ترسناكترين آسايشگاههاي رواني قرن نوزدهم (بخش اول)
«آسايشگاههاي رواني» يا «بيمارستانهاي روانپزشكي» تاريخچهي طولاني و مملو از خشونت و اتفاقات ناگوار دارند؛ البته از همان ابتدا قرار نبود اين مراكز درماني بدل به چنين مكانهاي ترسناكي شوند. تأسيس آسايشگاههاي رواني به شكل فعلي به قرن نوزدهم بازميگردد كه طي آن، با يك سري اصلاحات در زمينهي روانپزشكي، مراكز درماني جديدي با آخرين و پيشرفتهترين روشهاي درماني روز بازگشايي شدند.
در اين مراكز درماني امكاناتي براي بيماران رواني فراهم شده بود تا بتوانند از معالجاتي كه قرار بود انسانيتر از درمانهاي سابق باشند بهرهمند شوند. ولي طرد شدن بيماران رواني و همينطور افزايش قابل ملاحظهي تشخيص بيماريهاي رواني كه درنتيجه پيشرفت علم روانپزشكي رخ داده بود، موجب شد بيمارستانهاي روانپزشكي با ازدحام افسارگسيختهاي مواجه شوند كه در نهايت موجب نزول كيفيت خدمات و متعاقب آن رفتارهاي ظالمانه با بيماران رواني شد.
به اين ترتيب بود كه آسايشگاههاي رواني بعدا بدل به زندانهايي شدند كه شهروندان نامطلوب و مطرودان جامعه، بيماران لاعلاج، افراد اصلاحنشدني، مجرمان و معلولين براي جدايي از ساير اقشار جامعه به آن فرستاده ميشدند. مورد ديگري كه وضعيت بيماران رواني حاضر در اين آسايشگاههاي رواني را وخيمتر ميكرد، بهكارگيري روشهاي درماني وحشتناكي مانند حمام يخ، درمان با الكتروشوك، حجامت، پوشاندن ژاكت مهاركننده، خوراندن داروي اجباري و حتي «لوبوتومي» بود (در مطلب مجزايي به اين روشهاي درماني منسوخشده خواهيم پرداخت.)
نقش حكاكيشدهاي از بدلام؛ اولين آسايشگاه رواني انگلستان كه در سال ۱۲۴۷ تأسيس شد
به ياد داشته باشيد كه تمامي اين درمانها در زمان خود، به لحاظ اخلاق پزشكي كاملا پذيرفتهشده بودند. ولي همهي اينها پيش از زماني بود كه برخي تحقيقات مخفيانه و شاهدان عيني واقعيتها و حقايقِ تلخ پشت درهاي اين آسايشگاههاي رواني را براي همگان برملا كنند. شخصي بهنام ايزاك هانت (بيمار رواني كه در سال ۱۸۵۱ در بيمارستان روانپزشكي مِين در آگوستا بستري بود) از اين آسايشگاه شكايت كرد و قوانين حاكم بر آن را «شرارتآميزترين و ناعادلانهترين روشهاي غير انساني» توصيف كرد كه حتي «از خونينترين و تاريكترين روزهاي تفتيش عقايد يا فجايع [دژ] باستيل» نيز دست كمي نداشتند.
ولي تمام بيماران مانند هانت آنقدر خوششانس نبودند كه روزي از آسايشگاههاي رواني بيرون بروند و صداي خود را به گوش ديگران برسانند. حال، با اين مقدمه كوتاه نگاهي به برخي از بدنامترين و وحشتناكترين آسايشگاههاي رواني قرون گذشته و وحشت ژرفي كه روزگاري پشتِ ديوارهاي آن رخ ميداد مياندازيم. با ما همراه باشيد:
ترانس آلگيني: آسايشگاه رواني كه به آزمايشگاه لوبوتومي تبديل شد
از بيرون نماي آسايشگاه رواني ترانس آلگيني با ديوارهاي بلند آجري و برج ناقوس تقريبا باشكوه به انديشه متخصصين ميرسد؛ ولي روزگاري فجايعي پشت ديوارهاي آن اتفاق افتاده است كه به اين زودي خيال ندارد از اذهان برود. آسايشگاه رواني ترانس آلگيني در سال ۱۸۶۳ در ايالت ويرجينياي غربي افتتاح شد. ساخت اين بيمارستان روانپزشكي ايدهي توماس كِرِكبرايد (يكي از پيشگامان روانپزشكي در آمريكا) بود كه تلاش مضاعفي داشت تا بهترين و اصوليترين روشهاي درماني را براي معالجه بيماران رواني به كار گيرد. كركبرايد طرفدار فرايند درماني بسيار جامعي بود و معتقد بود بيماران رواني بايد طي دوراني كه در بيمارستان روانپزشكي سپري ميكنند، به هواي آزاد و نور آفتاب و محيطي سالم و دلپذير دسترسي داشته باشند.
