌شد تا از مساحت سطحي بدن كه حرارت را از دست مي‌دهد، كاسته شود؛ توده‌ي عضلاني، خود عايق (بهتر از چربي) عالي محسوب مي‌شود. به اين ترتيب نزديك‌ترين خويشاوندان باستاني انسان مي‌توانستند دمايي تا ۴ درجه سانتيگراد سردتر را نسبت به ما تحمل كنند.

اكنون كه تصوير نسبتا خوبي در مورد نحوه‌ي لباس‌پوشيدن نئاندرتال‌ها داريم، به صحنه‌ي شكار برگرديم. در زماني‌كه زنان و كودكان و گاه سالخوردگان در اطراف سكونتگاه به‌دنبال ريشه گياهان، ميوه‌جات و هيزم و چوب مي‌گشتند. مرداني كه جثه‌ و زور بازوي كافي براي رفتن به شكار را نداشتند، به ابزارسازي مي‌پرداختند و اگر نگوييم ابزارسازهاي زبردستي بودند، در حقشان كم‌لطفي كرده‌ايم.

نئاندرتال‌هاي ابزارساز علاوه بر آنكه سازنده‌ي سلاح‌هاي نسبتا ساده‌اي از شاخ گوزن، صدف يا ديگر مواد استخواني بودند، ابزارهاي سنگي پيشرفته‌اي موسوم به «موستري» نيز مي‌ساختند. آن‌ها به شيوه‌ي خود، سلاح‌ها و ابزارهاي تيز و بّرنده‌اي مي‌ساختند كه از سوهان كردن مداوم يك تراشه يا تيغه به دست مي‌آمد. نئاندرتال‌ها با اين تكنيك‌ها، مجموعه‌اي از چاقوها، سلاح‌هاي شكاف‌دار، ساطورها و خراشنده‌ها را مي‌ساختند.

مرجع متخصصين ايران نمونه‌ي بازسازي شده‌اي از يك پناهگاه نئاندرتال‌ها

نمونه‌ي بازسازي‌شده‌اي از يك پناهگاه نئاندرتال‌ها. نئاندرتال‌ها در فصل شكار در نزديكي مراتع و چراگاه گله‌هاي شكار سكونتگاه‌هاي موقتي از چوب و شاخ و برگ درختان و پوست و استخوان حيوانات مي‌ساختند 

زنان نيز كه از كار پخت‌وپز و ديگر كارها آسوده‌خاطر مي‌شدند،‌ به ساخت زيورآلات و تزئينات مي‌پرداختند. آن‌ها از هر آنچه در محل زندگي خود پيدا مي‌كردند، از مهره‌ها تا ريسمان و گوش‌ماهي‌‌ها و صدف‌هاي حلزوني براي اين كار استفاده مي‌كردند. آن‌ها نيز هنرمنداني بي‌بديل بودند. نئاندرتال‌ها از حساسيت هنري بسيار شبيه به خود ما برخوردار بودند و آثار هنري كه در تالارهاي نقاشي آن‌ها در غارها و پناهگاه‌هاي سنگي در بسياري از نواحي اوراسيا به‌جاي گذاشته‌اند، گواه اين موضوع است. آن‌ها نمادهاي پرمعني كه نشان از توانايي تفكر انتزاعي دارد را خلق كردند. آن‌ها قدرت مشاهده‌گري استثنايي و تمركزي قوي داشتند تا آنچه را كه مشاهده مي‌كردند، به خوبي به نقوش سنگي ديدني بدل كنند.

نئاندرتال‌ها سنت ۴۰۰ هزار ساله‌اي در استفاده از آتش داشتند

اين كاندينسكي‌ها و پيكاسوهاي پيش از تاريخ خطوط انتزاعي، نقاط و استنسيل‌هاي (شابلون) مبهوت‌كننده‌اي خلق كردند كه هر بيننده‌اي را حتي حالا پس از هزاران سال مفتون مي‌كند. از همه مهم‌تر اين است كه چنين قدرت هنري، مقطعي و اتفاقي نبود؛ بلكه سنتي هنري با قدمتي بالا بود. اكنون كه از پخت‌وپز و مهارت نئاندرتال‌ها در مهار آتش گفتيم، بايد اشاره كنيم كه نئاندرتال‌ها سنت ۴۰۰ هزار ساله‌اي در استفاده از آتش داشتند.

