آنچه تجربيات نزديك به مرگ درمورد مغز نشان مي‌دهد

پنج‌شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰
مطالعه 12 دقيقه
مرجع متخصصين ايران
تجربه‌ي نزديك به مرگ مي‌تواند اثرات ذهني ماندگاري داشته باشد و حاوي اطلاعاتي درمورد نحوه‌ي عملكردهاي ذهن تحت شرايط سخت باشد.
تبليغات

تجربه‌هاي نزديك به مرگ از تجربه‌هاي اسرارآميزي هستند كه برخي براي آن‌ها منشا بيولوژيكي و برخي منشا ماوراء‌طبيعي متصور مي‌شوند.  كريستوف كوچ، دانشمند علوم اعصاب و رئيس مؤسسه‌ي علوم مغز آلن در سياتل در مطلب زير به اين مسئله پرداخته است.

خلاصه

تجربيات نزديك به مرگ در جريان رويدادهاي تهديدآميز و منحصر‌به‌فرد زندگي، زماني‌كه بدن دراثر حمله‌ي قلبي، شوك يا تروماي غيرنافذ مانند انفجار يا سقوط آسيب مي‌بيند، آغاز مي‌شود.

اين رويدادها وجه اشتراك‌هاي مختلفي دارند: فارغ شدن از درد، ديدن نوري در انتهاي يك تونل، جداشدن از بدن و معلق شدن در بالاي آن و حتي پرواز كردن به فضا.

اينكه چرا ذهن تلاش مي‌كند تا درصورت رويارويي با از دست دادن جريان خون و اكسيژن، به‌جاي تجربيات وحشت‌آور به تجربيات سعادتمندانه روي آورد، يك معما است.

ارنست همينگوي جوان كه در ميدان جنگ جهاني اول براثر انفجار خمپاره به‌شدت مجروح شد، در نامه‌اي به خانه‌ي خود نوشت: «مردن چيز بسيار ساده‌اي است. من به مرگ نگاه كرده‌ام و واقعا مي‌دانم. اگر قرار بود بميرم، براي من بسيار ساده بود. ساده‌ترين كاري كه من تا به‌حال انجام دادم.»

سال‌ها بعد، همينگوي از تجربه‌ي خود درزمينه‌ي جداشدن روح از بدن، به پرواز درآمدن و سپس بازگشت به بدن در داستان مشهورش «برف‌هاي كليمانجارو» استفاده كرد. برف‌هاي كليمانجارو، داستان سياحت‌گري در آفريقا است كه به‌طور مصيبت‌باري گم مي‌شود. شخصيت اصلي داستان كه دچار قانقاريا شده است، مي‌داند كه درحال مرگ است. ناگهان، درد او ناپديد مي‌شود و كامپي يك خلبان بوش براي نجات او از راه مي‌رسد. آن دو همراه هواپيما از زمين بلند شده و درميان طوفان و باران شديدي پرواز مي‌كنند. شدت باران به‌قدري زياد است كه گويي درميان آبشاري درحال پرواز هستند. در ادامه هواپيما وارد نوري مي‌شود و قله‌ي كليمانجارو با سفيدي خيره‌كننده‌اي زير پاي آن‌ها ديده مي‌شود. توضيحات شامل عناصري از يك تجربه‌ي كلاسيك نزديك به مرگ است: تاريكي، پايان درد، پيدايش نور و احساس آرامش.

آرامش فراتر از ادراك

تجربيات نزديك به مرگ يا NDE، درجريان وقايع منحصر‌به‌فرد و تهديدكننده زندگي آغاز مي‌شوند، مثلا زماني‌كه بدن به‌وسيله‌ي تروماي غيرنافذ، حمله‌ي قلبي، آسفيكسي (اختناق)، شوك و موارد ديگر مجروح مي‌شود. از هر ۱۰ بيمار دچار ايست قلبي در بيمارستان، تقريبا يك نفر چنين رويدادي را تجربه مي‌كند. هزاران نفر از بازماندگان اين موقعيت‌هاي بحراني دلخراش درمورد جدا شدن از جسم‌هاي آسيب‌ديده‌ي خود و مواجهه‌با قلمرويي فراتر از هستي عادي كه عاري از بندهاي زماني و مكاني معمول است، سخن مي‌گويند. اين تجارب قدرتمند و عرفاني مي‌توانند منجر به تحول دائمي در زندگي آن‌ها شوند.