بيماران گاهي بدون معالجه و آب و غذا، به حال خود رها ميشدند
به اين ترتيب بود كه بيمارستانهاي روانپزشكي متعددي بر مبناي رويكرد درماني ترقيخواهانهي كركبرايد در سرتاسر كشور آمريكا بازگشايي شدند كه ترانس آلگيني يكي از اين مراكز درماني بود. اين آسايشگاه رواني در ابتداي شروع به كار ظرفيت پذيرش ۲۵۰ بيمار داشت و داراي راهروهاي طويل و جادار، اتاقهاي تميز با پنجرهها و سقفهاي بلند بود. در محوطهي بيمارستان امكانات متعددي از جمله لبنياتي، اردوگاه كشاورزي، آب لولهكشي، يك چاه گاز و قبرستان وجود داشت؛ ولي روزهاي خوب آن چندان طولاني نبودند. حدود ۲۰ سال پس از بازگشايي، اين بيمارستان روانپزشكي مملو از بيماران رواني شد. افزايش روزافزون تشخيص بيماريهاي رواني و همينطور طرد شدن بسياري از افراد به اين بهانه، موجب شد وضعيت اين آسايشگاه رواني بههم بريزد. به اين ترتيب در سال ۱۹۳۸، در ترانس آلگيني بيش از ۶ برابر ظرفيت عادي بيمار پذيرش شد.
با توجه به شلوغي و ازدحام شديد، ديگر خبري از اتاق جداگانه و خصوصي براي بيماران نبود و در يك اتاق ۵ يا ۶ بيمار جا داده ميشدند. نه تخت كافي براي تمام بيماران موجود و نه سيستم گرمايش جوابگو بود. بيماراني كه نظم آسايشگاه را به هم ميريختند، در قفسهاي مخصوصي در سالن زنداني ميشدند. اين روش كاملا بيرحمانهاي بود كه كاركنان بيمارستان براي كنترل بيماران ابداع كرده بودند. در همين حال، پاداش كساني كه دردسر كمتري درست ميكردند اين بود كه آزادانه در راهروها و اتاقها رفتوآمد كنند.
اين آسايشگاه رواني در دوران اوج، بيش از ۲۶۰۰ بيمار، يعني ۱۰ برابر بيشتر از ظرفيت عادي را در خود جاي ميداد
تعداد كم پرسنل و خستگي و ساعات كاري زياد منجر به هرجومرج افسارگسيختهاي در راهروهاي آسايشگاه شد. به اين ترتيب بيماران رواني كه شاهد نظارت كمتري بودند، بهراحتي در راهروها پرسه ميزدند. فضاي بيمارستان هم درهموبرهم و كثيف بود. كاغذ ديواريها پاره شده و اثاث اتاقها و راهروها دوده و گردوغبار گرفته بود. مثل خود بيمارستان، به بيماران رواني هم توجه كمتري ميشد و به اين ترتيب، حتي بيماران گاهي بدون معالجه و آب و غذا همانطور به حال خود رها شده بودند. در اوج هرجومرج و شلوغي آسايشگاه رواني ترانس آلگيني، بيش از ۲۶۰۰ بيمار رواني در آن پذيرش شده بودند كه ۱۰ برابر بيشتر از ظرفيت واقعي آن بود.
آسايشگاه رواني ترانس آلگيني حالا كاملا متروكه شده و ميزبان تورهاي گردشگري ارواح است كه شكارچيان ارواح و طرفداران پديدههاي ماوراالطبيعه زيادي را به خود جلب ميكند.