مرجع متخصصين ايران غارنگاره يا نقاشي غار ۶۵ هزار ساله‌اي در غاري در اسپانيا

غارنگاره يا نقاشي غار ۶۵ هزار ساله‌اي در غاري در اسپانيا كه حيوانات و ديگر نمادها را به شكلي شبيه به يك نردبان نشان مي‌دهد

 بديهي است كه پخت‌وپز با آتش ممكن است به اجداد ما اجازه داده باشد تا به طيف وسيع‌تري از مواد غذايي دسترسي داشته باشند؛ به‌ عنوان ‌مثال، آتش اين امكان را به آن‌ها مي‌داد كه ريشه‌ها و غده‌هاي برخي گياهان نشاسته‌دار كه در غير اين صورت ممكن بود جويدن آن‌ها با دشواري همراه باشد را نرم كنند. همچنين، پختن مي‌توانست به افزايش قابليت هضم ساير مواد غذايي و زمان جويدن و كاهش انرژي صرف‌شده در هضم كمك كند. اما نئاندرتال‌ها نه‌تنها براي طبخ غذا، بلكه براي ساخت ديگر مايحتاج خود نيز از آتش استفاده مي‌كردند. آنان به‌جز ساختن مصنوعات مختلف و پوشاك، از آتش براي تهيه‌ي مايع چسبناكي شبيه به صمغ و قير بهره مي‌بردند كه از آن براي ساخت دسته‌ي ابزارهاي سنگي استفاده مي‌كردند. نئاندرتال‌ها علاوه بر گرمايش و پخت‌وپز، از آتش براي سوزاندن بوته‌ها، به‌عنوان بخشي از فرايند شكار و جمع‌آوري استفاده مي‌كردند.

از سوي ديگر، مردان قوي‌هيكل اشاره‌شده به‌قدري از سكونتگاه‌شان دور مي‌شدند كه مجبور بودند براي استراحت و كمين، آشيانه‌ي موقتي براي خود دست‌وپا كنند تا با حوصله شكارهايشان را به دام بياندازند و با دست پر به خانه برگردند. اين اردوگاه‌ها در محيط‌هاي نزديك به مراتع و چراگاه گله‌هاي شكار و در نزديكي رودخانه‌ها و چشمه‌ها برپا مي‌شد. آن‌ها با چيره‌دستي از موادي كه در اطراف خود پيدا مي‌كردند، از چوب تا شاخ و برگ درختان و پوست و استخوان حيوانات اين سكونتگاه و پناهگاه‌هاي موقت را مي‌ساختند. اين اقامتگاه‌ها به‌قدري مستحكم و خوب بودند كه مي‌توانستند طي كوچ‌هاي فصلي از آن‌ها به‌عنوان اقامتگاه تابستاني بهره ببرند.

مرجع متخصصين ايران تابلوي ماليخوليا اثر ادوارد مونك

تابلوي ماليخوليا اثر ادوارد مونك، نقاش شهير نروژي. نئاندرتال‌ها هم همچون ما دچار افسردگي و ماليخوليا مي‌شدند

گروه شكارچيان در طول دوره‌ي كمين كه تا چندين روز و گاه چند هفته‌ نيز طول مي‌كشيد، به ماهيگيري مي‌پرداختند، از ميوه و سبزيجات مي‌خوردند و حتي جانوران و پرندگان كوچك را شكار مي‌كردند. اما شكارهاي اصلي كه كالري بالاي مورد نياز آن‌ها را تأمين مي‌كرد، حيوانات پرگوشتي مانند گاو وحشي، گوزن زرد ايراني، آهو، بُزكوهي، ميش وحشي، گورخر ايراني، چند نوع اسب وحشي و گراز بودند؛ حتي آثاري از حيوانات عظيم‌الجثه‌اي مانند كرگدن در اردوگاه‌هاي باستاني نئاندرتال‌ها پيدا شده كه نشان مي‌دهد، اين حيوانات بزرگ هم ظرفيت لازم براي قرار گرفتن در منوي غذاي نئاندرتال‌ها را داشته‌اند!