تجارب نزديك به مرگ، پروازهاي خيال نيستند. آن‌ها تشابهات گسترده‌اي دارند: رها شدن از درد، ديدن نوري روشن در انتهاي تونل و ديگر پديده‌هاي بصري، جداشدن از جسم و معلق شدن در بالاي آن يا حتي پرواز در فضا (تجربيات خارج از بدن). اين‌ تجربيات ممكن است شامل ملاقات با عزيزان (زنده يا مرده) يا موجودات معنوي مانند فرشتگان، مرور خاطرات زندگي (چه خوب و چه بد) يا حس تحريف‌شده‌اي از زمان و فضا باشد.

چند توضيح فيزيولوژيكي براي اين ادراك‌ها مطرح شده است، مانند باريك شدن پيشرونده‌ي ديد تونلي. كاهش جريان خون محيط بينايي شبكيه به اين معنا است كه از دست دادن بينايي ابتدا در اين قسمت رخ مي‌دهد.

تجربيات نزديك به مرگ مي‌توانند تجارب مثبت يا منفي باشند. مورد اول كه بيشتر مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته است، مرتبط با احساس حضوري قدرتمند، ماوراء‌طبيعي و الهي است. يك جدايش لرزاننده، بدن آسيب‌ديده و صلح و احساس يگانگي با جهان را از هم جدا مي‌كند. با‌اين‌حال، همه‌ي تجربيات نزديك به مرگ خوشايند نيستند، برخي مي‌توانند ترسناك باشند و با وحشت، اندوه، تنهايي و نااميدي شديدي همراه باشند.

اين احتمال وجود دارد كه تبليغ پيرامون تجربيات نزديك به مرگ موجب ايجاد انتظاراتي درمورد آنچه مردم بايد پس از چنين رويدادهايي احساس كنند، شده باشد. ممكن است تجربيات نزديك به مرگ اضطراب‌آور به‌علت شرم، ننگ اجتماعي و فشار براي مطابقت با تجربيات نزديك به مرگ سعادتمندانه، به‌ميزان قابل‌توجهي كمترازحد گزارش شوند. هرگونه تجربه‌ي نزديك به مرگ ناپايداري و شكنندگي زندگي را به ياد ما مي‌آورد و مي‌تواند لايه‌هاي سركوب رواني را كه از ما دربرابر انديشه‌هاي ناخوشايند فراموشي وجودي محافظت مي‌كند، كنار بزند.

در بيشتر موارد، شدت اين وقايع با گذشت زمان كمرنگ مي‌شود و درنهايت به وضعيت عادي برمي‌گردد (اگرچه ممكن است اختلال استرس پس از سانحه را برجاي گذارد). اما تجربيات نزديك به مرگ براي دهه‌ها با شدت و شفافيت غيرعادي به خاطر آورده مي‌شوند.

مطالعه‌ي سال ۲۰۱۷ پژوهشگراني در دانشگاه ويرجينيا اين سؤال را مطرح كرده بود كه آيا پارداوكس تقويت شناخت كه همراه اختلال در عملكرد مغز در جريان يك تجربه نزديك به مرگ رخ مي‌دهد، مي‌تواند به‌عنوان پرواز خيال درانديشه متخصصين گرفته شود. پژوهشگران پرسش‌نامه‌هايي را براي ۱۲۲ فردي كه تجربيات نزديك به مرگ گزارش كردند، تهيه كردند. از شركت‌كنندگان خواسته شد خاطرات تجارب خود را با رويدادهاي واقعي و خيالي در نزديكي همان زمان مقايسه كنند. نتايج حاكي از آن بود كه تجربيات نزديك به مرگ نسبت‌به موقعيت‌هاي واقعي يا خيالي با شفافيت و جزئيات بيشتري به‌خاطر آورده مي‌شدند. به‌طور خلاصه مي‌توان گفت «تجربيات نزديك به مرگ واقعي‌تر از واقعيت به‌خاطر آورده مي‌شدند.»