علاوه بر كاهش بهداشت خود بيمارستان روانپزشكي و كيفيت معالجات و مراقبت از بيماران، يك وحشت جديد هم از راه رسيد كه وضعيت بيمارستان را از قبل هم بدتر كرد. قضيه از اين قرار بود كه جراح بدنامي بهنام والتر فريمن، يك آزمايشگاه لوبوتومي در اين مركز رواني داير كرد. فرايندي درماني لوبوتومي، يكي از مباحثهبرانگيزترين روشهاي درماني قرن بيستم است. در اين روش درماني كاملا غير انساني، ميلهي نازك و تيزي كه معمولا يك يخشكن بود، گوشهي چشم بيمار گذاشته ميشد و با چكش به آن كوبيده ميشد تا وارد مغز شود و بافت پيونديِ قشر پيشاني را قطع كند.
دقيقا مشخص نيست چند نفر قرباني اعمال ددمنشانهي دكتر فريمن شدهاند؛ ولي تخمين زده ميشود كه او در طول دوران طبابت خود بيش از چهار هزار عمل لوبوتومي انجام داده است. به كارگيري لوبوتومي از سوي او موجب شد بسياري از بيماران با آسيبهاي جسمي و شناختي هميشگي مواجه شوند و حتي برخي همان روي تخت عمل جان خود را از دست بدهند.
بيماران در آسايشگاه رواني غل و زنجير ميشدند، به آنان بيتوجهي شده و از همه بدتر با روشهاي غيرانساني همچون لوبوتومي درمان ميشدند
بدرفتاري و غفلت از بيماران آسايشگاه رواني ترانس آلگيني تا سال ۱۹۴۹ ادامه پيدا كرد. در اين زمان بود كه روزنامه «چارلستون گازت» گزارشي از شرايط وحشتناك حكمفرما بر اين آسايشگاه رواني منتشر كرد كه تا پيش از اين از چشم عموم مردم پنهان مانده بود. ولي نكته وحشتناك اين بود كه با تمام اين اوصاف، اين بيمارستان روانپزشكي تا سال ۱۹۹۴ به كار خود ادامه داد و تنها در اين سال بود كه بالاخره براي هميشه تعطيل شد.
امروزه در محل آسايشگاه رواني سابق موزهاي راهاندازي شده است. در اين موزه وسايلي مانند كاردستيهايي كه بيماران در برنامههاي هنر درماني ميساختند، همچنين وسايل و ابزارآلات درمانهاي منسوخشدهاي مانند ژاكتهاي مهاركننده به نمايش گذاشته شده است. بازديدكنندگان همچنين ميتوانند در تورهاي ماورالطبيعه در اين بيمارستان روانپزشكي شركت كنند كه به عقيدهي شكارچيان روح مجرب، ميتوان در خلال آن، آواها و نجواهاي ترسناكي از گذشتهي تاريك اين مكان را بازشنيد.
آسايشگاه رواني ويلارد: يادبود غمانگيز بيماران از يادرفته
يكي از ترسناكترين مكانهاي ديدني نيويورك جايي است كه احتمالا خيليها نام آن را تاكنون نشنيدهاند. اين مكان ترسناك آسايشگاه رواني متروك ويلارد است؛ جايي كه روزگاري آسيبپذيرترين و بيدفاعترين قشر جامعه، يعني بيماران رواني در آن نگهداري ميشدند. آسايشگاه رواني ويلارد يكي از انبوه مراكز روانپزشكي بود كه در سال ۱۸۶۹ در آمريكا احداث شد. جراحي اهل نيويورك بهنام سيلوستر دي. ويلارد در آن روزگار تلاش مضاعفي داشت كه مراكز درماني داير كند تا بيماران رواني در آن به درمانهاي انسانيتري دسترسي پيدا كنند.