هيچ‌كدام از سلاح‌هاي نئاندرتال‌ها پرتابي نبودند، حتي تبرهاي دستي و نيزه‌هاي چوبي با سَرهاي سنگي؛ در نتيجه نئاندرتال‌ها در گروه‌هاي ۱۰ تا ۱۵ نفري شكار خود را در پرتگاه يا كُنجي دوره مي‌كردند و از نزديك و از جوانب مختلف با فرو كردن سلاح‌ها به بدن شكار، آن را از پاي در مي‌آوردند. چنين برخورد نزديكي با حيوانات قوي‌هيكل، معمولا خطرات خاص خود را داشت كه باعث مي‌شد، نئاندرتال‌ها گاهي زخم‌هاي كاري درست شبيه صدماتي كه «گاوبازهاي امروزي» مي‌بينند را متحمل شوند.

كارلتون كوون، اولين اكتشافات باستان‌شناسي پارينه سنگي در ايران را انجام داد

در مواقعي هم، شكارهاي بيچاره كه در دهانه‌ي پرتگاه‌هاي مرتفع گير مي‌افتادند، چاره‌اي نمي‌يافتند و نااميدانه خود را از روي تپه‌ها و صخره‌ها پرت مي‌كردند. يا اينكه، عموزاده‌هاي ما مراتعي كه حيوانات در آن پناه گرفته بودند را سراسر به آتش مي‌كشيدند و بعد از فرو نشستن شعله‌هاي آتش، لاشه‌هاي جزغاله‌شده‌ي شكارها را جمع‌آوري مي‌كردند. بعد از اينكه لاشه‌ي شكارها به چنگ عموزاده‌هاي ما مي‌افتاد، حسابي دلي از عزا در مي‌آوردند و بعدا شقه‌هاي بزرگ قصابي‌شده را با خود به اردوگاه مي‌بردند و سرانجام پس از روزها تلاش با دست پر به خانه بازمي‌گشتند؛ جايي كه نسيمِ ملايم باد، رايحه‌ي دلچسب گوشت خام را از فاصله‌اي دور به مشام اعضاي قبيله مي‌رساند تا شادمان به پيشوازشان بروند.

بديهي است كه حجم زياد گوشت شكار‌شده، در صورت باقي‌ماندن، فاسد مي‌شد و اگر تمامش خورده مي‌شد، زحمت شكار دوباره گردن گروه شكارچي مي‌افتاد. به همين دليل تصور مي‌شود، نئاندرتال‌ها هم گه‌گاه از نمك (نمك‌سودكردن) يا خشك‌كردن براي نگه‌داري طولاني‌مدت مواد غذايي استفاده مي‌كردند. البته راه ديگري نيز امروز توسط برخي انسان‌هاي مدرن مانند «قبايل چوكچي» (از ساكنان نواحي دوردست سيبري) براي نگه‌داري غذا استفاده مي‌شود كه نگه‌داري در سرداب‌ها است تا خوراك كافي را براي زمستان و بخشي از تابستان نئاندرتال‌ها فراهم كند.

نئاندرتال‌هاي سودازده‌ و ماليخوليايي هم وجود داشتند كه در گوشه‌اي زانوي غم به بغل مي‌گرفتند، چهره‌اي در هم مي‌كشيدند و تا مدت‌ها به افق‌هاي دور خيره مي‌شدند؛ گويي مي‌خواستند به‌تنهايي بارِ رنج و اندوه نژاد خود را به دوش بكشند. در همين حين بود كه فلوتي به دست مي‌گرفتند و نغمه‌اي غمناك سر مي‌دادند. برخي نئاندرتال‌ها هم به دود پناه مي‌بردند. به همين دليل، پر بيراه نيست كه نئاندرتال‌ها را مقصر اصلي افسردگي و علاقه‌ي زايدالوصف گونه‌ي خود به انواع فرآورده‌هاي دخاني بدانيم!