مرجع متخصصين ايران انسان

در يك‌چهارم آخر قرن بيستم بود كه به‌خاطر كارهاي پزشكان و روانشناسان تجربيات نزديك مرگ مورد توجه عموم قرار گرفت (خصوصا ريموند مودي كه اصطلاح تجربيات نزديك به مرگ را در پرفروش‌ترين جزوه رايگان خود در سال ۱۹۷۵ با نام زندگي پس از زندگي ابداع كرد و بروس گريسون، يكي از دو پژوهشگر مطالعه‌اي كه قبلا ذكر شد كه هندبوك تجربيات نزديك به مرگ را در سال ۲۰۰۹ منتشر كرد). اين پژوهشگران با توجه به الگوهاي موجود در داستان‌هاي نزديك به مرگ مردم، پديده‌اي را كه زماني به‌عنوان افسانه‌سازي مورد تمسخر قرار مي‌گرفت يا به‌عنوان توهم ناشي‌از تب كنار گذاشته مي‌شد، به زمينه‌اي از مطالعات تجربي تبديل كردند.

من واقعيت اين تجارب به‌شدت احساس‌شده را مي‌پذيرم. آن‌ها به‌اندازه‌ي هرگونه احساس يا ادراك دروني ديگر موثق هستند. اگرچه من به‌عنوان يك دانشمند، تحت اين فرضيه عمل مي‌كنم كه تمام افكار، خاطرات، ادراك و تجارب ما پيامد اجتناب‌ناپذيري از نيروهاي سببي طبيعي مغز ما هستند و نه يك قدرت ماوراء‌طبيعي. بنابراين چالش اين است كه تجربيات نزديك مرگ را در چارچوبي طبيعي توضيح دهيم. من به‌عنوان پژوهشگر ديرينه‌ي مسئله ذهن و بدن، به تجربيات نزديك به مرگ اهميت مي‌دهم زيرا آن‌ها نوع نادري از آگاهي انساني را تشكيل مي‌دهند و نيز به‌علت اين واقعيت كه رويدادي كه كمتر از يك ساعت طول مي‌كشد، تحولي پايدار در بيداري برجاي مي‌گذارد.

تجارب عرفاني مشابه معمولا هنگام مصرف مواد فعال‌كننده روان از گروهي از مواد توهم‌زاي مرتبط با ناقل عصبي سروتونين ازجمله سيلوسايبين (ماده مؤثر در قارچ‌هاي جادويي)، LSD، DMT (مولكول روح نيز گفته مي‌شود) و ۵-ام‌ئي‌او-دي‌ام‌تي (معروف به مولكول خدا) كه به‌عنوان بخشي از اعمال مذهبي، معنوي يا تفريحي استفاده مي‌شود، نيز گزارش شده است.

سرزمين كشف‌نشده

لازم به يادآوري است كه تجربيات نزديك به‌ مرگ در تمامي زمان‌ها و فرهنگ‌ها و در تمام افراد پير و جوان، متدين يا ديرباور ديده مي‌شود (براي مثال درمورد جزوه رايگان تبتي مردگان فكر كنيد كه ذهن را قبل و پس از مرگ توصيف مي‌كند). براي كساني كه در سنت‌هاي مذهبي رشد كرده‌اند، مسيحي يا غيره، بديهي‌ترين توضيح اين است كه به آن‌ها چشم‌انداز بهشت يا جهنم داده مي‌شود يا چيزي كه در آخرت در انتظار آن‌ها است. جالب اينكه احتمال اتفاق افتادن تجربيات نزديك به مرگ در افرادي كه باورهاي مذهبي دارند، نسبت به غيرمذهبي‌ها بيشتر نيست.

روايت‌هاي شخصي برگرفته از سوابق تاريخي گزارش‌هاي بسيار واضحي را درمورد تجربيات نزديك به مرگ ارائه مي‌دهد كه مي‌تواند حداقل به‌اندازه‌ي يك گزارش باليني موردي ساده آموزنده باشد. براي مثال در سال ۱۷۹۱، دريابان سر فرانسيس بوفوت (ابداع‌كننده مقياس بوفورت كه براي اندازه‌گيري قدرت باد به كار مي‌رود) تقريبا غرق شد. او اين رويداد را به اين شكل به‌خاطر آورد:

احساس آرامشي كامل كه به‌دنبال پرآشوب‌ترين احساس آمد... من هيچ درد جسمي نداشتم. درعوض، احساسات من از نوع لذت‌بخش بودند. اگرچه حواس بي‌جان شده بودند، ذهن اين گونه نشده بود؛ به‌انديشه متخصصين مي‌رسيد فعاليت آن كه به شيوه‌ي غيرقابل‌وصفي تقويت‌شده باشد؛ افكاري كه يكي پس از ديگري با سرعت وصف‌ناشدني مي‌آمدند اما احتمالا براي كسي كه خود در موقعيتي مشابهي بوده است غير قابل باور بودند. سير اين افكار را اكنون نيز مي‌توانم به‌خوبي دنبال كنم. واقعه‌اي كه به‌تازگي رخ داده است... با سفر به عقب، هر حادثه‌اي از زندگي گذشته‌ي من به‌‌انديشه متخصصين مي‌رسيد كه در سيري قهقرايي از پيش چشمان من مي‌گذرد.. به‌انديشه متخصصين مي‌رسيد كل دوره‌ي هستي من مانند مانديشه متخصصينه‌اي گسترده قبل از من قرار گرفته باشد.

نمونه‌ي ديگري در سال ۱۹۰۰ ثبت شد، زماني‌كه جراح اسكاتلندي آلكساندر اوگستون (كاشف استافيلوكوكوس) در كشمكشي با بيماري حصبه از پاي درآمد. او آنچه را كه براي او اتفاق افتاده بود، به اين صورت شرح داد:

من در بي‌حسي پايداري بدون هيچ ترس يا اميدي دراز كشيده بودم. به‌انديشه متخصصين مي‌رسيد كه ذهن و بدن من تاحدي جدا از هم هستند. من از بدن خود به‌عنوان توده‌اي ساكن افتاده كنار يك در آگاه بودم. متعلق به من بود اما من نبودم. خود ذهني من مرتبا بدن را ترك مي‌كرد. سپس به‌سرعت به آن برگشتم و با بي‌ميلي به آن مي‌پيوستم و به من تبديل مي‌شد. گرچه مي‌دانستم مرگ در آنجا معلق است، هيچ فكري درمورد مذهب يا بيم از پايان وجود نداشت و بي‌تفاوت و خرسند درحال پرسه‌زدن زير آسمان‌هاي تيره بودم تا زماني‌كه چيزي دوباره بدن را آشفته كرد و من دوباره به آن برگشتم.

اخيرا سوزان بلك‌مور، نويسنده‌ي بريتانيايي گزارشي را از زني از قبرس دريافت كرد كه در سال ۱۹۹۱ تحت عمل معده‌برداري اضطراري قرار گرفت:

در روز چهارم پس از عمل، من وارد شوك شدم و براي چندين ساعت بيهوش بودم. گرچه تصور مي‌شد بيهوش باشم، من سال‌ها پس از آن گفتگوي ميان جراح و متخصص بيهوشي را به‌خاطر داشتم. من بالاي بدن خود دراز كشيده و كامل بي‌درد بودم و با دلسوزي چهره‌ي دردآلود خود را نگاه مي‌كردم. من با آرامش معلق بودم. سپس جاي ديگري مي‌رفتم؛ به‌سمت منطقه‌اي پرده‌مانند و تاريكي كه ترسناك نبود، شناور بودم و احساس آرامش كامل مي‌كردم. ناگهان همه چيز تغيير كرد، من دوباره به بدن خود برگشتم و از درد و رنج خود كاملا آگاه شدم.

تعيين توالي عصبي پشت‌صحنه‌ي رويدادهاي تجربه نزديك به مرگ با هر دقتي دشوار است زيرا مغز به روش‌هاي مختلف و گيج‌كننده‌اي ممكن است آسيب ببيند. علاوه‌بر‌اين، وقتي فرد درون يك اسكنر مغناطيسي قرار دارد يا پوست سر او با شبكه‌اي از الكترودها پوشانده شده است، تجربيات نزديك به مرگ رخ نمي‌دهد. اگرچه ممكن است با مطالعه ايست قلبي كه در آن قلب از تپش بازمي‌ايستد، ايده‌اي به‌دست آورد. در اين حالت، بيمار از دنيا نرفته است زيرا قلب ازطريق احياي قلبي ريوي مي‌تواند دوباره شروع به تپيدن كند.

مرگ مدرن مستلزم از دست‌رفتن برگشت‌ناپذير عملكرد مغز است. وقتي مغز تهي‌از جريان خون (ايسكمي) و اكسيژن (آنوكسي) مي‌شود، بيمار طي چند ثانيه غش مي‌كند و نوار مغزي او صاف (ايزوالكتريك) مي‌شود. اين امر نشان مي‌دهد كه فعاليت الكتريكي منتشر درون قشر يعني خارجي‌ترين لايه‌ي مغز مختل شده است. همچون شهري كه هر زمان برق يكي از محله‌هاي آن مي‌رود، مناطق محلي مغز يكي پس از ديگري آفلاين مي‌شوند.