معمول بود كه بيماران رواني همچون حيوانات در غل و زنجير نگهداري شوند
در آن زمان، معمول بود كه بيماران رواني همچون حيوانات در نوانخانهها يا پناهگاههاي بيخانمانان در غل و زنجير نگهداري شوند. طرح پيشنهادي ويلارد براي تأسيس مراكز درماني مخصوص بيماران رواني با بودجه دولتي از سوي رئيسجمهور وقت آمريكا، آبراهام لينكلن مورد تأييد قرار گرفت و او ۶ روز پيش از ترور، طرح پيشنهادي ويلارد براي افتتاح آسايشگاه رواني ويلارد را به امضا رساند.
بيماران تا زمانيكه سرپرستان موافقت نميكردند حق مرخص شدن از آسايشگاه را نداشتند
اين بيمارستان روانپزشكي از امكانات چشمگيري مانند سالن سينما، سالن ورزشي، كلاسهاي هنر و صنايع دستي و حتي سالن بولينگ برخوردار بود. به انديشه متخصصين ميرسيد كه اين آسايشگاه رواني بهواقع همان جايي است كه بيماران رواني ميتوانستند از بهترين امكانات براي معالجه و بهبودي بهرهمند شوند؛ دست كم در اوايل كار كه چنين بود. مِري روث، زني مبتلا به زوال عقل كه قبلا ۱۰ سال را در نوانخانهاي در غل و زنجير گذرانده بود، اولين بيمار رواني آسايشگاه ويلارد بود. با امكانات باكيفيت و پرسنلي كه با احترام با او رفتار ميكردند، وضعيت روث به طرز چشمگيري بهبود پيدا كرد؛ ولي همه به اندازهي او خوششانس نبودند.
چمدانهاي بينام و نشاني كه بيماران فوتي آسايشگاه از خودي بهجاي گذاشتهاند اخيرا كشف شد
جوزف لوبدل يك مرد ترنس بود كه چنانچه پزشك معالج او تشخيص داد، بهعلت يك بيماري رواني نادر به آسايشگاه رواني ويلارد آورده شد. در آن زمان، جامعه درك چنداني از وضعيت افراد ترنس نداشت و لوبدل بهعنوان يك بيماري رواني پذيرش شده بود. متأسفانه او ۱۰ سال در اين آسايشگاه رواني سپري كرد و سپس به مركز درماني ديگري منتقل شد و تا زمان مرگ همانجا ماند. روشهاي درماني كه حالا كاملا منسوخ شدهاند همچون درمان با الكتروشوك و حمام يخ در اين آسايشگاه رواني معمول بودند. موضوع ترسناكتر اينكه بود كه طبق قوانين بيمارستان، تا زمانيكه سرپرستان موافقت خود را اعلام نميكردند، بيمار نميتوانست مرخص شود. به اين ترتيب، برخي از بيماران براي دهها سال در آسايشگاه باقي ميماندند و حتي برخي همانجا درگذشتند.
اكنون اكثر قسمتهاي آسايشگاه رواني ويلارد متروك شده و تنها بخشهايي از آن دراختيار اداره نظارت بر زندانهاي نيويورك قرار گرفته است
سرانجام درهاي اين آسايشگاه رواني در سال ۱۹۹۵ براي هميشه بسته شد. اين آسايشگاه اكنون متروكه است. اگرچه برخي از ساختمانهاي آن در حال حاضر به اداره نظارت بر زندانهاي نيويورك سپرده شدهاند كه از آن بهعنوان مراكز يادگيريي و خوابگاههاي كاركنان استفاده ميشود. روزي يكي از كاركنان اين اداره در حال تميز كردن اتاق زيرشيرواني بود كه به تعدادي چمدان برخورد. اين چمدانها مملو از وسايل بيماراني بودند كه در بيمارستان روانپزشكي فوت كرده بودند.
قضيه از اين قرار بود كه كاركنان آسايشگاه پس از اينكه هيچ يك از خويشاوندان بيماران متوفي براي دريافت وسايل مراجعه نكرده بودند، تمام وسايل را در گوشهاي نگه داشته بودند. اين كشف به معروفترين ويژگي آسايشگاه رواني ويلارد بدل شد. به اين ترتيب، «پروژه چمدان ويلارد» براي گردآوري و بايگاني اطلاعات صاحبان چمدانها راهاندازي شد.