افسردگي نئاندرتال‌ها احتمالا به دليل زندگي در ارتفاعات سردسير بود. آن‌ها در مناطقي زندگي مي‌كردند كه با سطوح پائين‌تري از نور خورشيد (از منابع اصلي تأمين‌كننده ويتامين دي) مواجه مي‌شدند و همين امر باعث افسردگي‌شان مي‌شد. بدبختانه داروخانه‌هاي آن موقع، مكمل ويتامين دي يا قرص اُمگا ۳ نداشتند! اما خوشبختانه، آسپرين و پني‌سيلين در دسترس بستگان باستاني ما بود كه مصرف متناوب مورد اول مي‌توانست تا حد زيادي جلوي افسردگي را بگيرد. البته افسردگي اشاره‌شده از زمين تا آسمان با مفهومي كه حالا مي‌شناسيم، تفاوت داشت و حتي به‌عنوان ويژگي تكاملي در خدمت بقاي نئاندرتال‌ها بود.

مرجع متخصصين ايران : «شانه‌دار: انسانيتِ انسان نئاندرتال»

رالف سولكي در جزوه رايگان مشهور خود: «شانيدر: انسانيتِ انسان نئاندرتال» چاپ سال ۱۳۵۰؛ به‌جاي گذاشتن گل‌ به همراه مردگان را با ديگر رفتارهاي نمادين نئاندرتال‌ها از جمله آراستن خود منطبق دانسته و اين دست رفتارها را نمايانگر «تفكر نمادين» آن‌ها دانسته است

يك نئاندرتال وسواسي را در انديشه متخصصين بگيريد؛ اين شخص دائما با خودش فكر و خيال مي‌كرد كه همين حالا است كه حيوانات درنده‌اي (كه آن زمان كم هم نبودند) براي حمله پشت اردوگاه كمين كرده‌اند؛ يا اينكه غصه‌ي اين را مي‌خوردند كه آذوقه‌شان كفاف فردا و پس‌فردا را ندهد. عاقبت طبيعي است كه اين «جورج كاستانزاهاي» نئاندرتال‌، شانس بيش‌تري براي بقا داشتند اما همان نئاندرتال‌هاي الكي‌خوش و بي‌خيالي كه چندان اعتنايي به رفقاي خود نداشتند،‌ شكار درندگان و گوشتخواران وحشي مي‌شدند! درنهايت نئاندرتال‌هاي وسواسي‌ به زندگي ادامه مي‌دادند و شانس توليدمثل بيش‌تري داشتند.

آغاز اكتشافات باستاني در ايران

در اوايل دهه‌ي ۱۳۳۰، پاي برخي از باستان‌شناسان غربي به ايران باز شد كه توانستند بعدها با كاوش‌هاي خود اطلاعات ارزشمندي در مورد دوره‌ي پارينه‌سنگي (از ۳٫۳ ميليون تا ۱۱ هزار سال قبل) فلات ايران به دست بياورند. با اين حال، تمامي اين اكتشافات گذرا بودند و هيچ استمراري در آن ديده نمي‌شد. در همين دوره بود كه كارلتون استيونز كوون، نخستين گام‌هاي جدي براي كاوش عصر پارينه‌سنگي ايران را برداشت.