ذهن كه بستر آن هريك از سلول‌هاي عصبي است، همچنان قادر به توليد فعاليت الكتريكي مي‌ماند و كار هميشگي خود را انجام مي‌دهد: داستاني را مي‌گويد كه به‌وسيله‌ي تجارب، حافظه و انتظارات فرهنگي فرد شكل مي‌گيرد. با توجه به اين قطع برق، اين تجربيات ممكن است داستان‌هاي عجيب‌و‌غريب و منحصربه‌فردي را توليد كند كه اساس گزارش‌هاي تجربيات نزديك به مرگ را تشكيل مي‌دهد. براي فردي كه آن را تجربه مي‌كند، تجربيات نزديك به مرگ به اندازه‌ي هرچيزي كه ذهن در جريان بيداري طبيعي توليد مي‌كند، واقعي است. وقتي كل مغز به‌علت از دست دادن كامل نيرو خاموش مي‌شود، ذهن نيز همراه‌با آگاهي خاموش مي‌شود. اگر اكسيژن و جريان خون احيا شود، مغز مجددا آغاز به كار مي‌كند و جريان روايت تجربه از سر گرفته مي‌شود.

دانشمندان از دست رفتن و احياي هشياري را در افراد بسيار يادگيري‌ديده (خلبان‌هاي آزمايش آمريكايي و فضانوردان ناسا در سانتريفيوژها در طول جنگ سرد) ثبت، تجزيه‌و‌تحليل و تشريح كرده‌اند. در شرايط حدود پنج برابر نيروي گرانش، سيستم قلبي‌عروقي تحويل خون به مغز را متوقف كرده و خلبان غش مي‌كند. حدود ۱۰ تا ۲۰ ثانيه پس از توقف اين نيروهاي گرانشي بزرگ، همراه‌با چندين ثانيه گيجي و اختلال در موقعيت يابي، هشياري باز مي‌گردد.

دامنه‌ي پديده‌اي كه اين افراد بازگو مي‌كنند، ممكن است به مثابه‌ي برخي تجربيات نزديك به مرگ سبك باشد؛ ديد تونلي يا نورهاي روشن، احساس بيدار شدن از خواب، فلجي كامل يا جزئي، حس شناور بودن آرامش‌بخش، تجربيات خارج از بدن، احساس لذت و سرخوشي و روياهاي كوتاه و شديد شامل گفتگوهايي با اعضاي خانواده كه تا سال‌ها پس از آن براي آن‌ها شفاف مي‌ماند. اين تجربياتِ شديدا احساس‌شده، با يك آزار جسمي خاص (كه معمولا هيچ شخصيت مذهبي ندارد) آغاز مي‌شود (شايد به اين علت كه شركت‌كنندگان از قبل مي‌دانستند كه تا زماني‌كه غش كنند تحت استرس قرار مي‌گيرند).

ازانديشه متخصصين ماهيت، تجربيات نزديك به مرگ را نمي‌توان به‌سادگي در آزمايش‌هاي آزمايشگاهي كاملا كنترل‌شده مورد مطالعه قرار داد، اگرچه اين وضعيت ممكن است در آينده تغيير كند. براي مثال، ممكن است بتوان جنبه‌هايي از اين تجارب را در موش‌هاي آزمايشگاهي مطالعه كرد.

ناپديدشدن نور

بسياري از متخصصان مغز و اعصاب به شباهت‌هاي ميان تجربيات نزديك به مرگ و اثرات گروهي از رويدادهاي صرعي به نام «تشنج‌هاي موضعي پيچيده» اشاره كرده‌اند. اين تشنج‌ها تاحدودي هشياري را مختل مي‌كنند و اغلب در نواحي خاصي از مغز در يكي از نيمكره‌ها متمركز مي‌شوند. ممكن است قبل از آن‌ها اورا (پيش‌درآمد) رخ دهد كه تجربه‌ي خاص و منحصربه‌فرد يك بيمار است كه پيش‌بيني‌كننده‌ي حمله‌ي اوليه است. تشنج‌ها ممكن است با تغييراتي در اندازه درك‌شده اشياء، مزه‌ها، بوها يا احساسات بدني غيرعادي، آشناپنداري يا دژاوو، زوال شخصيت يا احساسات وجد همراه باشد. رويدادهايي كه داراي موارد آخر هستند، ازانديشه متخصصين باليني به‌عنوان «تشنج‌هاي داستايفسكي» نيز شناخته مي‌شود (برگرفته‌از نام فيودور داستايفسكي، نويسنده‌ي روسي كه دچار صرع لوب تمپورال شديدي بود). شاهزاده ميشكين، شخصيت اصلي رمان ابله به‌خاطر مي‌آورد:

در طول تشنج‌هاي صرعي يا دقيق‌تر، قبل از آن‌ها، او هميشه يكي دو لحظه را تجربه مي‌‌كرد كه به‌انديشه متخصصين مي‌رسيد تمام قلب، ذهن و بدن او دربرابر قدرت و نور از خواب بيدار مي‌شوند. در اين لحظات، او پر از شادي و اميد مي‌شد و چنان مي‌نمود كه گويي همه‌ي اضطراب او براي هميشه از بين رفته است. اين لحظه‌ها ظاهرا پيش‌آگهي بودند از ثانيه‌ي بعدي كه در آن تشنج به او دست مي‌داد. البته آن ثانيه غيرقابل توصيف بود. وقتي حمله تمام مي‌شد و شاهزاده به نشانه‌هاي خود فكر مي‌كرد، با خود مي‌گفت: «چه اهميتي دارد كه اين يك بيماري و يك تنش غيرعادي از مغز باشد. وقتي من آن لحظه را به‌خاطر آورده و تجزيه‌وتحليل مي‌كنم، به‌انديشه متخصصين مي‌رسد كه بالاترين درجه‌ي هارموني و زيبايي بوده است، يك لحظه‌ي كوتاه از عميق‌ترين احساسات مملو از شادي و خلسه... من تمام زندگي خود را براي اين لحظه مي‌دهم.»

پس از گذشت بيش از ۱۵۰ سال، اكنون جراحان مغز و اعصاب قادر هستند با تحريك الكتريكي بخشي از قشر مغز كه اينسولا ناميده مي‌شود، در بيماران مبتلا به صرع كه الكترودهايي در مغز آن‌ها كاشته شده است، چنين احساسات وجدآميزي را القا كنند. اين رويه مي‌تواند به يافتن منشا تشنج‌ها و حذف اين مناطق كمك كند.

پيوند ميان الگوهاي فعاليت غيرطبيعي (چه براثر خود بيماري چه ازطريق الكترودهاي كاشته‌شده در مغز) و تجارب افراد، از اين ايده حمايت مي‌كند كه اين نوع تجارب منشا بيولوژيكي (نه معنوي) دارند. همين مورد احتمالا درمورد تجربيات نزديك به مرگ نيز درست است. اما اينكه چرا ذهن بايد تلاش كند تا درصورت رويارويي با از دست دادن جريان خون و اكسيژن، به‌جاي تجربيات وحشت‌آور به تجربيات سعادتمندانه روي آورد، يك معما است.

جالب است كه محدوده‌ي خارجي طيف تجارب انسان شامل موارد ديگري نيز مي‌شود كه در آن كاهش اكسيژن باعث احساس لذت‌بخش شادي، سبكي سر و برانگيختگي زياد مي‌شود: غواصي در آب‌هاي عميق، كوهنوردي در ارتفاعات بالا، پرواز، بازي خفگي و اختناق شهواني. شايد چنين تجارب وجدآوري تا زماني‌كه مغز شفاف باقي مانده و با مخدرها يا ديگر داروهاي مسكن كند نشده باشد، در بسياري از اشكال مرگ مشترك باشد. ذهن، زنجير شده به جسم درحال مرگ، پيش از وارد شدن به كشور كشف‌نشده‌اي كه به قول هملت، هيچ مسافري از آن بازنمي‌گردد، نسخه‌ي شخصي خود از بهشت يا جهنم را ملاقات مي‌كند.

جديد‌ترين مطالب روز

هم انديشي ها

تبليغات

با چشم باز خريد كنيد
اخبار تخصصي، علمي، تكنولوژيكي، فناوري مرجع متخصصين ايران شما را براي انتخاب بهتر و خريد ارزان‌تر راهنمايي مي‌كند
ورود به بخش محصولات