آسايشگاه رواني دنورس: جهنمي روي بلنديها
امروز با نگاهي به آن، هيچكس باور نميكند اين ساختمان باشكوه با معماري گوتيك كه روي بلنديهاي دنورس، ماساچوست ساخته شده است، يكي از بدنامترين آسايشگاه رواني دنيا بوده باشد. آسايشگاه رواني دنورس كه بعدا به بيمارستان دنورس تغيير نام يافت، با بهكارگيري روشهاي ظالمانه و بدرفتاري چنان شهرتي بههم زده بود كه اچپي لاوكرفت، نويسنده معروف دنياي وحشت، آن را مكان رخداد برخي از اتفاقات يكي از داستانهاي وحشتناك خود كرد. البته لاوركرافت بهجاي استفاده از نام واقعي از آن بهعنوان «آسايشگاه رواني آركهام» نام برد.
ديسي كاميكس، غول صنعت كميك بوك هم گذري به اين آسايشگاه رواني زد؛ جايي كه شخصيتهاي شرور دنياي بتمن سر از آسايشگاه رواني آركهام درميآوردند. البته اين ارتباط كاملا مناسب معماري اين ساختمان است كه از نماي بالا، خفاش در حال پرواز را تداعي ميكند؛ طرحي كه قرار بود با جريان يافتن نسيمي خنك به تهويه طبيعي ساختمان كمك كند.
ظرفيت عادي آسايشگاه رواني دنورس تنها ۴۵۰ نفر بود؛ ولي تا بيش از ۲۰۰۰ نفر بيمار رواني در آن پذيرش شدند
ولي وحشت آسايشگاه رواني دنورس مانند داستانهاي كميك نبود، بلكه از نوع واقعي بود. در ابتدا به انديشه متخصصين ميرسيد آسايشگاه رواني دنورس در مسير درستي قرار گرفته است. ايده اين بود كه اين آسايشگاه رواني كه دست كم از ۴۰ ساختمان مجزا تشكيل شده بود، با امكانات درماني مختلف كاملا خودكفا باشد تا بيماران بتوانند در بيمارستان كاملا معالجه شوند. اين آسايشگاه رواني در سال ۱۸۷۸ و با ظرفيت پذيرش ۴۵۰ بيمار افتتاح شد. ولي با افزايش تعداد تشخيصهاي بيماريهاي رواني به علت پيشرفت علم روانپزشكي در قرن نوزدهم، تقاضا براي آسايشگاههاي رواني مانند دنورس نيز بهطرز چشمگيري افزايش يافت. اين بيمارستان روانپزشكي در اوج پذيراي بيش از ۲۰۰۰ بيمار رواني بود؛ ولي اين رشد سريع با وجود درخواستهاي مكرر مقامات از دولت، با افزايش بودجه همراه نبود.
با وجود گذشت سالها، خاطرهي تلخ آسايشگاه بايبري همچنان در اذهان عمومي به جا مانده است
ازدحام و شلوغي بهسرعت باعث كم شدن بهداشت و تميزي شد. گزارش شده است كه بيماران در اين آسايشگاه، كاملا برهنه و بدون رعايت بهداشت شخصي در فضاهاي عمومي پرسه ميزدند. درمان با الكتروشوك و لوبوتومي توسط پرسنل آسايشگاه رواني دنورس نيز انجام ميگرفت؛ در آن زمان پزشكان معتقد بودند لوبوتومي ميتواند بيماران را از شر اشكالات رواني خلاص كند. اين در حالي بود كه در بسياري از موارد اين روشهاي درماني موجب وخيمتر شدن وضع بيماران و حتي گاهي مرگ آنان ميشد.
ازدحام و شلوغي به همراه كمبود بودجه باعث اسفناك شدن وضعيت اين آسايشگاه رواني شد
رواج لوبوتومي و آزمايش آن روي بيماران رواني دنورس، باعث شد امروزه اين آسايشگاه رواني را «زادگاه لوبوتومي پيش پيشاني» بنامند. وقتي كه لوبوتومي به كار نميآمد، بيماران «غير قابل علاج» قلمداد ميشدند. اين بيماران اغلب به همان شيوهي قديمي در ژاكتهاي مهاركننده به حال خود رها ميشدند. شرايط نابسامان آسايشگاه رواني دنورس به خودي خود نشاندهندهي همه چيز است: تنها در سال ۱۹۳۹ در مجموع ۲۷۸ نفر در اين آسايشگاه رواني جان سپردند. بدرفتاري و اعمال روشهاي غير انساني و خشونتآميز در آسايشگاه رواني دنورس تا سال ۱۹۸۵ ادامه داشت. در اين سال بخش عمدهاي از بيمارستان روانپزشكي بسته شد؛ ولي تمام مجموعه تا سال ۱۹۹۲ بهطور كامل تعطيل نشد.