به اين ترتيب، كارلتون كوون، انسان‌شناس و مدير موزه قوم‌شناسي دانشگاه پنسيلوانيا، اولين كسي بود كه در ايران اكتشافات باستان‌شناسي عصر پارينه‌سنگي را آغاز كرد. او قبلا بين سال‌هاي ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۳ حفاري‌هايي را در شمال آفريقا، بالكان، اتيوپي و عربستان انجام داده بود؛ سال بعد، سلسله حفاري‌هايي را در ايران، افغانستان و سوريه شروع كرد. كارلتون كوون علاقه‌ي زايدالوصفي به مردم‌شناسي اسلامي از مراكش تا افغانستان و ايران داشت و همين انگيزه‌‌ي بي‌حدوحصر به منشاء نژادها و فسيل‌ها و كشف سرنخ‌هايي از گذشتگان بود كه او را در سال ۱۳۲۸ به خاك ايران رساند؛ جايي كه اولين آثار دوران پارينه‌سنگي با تلاش‌هاي او پيدا شدند.

مرجع متخصصين ايران كارلتون استيونز كوون، انسان‌شناس و مدير موزه قوم‌شناسي دانشگاه پنسيلوانيا در دفتر كارش

كارلتون استيونز كوون، انسان‌شناس و مدير موزه قوم‌شناسي دانشگاه پنسيلوانيا در دفتر كارش. نخستين اكتشافات باستان‌شناسي عصر پارينه‌سنگي در ايران به همت او انجام گرفتند

اگرچه تاريخچه‌ي كاوش‌هاي باستان‌شناسي در ايران با كاوش‌هاي پژوهشگران فرانسوي در تپه‌هاي شوش شروع شد، اما كارلتون كوون بود كه با اكتشافات خود در غارهاي بيستون، كمربند و هوتو در سال ۱۳۲۸، توانست براي نخستين بار به بقاياي انساني بازمانده از عصر پارينه‌سنگي دست پيدا كند.

كارلتون كوون در حفاري‌هاي خود در غار كوچك بيستون توانست به آثار ارزشمندي از عصر پارينه‌سنگي ميانه (از ۳۰۰ تا ۳۰ هزار سال قبل) دست پيدا كند. او در اين سلسله حفاري‌ها كه دو هفته به طول انجاميد، هزاران دست‌ساخته و قطعاتي از بقاياي جانوري كشف كرد. كارلتون كوون پس از مطالعه اين ابزارها، تعدادي از ابزارهاي روتوش‌شده به همراه چند تراشه‌، سنگ مادر و برخي بقاياي استخواني را براي مطالعه‌هاي بيشتر به همراه برد. او در بين استخوان‌هايي كه كشف كرده بود، قطعاتي از استخوان ساعد انسان و يك دندان پيشين را شناسايي كرد. كارلتون كوون بعدا با مطالعه دقيق، اين استخوان ساعد را به نئاندرتال‌ها نسبت داد. به عقيده‌ي او، دندان نيز بايد متعلق به انسان نئاندرتال بوده باشد. با اين حال، در بازنگري‌هايي كه سال ۱۳۵۰ انجام گرفت، دندان به گاوسانان نسبت داده شد؛ اما استخوان ساعد را همچنان متعلق به نئاندرتال‌ها تشخيص دادند.

سپس كارلتون كوون غارهاي كمربند و هوتو در نزديكي درياي خزر را كاوش كرد. در اين غارها نيز مجموعه‌اي از دست‌ساخته‌هاي سنگي، شاخ، صدف، قلوه‌سنگ و بقاياي جانوري كشف شدند. با اين حال، شايد مهم‌ترين يافته‌ي كارلتون كوون در اين سلسله اكتشافات، برخورد با نمونه‌هايي از تدفين‌هاي اوليه و ثانويه باشد.

هم‌زمان با كاوش‌هاي كارلتون كوون در ايران، ابداع تكنيك «تاريخ‌گذاري راديوكربن» انقلابي در تكنيك‌ها و روش‌هاي باستان‌شناسي پديد آورد. كارلتون كوون نيز از اين فرصت بهره برد و با تكنيك‌هاي جديد، نمونه‌هاي به‌‌دست‌آمده از غارهاي هوتو و كمربند را تاريخ‌گذاري كرد. او توانست با اين تاريخ‌گذاري، حضور قبايل شكارچي گردآور (انسان‌هاي مدرن) در دوره‌هاي پارينه‌سنگي مياني و فراپارينه‌سنگي در ايران را به اثبات برساند و آثار درخورتوجهي از اين دوره‌هاي باستاني كشف كند. او بعدها يافته‌هاي خود را در چند مقاله به چاپ رساند كه به عقيده‌ي متخصص كارشناسان تا همين حالا، يعني بعد از گذشت بيش از نيم قرن قابل استناد هستند.

