آيا غذايي كه ميخوريم روي حالات رواني ما اثر ميگذارد؟
ربكا سليگمان استاد دانشگاه در زمينهي انسانشناسي پزشكي و روانشناسي دربارهي رابطهي بين تغذيه و سلامت روان توضيح ميدهد. بسياري از ما اين سخن را كه (اين غذا را بخور تا احساس بهتري داشته باشي) شنيده يا حتي خودمان به ديگران گفتهايم؛ در واقع اكثر مردم داراي تجاربي در زمينهي غذا و حالت رواني خود هستند.
وقتي پسر من يك كودك بود خلق و خوي او مستقيما با محتويات معدهاش ارتباط داشت. من و همسرم به سرعت ياد گرفتيم كه حالات سازگاري او به ميزان زيادي با مصرف گرانولا (نوعي ميانوعده) وابسته است. ما هيچوقت بدون گرانولا جايي نميرفتيم.
شواهد جديد از رشتهي نوپاي روانپزشكي تغذيه به ما در درك چنين داستانهايي كمك ميكند. مطالعه ارتباط بين تغذيه و جنبههاي عملكردي مغز از انديشه متخصصين سلامت روان به دههي ۱۹۷۰ بر ميگردد و متخصصان تغذيهي شاغل در بخش پزشكي مكمل و جايگزين مدتهاي مديدي است كه از اين ارتباط آگاهند. اما اين حوزه از پژوهش در روانپزشكي اخيرا حركتهاي جديدي داشته است. در پنج سال اخير، پژوشهاي مشاهدهاي متعددي اهميت رژيم غذايي را در افراد ساكن در مناطق مختلف جهان نشان دادهاست. سليگمان بهعنوان يك انسانشناس پزشكي كه اثرات متقابل بين سلامت رواني و جسمي را مطالعه ميكند، مشاهده كرده كه اشكالات روانشناختي اغلب داراي ارتباط نزديكي با شرايط بدني ما هستند. يافتههاي جديد در زمينهي روانپزشكي تغذيه نشان ميدهد كه حالات احساسي ما ارتباط نزديكي با نوع غذايي كه مي خوريم، دارد و تاييدكنندهي ارتباط بين جسم و روان است.
در مطالعهي جديدي كه توسط پژوهشگران دانشگاه جان هاپكينز انجام شدهاست، نشان داده شده كه مصرف گوشتهاي تيمارشده با نيتراتها (مثل هاتداگ، سوسيس و كالباس) ميتواند در بروز علايم شيدايي (مانيا) تاثيرگذار باشد. اگرچه عوامل ديگر نيز در سطوح باليني شيدايي نقش دارند، ولي اين مطالعه نشان ميدهد افرادي كه مقادير زيادي از اين نوع گوشتها مصرف ميكنند، ممكن است تاثيرات مهم فيزيولوژيكي و رفتاري را تجربه كنند.
ديگر مطالعات نشان دادهاند كه رژيمهاي غذايي حاوي مقادير بالاي ميوه، سبزيجات و چربيهاي خوب ميتواند به جلوگيري يا حتي درمان افسردگي كمك كنند. برعكس، رژيمهاي حاوي مقادير بالاي چربيهاي اشباع، كربوهيدارتهاي تصفيهشده و غذاهاي فرآوريشده، خطر بالاتر ابتلاي به افسردگي را به همراه دارند. همچنين شواهدي وجود دارد كه نشان ميدهد رژيم غذايي روي سلامت ذهني كودكان از جمله بروز افسردگي و اضطراب و نيز اختلال كمتوجهي-بيشفعالي (ADHD) اثر ميگذارد.
مطالعات ارتباط بين كيفيت رژيم غذايي و ADHD در كودكان را تاييد ميكنند. شواهدي وجود دارد مبني بر اين كه كمبود برخي از مواد مغذي ميتواند در اين اختلال نقش داشته باشد. مقادير اضافهي از غذاهاي فرآوريشده و كربوهيدراتهاي تصفيهشده (از جمله شكر تصفيهشده) ممكن است حقيقتا موجب افزايش خطر بروز علايم ADHD شود. اين نتايج در مورد ارتباط بين رژيم غذايي و ADHD ميتواند به والدين كمك كند كه با مداخلات غير دارويي در درمان اختلالاتي نظير ADHD و ايجاد احساسات و رفتار بهتر در فرزند خود موثر باشند.
اين امر همچنين ميتواند در ايجاد يك جهتگيري جديد در روانپزشكي مفيد باشد؛ چيزي كه در سالهاي اخير روند نزولي داشته و علم روانپزشكي عمدتا روي علتهاي عصبشناختي و درمانهاي دارويي در درمان اختلالات ذهني تمركز داشتهاست. به عنوان يك پيامد از اين رويكرد، نرخ مصرف داروهاي رواندرماني در بسياري از كشورها از جمله بريتانيا زياد بودهاست. براي مثال ميزان تجويز داروهاي محرك روان در درمان شرايطي نظير ADHD چيزي معمول به شمار رفته و براي ۴/۵ درصد از كودكان در اين كشور اين داروها تجويز ميشود.
از آن جايي كه غذا ذاتا بخشي از محيط اجتماعي و فرهنگي مردم است، در پژوهشهاي روانپزشكي تغذيه نيز بايد فاكتورهاي فرهنگي و اجتماعي در انديشه متخصصين گرفته شود تا توصيههاي درماني و مداخله مفهوم حقيقي پيدا كنند. اگرچه اين حوزه هنوز در حال پيدايش است، پتانسيل آن در توجيه ارتباط قوي بين فقر و اشكالات سلامتي و ذهني نظير افسردگي و حتي اسكيزوفرني هيجانانگيز است. تغذيه شايد يكي از مسيرهايي باشد كه طي آن فقر و انزوا موجب تضعيف رفاه رواني ميشود.
البته يك خطر مهم حاصل از نتايج چنين پژوهشهايي اين است كه به جاي توانمندسازي والدين در يافتن راهحلهاي غيردارويي براي حل اشكالات فرزندشان، اين يافتهها موجب افزودن بار اضافي روي خانوادهها شده و آنها را در معرض سرزنش براي اشكالات عاطفي و رفتاري فرزندشان قرار دهد؛ اما بيشترين اين خطر در مورد آسيبپذيرترين قشر جامعه، يعني آنهايي كه تغذيه خوب انتخاب خودشان نبوده و در آنها عوامل مختلفي روي سلامت ذهني ضعيفشان اثر ميگذارد، وجود خواهد داشت.
هم انديشي ها