در قبرستانهاي مجاور آسايشگاه رواني سابق قبرهاي بدون نامي به چشم ميخورد كه تنها با شماره بيماران مشخص شدهاند
ساختمانها و تأسيسات متروكهي دنورس از آن زمان بدل به يكي از جاذبههاي محبوب ماجراجوياني شده است كه به دنبال برخورد با پديدههاي اسرارآميز و ماوراءالطبيعه هستند. در سال ۲۰۰۵ بخش عمدهاي از محوطهي آسايشگاه سابق تخريب و در آن آپارتمانسازي شد. امروزه تنها چيزي كه از آسايشگاه بدنام دنورس بهجاي مانده، سنگ قبرهايي در دو قبرستان مجاور آن است. در اين دو قبرستان، در مجموع ۷۷۰ قبر متعلق به بيماران رواني آسايشگاه رواني دنورس به چشم ميخورد كه برخلاف ساير قبرها، بهجاي نام تنها شمارهي بيماران روي سنگ قبرها حك شده است.
آسايشگاه رواني بايبري: كشتارگاه فيلادلفيا
يكي از بدنامترين آسايشگاههاي رواني قرن بيستم، بيشك جايي غير از بيمارستان روانپزشكي بايبري در فيلادلفيا نيست. جايي كه گزارشهاي متعددي از خشونت بين كاركنان و بيماران، منجر به قتلهاي زيادي شده است. اين مركز رواني در سال ۱۹۰۳ بهعنوان يك اردوي كار اجباري زندانيان افتتاح شد. در اين بيمارستان روانپزشكي برخي از بيماران رواني به دليل ازدحام و شلوغي پذيرش شدند. ولي سرانجام همچون ساير آسايشگاههاي رواني، آنقدر تعداد بيماران زياد شد كه تبديل به يك بيمارستان روانپزشكي تمام عيار شد.
رشد خارج از كنترل آسايشگاه رواني بايبري، استخدام افراد واجد شرايط براي كار در اين بيمارستان را دشوار ساخت. بسياري از كساني كه در اين مركز رواني استخدام ميشدند، اصلا زمينهي مرتبط با كار خود را نداشتند و تنها براي پر كردن جاهاي خالي استخدام ميشدند. در طول جنگ جهاني اول، بسياري از كاركنان اين بيمارستان روانپزشكي را برخي از ۳۰۰۰ تن از مخالفان خدمت سربازي در آمريكا تشكيل دادند كه از سوي دولت براي كار به مراكز رواني سرتاسر كشور اعزام شده بودند.
بسياري از بيماران به دليل خشونت افسارگسيختهاي كه در آسايشگاه رواني رواج يافته بود، به قتل رسيدند
همين استخداميهاي صلحجو و ضد جنگ بعدا به منابع ارزشمندي بدل شدند كه خشونتهاي درون آسايشگاه رواني بايبري را فاش كردند. يكي از متخصصان گزارش داد كه بيماري با قاشق تيزشدهاي به بيمار ديگري حمله كرده است. ساير كاركنان ادعا كردند كه برخي از كاركنان بيمارستان مرتبا بيماران را مورد ضرب و شتم و آزار و اذيت قرار ميدهند.