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

  •  ما انسان‌هاي مدرن (هوموساپينس‌ها) داراي جهش ژنتيكي هستيم كه به ما امكان سازگاري با دود آتش و قابليت تحمل سموم حاصل از آن را داده است. در واقع، تفاوت در «گيرنده‌هاي‌ آريل هيدروكربن (PAHs)» كه تنظيم‌كننده‌ي پاسخ بدن به هيدروكربن‌هاي آروماتيك چند حلقه‌اي بين انسان، نئاندرتال‌ها و ديگر پستانداران غير نخستي است، ممكن است موجب كاهش حساسيت انسان نسبت به سموم دودي خاصي شده باشد. همين گيرنده ممكن است به انسان امكان تحمل بهتر دود سيگار و ديگر فرآورده‌هاي دخاني را داده باشد.
  •  نئاندرتال‌ها نخستين نمونه‌هاي «غارنگاره»‌ يا «نقاشي غار» روي زمين را پديد آورده‌اند. پژوهشگران با مطالعه غارنگاره‌هاي ۳ غار در اسپانيا نه‌تنها دريافتند كه نئاندرتال‌ه داراي حساسيت هنري بودند، بلكه متوجه شدند كه آن‌ها بااختلاف قديمي‌ترين نقوش هنر غار شناخته‌شده در جهان را پديد آورده‌اند. پژوهشگران در هر سه غار، نقاشي‌هاي سياه و قرمزي از حيوانات، نقاط و علائم هندسي و همچنين طرح‌هاي شابلون، جاي دست و حكاكي‌هاي متنوع را مشاهده كردند. شواهد نشان مي‌دهد كه اين نقاشان نئاندرتال، بخشي از فرهنگ هنري گسترده‌تري بوده‌اند.
  • بقاياي كشف‌شده در گورستان باستاني لاشاپيل‌آسينس، فرانسه، كه متعلق به يك نئاندرتال سالخورده‌ مبتلا به التهاب مفاصل و بدون دندان است، نشان مي‌دهد كه اين نئاندرتال ناتوان و پير تا مدت‌ها از حمايت اعضاي خانواده‌اش برخوردار بوده و حتي برخي شواهد نشان مي‌دهد كه برخي از اعضاي گروه غذاها را براي او مي‌جويدند و در دهانش مي‌گذاشتند. شواهد ديگري نيز همين فرضيه را تقويت كرده و نشان مي‌دهد كه نئاندرتال‌ها از بيماران و مجروحان مراقبت مي‌كردند. 
  • به عقيده‌ي پژوهشگران، نئاندرتال‌ها گاه مردگان خود را دفن مي‌كردند و برايشان يادبودهايي مانند گل بر جاي مي‌گذاشتند. رالف سولكي (۱۹۱۸-۲۰۱۹)، انسان‌شناس مشهور مؤسسه اسميتسونين، يكي از اولين پژوهشگراني بود كه اين فرضيه را مطرح كرد. سولكي با مطالعه «گورهاي غار شانيدر» در دره‌ي رود زاب بزرگ، شمال غربي زاگرس (كردستان عراق) دريافت كه نئاندرتال‌ها همراه‌با مردگان خود گل مي‌گذاشتند.
  • تصور بر اين است كه نئاندرتال‌ها از ۴۰۰ هزار سال قبل به ساخت سكونتگاه‌ مي‌پرداختند. اما با توجه به اينكه عمده مصالح اين اقامتگاه‌ها از چوب، پوست حيوانات و شاخ و برگ درختان بودند، امروزه بقاياي چنين سكونتگاه‌هايي باقي نمانده‌اند. با اين حال، برخي پژوهشگران، تحقيقاتي انجام داده‌اند كه نشان مي‌دهد نئاندرتال‌ها مهارت بالايي در ساخت پناهگاه‌هاي مورد نياز خود با توجه به محيط زندگي و ابزارها و مصالح قابل دسترس داشته‌اند.