دو مستخدم آسايشگاه در سال ۱۹۱۹ اعتراف كردند كه بهطرز خشني بيماري را خفه كردهاند و تا وقتي كه چشمان او از حدقه در نيامده بود، او را رها نكردهاند. اين دو نفر كار خود را به ضايعهي (رواني) پس از جنگ نسبت دادند. ولي در كمال تعجب و با وجود اعتراف به قتل، اين مستخدمها همچنان به كار خود ادامه دادند و حتي حقوق آنها افزايش پيدا كرد. برخي از بيماران آسايشگاه گم و بعدا در حالي پيدا ميشدند كه روي چمنهاي حياط همسايه دراز كشيده بودند. حتي در برخي موارد اجساد آنان پيدا ميشد كه نشان ميداد خودكشي كردهاند. فرار بيماران به دليل «قانون درهاي باز» آسايشگاه كه به بيماراني كه وضعيت مناسبي داشت اجازه ميداد به دلخواه در رفتوآمد باشند بسيار زياد بود. در همين حال بسياري از بيماران ناپديد و بعدا مُرده پيدا ميشدند.
بسياري از خشونتهاي داخل بيمارستان توسط متخصصاني كه شاهد ماجرا بودند گزارش شده، اگرچه در برخي موارد خود متخصصان نيز دست به خشونت ميزدند
در موردي، يكي از بيمارن زن بهطرز وحشيانهاي مورد تجاوز قرار گرفت و سپس كشته و جسدش هم گوشهاي از محوطهي آسايشگاه رها شد. تنها وقتي كه متخصصان بيمارستان بيماراني را ديدند كه با دندانهاي زن بازي ميكنند، متوجه جسد او شدند. باغبان آسايشگاه هم در حال چيدن علفهاي هرز دست كم دو جسد را كشف كرد.
علاوه بر درمانهاي معمول مانند درمان با الكتروشوك و لوبوتومي، پزشكان آسايشگاه رواني بايبري از «آب درماني» هم استفاده ميكردند. اين روش فجيع كه شامل القاي خفگي در بيماران به وسيله حولههاي خيس بود، بعدا در گزارشي از سوي روزنامه «فيلادلفيا ركورد» در سال ۱۹۴۶ شرح داده شد. در اين گزارش موردي از درمان بيماري ذكر شد كه بيمار پس از آب درماني به مدت ۱۵ دقيقه بيهوش مانده است.
بسياري از خشونتهاي آسايشگاه رواني بايبري توسط كاركنان گزارش شده است؛ اگرچه برخي از كاركنان خودشان در اين خشونتها دست داشتند. معالجات معمولا بدون مسكن انجام ميشد. پزشكان بدون بيحس كردن بيماران و استفاده از نووكائين دندانهاي بيماران را ميكشيدند و دست كم يك پزشك عنوان كرد كه خودش ديده يكي از همكارانش بدون استفاده از داروي بيحسي و مسكن، زخم بيماري را بخيه زده است. جالب است بدانيد كه اين پزشكان عقيده داشتند افراد مبتلا به اسكيزوفرني اصلا درد را حس نميكنند.
با وجود تمام خشونتها و وضعيت نابهساماني كه ذكر آن در سطور قبل رفت، به شركت دارويي «اسميت، كلاين اند فرنچ» كه حالا پس از ادغام به آن «گلاكسواسميت كلاين» گفته ميشود، اجازه راهاندازي آزمايشگاهي درون آسايشگاه رواني بايبري داده شد تا آزمايش دارويي انجام دهد. از جمله آزمايشهاي مرموزي كه روي بيماران رواني انجام گرفت ميتوان به آزمايش داروي ضد روانپريشي «كلرپرومازين (تورازين)» اشاره كرد كه احتمالا بدون رضايت بيماران روي آنان آزمايش شده است. خوراندن اجباري دارو و اعمال سختگيري و محدوديت بيش از حد روي بيماران در اين آسايشگاه رواني همچنان ادامه داشت تا اينكه اواخر دههي ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ توجه عموم به آن جلب شد.
يكي از كاركنان كه ۲۳ سال در آسايشگاه رواني بايبري مشغول به كار بوده، به ديلي نيوز گفت «بارها و بارها بر وضعيت وخيم و غير انساني آنجا گريسته است.» وحشتِ آسايشگاه رواني بايبر سرانجام در تاريخ ۲۱ جون سال ۱۹۹۰ براي هميشه خاتمه يافت. ولي با وجود گذشت سالها خاطرهي آنچه بر بيماران آسايشگاه رواني بايبري رفته، همچنان در اذهان عمومي به جا مانده است.
هم انديشي ها