  • مطالعه ژنوم انسان‌هاي مدرن كنوني نشان مي‌دهد كه هر كدام از ما بين ۱ تا ۵ درصد از DNA خود را از نئاندرتال‌ها به ارث برده‌ايم. هر چند اين ميراث در گذشته يك ويژگي تكاملي محسوب مي‌شده و موجب بقاي ما تاكنون شده است؛ اما همين ميراث نيز موجب افزايش خطرات ابتلا به لخته‌شدن خون و سكته مغزي، افسردگي، آسيب‌هاي پوستي، اعتياد به نيكوتين و حتي سوء‌تغذيه ناشي از عدم تعادل تيامين در ما شده است.
  • . ايوان تورك، باستان‌شناس آكادمي علوم و هنر اسلووني در سال ۱۹۹۵، فلوت باستاني از جنس استخوان خرس غارنشين را در محلي به نام «ديوژِ باب» در اسلووني پيدا كرد كه ۴۳٫۱۰۰ ساله قدمت‌گذاري شد و از همان زمان نيز به «فلوت نئاندرتال» شهرت دارد. تورك و همكارانش عقيده دارند كه اين استخوان با توجه به حفره‌هاي متعدد و فضاي تهي مياني، به‌عنوان نوعي آلت موسيقي توسط نئاندرتال‌ها مورد استفاده قرار مي‌گرفته است.
  •  قبلا تصور مي‌شد كه نئاندرتال‌ها تنها از تن‌پوش‌هاي شنل‌مانند از پوست حيوانات مختلف براي گرم‌نگهداشتن خود استفاده مي‌كردند و براي محافظت از پاها نيز از پاپوش‌هاي ساده‌اي بهره مي‌بردند؛ اما كشف سوزني از جنس استخوان در غار دنيسووا در سيبري، اين فرض را مطرح كرده كه دنيسووا‌ها كه هم‌زمان با نئاندرتال‌ها زندگي مي‌كردند، البسه و تن‌پوش‌هاي خود را مي‌دوختند. به اين جهت، دور از انتظار نيست كه تصور كنيم، نئاندرتال‌ها نيز خود فنون دوزندگي را به دست آورده يا اينكه از دنيسووا‌ها گرفته باشند.
  • پلاك‌هاي دنداني نئاندرتال­‌ها نشان مي‌دهد كه اين انسان‌هاي باستاني براي التيام دردها و عفونت‌هاي خود از تركيباتي حاوي  اسيد ساليسيليك (از تركيب‌هاي ضروري آسپيرين) و پني سيليوم (كه در ساخت پني‌سيلين از آن استفاده مي‌شود) بهره مي‌بردند.
  • پژوهشگران در اكتشافات سال ۲۰۱۰ در «پناهگاه سنگي آنتون» و «غار آويونيس» در جنوب اسپانيا، شواهد متعددي از هنر نئاندرتال‌ها را كشف كردند؛ از جمله گوش‌ماهي‌هايي كه با رنگ‌هاي طبيعي به رنگ نارنجي رنگ‌آميزي شده بودند و همينطور صدف‌هاي حلزوني كه احتمالا به‌عنوان رنگ‌دان يا تخته‌رنگ به كار مي‌رفتند و در آن، بقاياي رنگ‌هاي سياه و قرمز به چشم مي‌خورد. اين دست‌ساخته‌هاي باستاني بين ۴۵ تا ۵۰ هزار قدمت‌گذاري شدند.
جديد‌ترين مطالب روز

هم انديشي ها

تبليغات

با چشم باز خريد كنيد
اخبار تخصصي، علمي، تكنولوژيكي، فناوري مرجع متخصصين ايران شما را براي انتخاب بهتر و خريد ارزان‌تر راهنمايي مي‌كند
ورود به بخش محصولات