عجيب ولي واقعي: ماجراي موميايي شاهدخت ايراني
آثار باستاني مانند تونل زمان عمل ميكنند و ما را با خود به اعصار گذشته ميبرند. كافي است ماجراي هر كشف تاريخي از گنجينهها و غنايم گمشده يا حتي اشياي عتيقه را دنبال كرده باشيد تا بدانيد اين يافتهها نهتنها ما را همراه خود به دلِ تاريخ ميبرند، بلكه هر كدام ماجراي شنيدني مخصوص به خود دارد.
شگفتانگيزترين اين آثار باستاني قطعا مومياييها هستند. مومياييها حكم گنجينهاي از اطلاعات مختلف از دوره و زمان و مكان زندگي فرد مومياييشده دارند. مومياييهاي شناختهشده بسياري در جهان وجود دارد ولي همچنان بيشمار مومياييهايي در دلِ خاك نهفتهاند كه منتظر كشف شدن هستند. به همين جهت، هرگاه يك موميايي كشف ميشود، بلافاصله تبديل به خبر مهمي ميشود و رسانههاي جمعي بهسرعت اخبار آن را بازتاب ميدهند.
ماجرايي كه پائيز سال ۱۳۷۹ (۲۰۰۰ م) اتفاق افتاد، از اين قاعده مستثنا نبود. جرياني كه ۳ ماه عجيب و پر تبوتاب رقم زد. وقتي موميايي باستاني به همراه تابوت سر از بازار سياه آثار باستاني و عتيقه درآورد؛ پاي دولتها و مقامات كشورها و نهادهاي بينالمللي به قضيه باز شد. بعدا حتي جدل سختي بر سر مالكيت آن درگرفت، بسياري از باستانشناسان، زبانشناسان، شرقشناسان، مورخان و متخصص كارشناسان خبرهي آثار باستاني و عتيقه از موزهها و مؤسسات سرتاسر دنيا وارد ماجرا شدند و خلاصه چنان هياهو و بلبشويي به پا شد كه اگر به همان ترتيب داستاني در مورد آن نوشته ميشد، ناشران به دليل اغراقآميز بودن از چاپ آن سر باز ميزدند!
لطفا از پاي گيرندههاي خود بلند نشويد
آبان ماه سال ۷۹ بود كه مأموران پليس پاكستان از وجود نوار كاست ويدئويي اطلاع پيدا كردند كه در آن سرنخهايي از برخي جرايم زيرزميني نهفته بود. در اين نوار كاست، فيلمي از يك موميايي به همراه تابوت نشان داده ميشد كه شخصي خريد آن را به ارزش ۶۰۰ ميليون روپيه (۱۱ ميليون دلار آمريكا) به مجموعهداران اشياي تاريخي پيشنهاد ميداد. ازآنجاكه مومياييها بهندرت سر از بازار سياه در ميآورند، برآورد منصفانه بودن اين ارزش دشوار است.
براساس قوانين پاكستان، فروش اين نوع آثار باستاني در اين كشور كاملا غير قانوني است. واضح است كه مانند بسياري از كشورهاي دنيا، دولت پاكستان چنين اجازهاي نميداد كه هر شهروندي بتواند با آسودگي خاطر آثار باستاني گرانبها را بفروشد. بهخصوص كه ماجرا به يك موميايي ربط داشته باشد كه يك اثر باستاني عادي نيست. علاوه بر ارزش معنوي كه چنين اثر باستاني دارد، ارزش مالي آن حتي براي برخي دولتها هم قابل اعتنا است. چنين اثر باستاني در موزههاي هر كشوري ميتواند باعث هجوم گردشگران شود و پول هنگفتي به جيب صاحبان آن سرازير كند.
نقش برجسته خشايارشا بههمراه خادمان روي يك ستون سنگي در تخت جمشيد
براي كشوري مانند پاكستان كه اصلا در دنيا به خاطر كشف آثار باستاني و موزههاي تاريخي شناخته نميشود، كشف يك موميايي ميتوانست نقطه عطفي براي آغاز يك صنعت گردشگري سودآور باشد. به همين دليل، پليس پاكستان بهسرعت وارد عمل شد و تحقيقات گستردهاي براي پيدا كردن عاملان ضبط اين نوار آغاز كرد.
طولي نكشيد كه مأموران پليس توانستند كسي كه از موميايي فيلمبرداري كرده بود پيدا كنند. اين شخص علياكبر نام داشت و خودش صاحب موميايي نبود. درواقع او تنها براي پيدا كردن مشتري از موميايي فيلم گرفته و دست به توزيع آن زده بود. علياكبر مأموران پليس را به كويته، مركز ايالت بلوچستان هدايت كرد. او به پليس گفت در آنجا ميتوانيد صاحب موميايي و فروشنده آن را پيدا كنيد.
از زمان كشف توت عنخآمون چنين هياهويي براي يك موميايي به پا نشده بود
بلوچستان ايالت پهناوري در غرب پاكستان است كه از غرب با استان سيستان و بلوچستان ايران و از شمال با ولايت نيمروز افغانستان هممرز است. شهر كويته (مركز ايالت بلوچستان) حدود يك ساعت تا مرز افغانستان فاصله دارد. پليس در آنجا طبق اطلاعاتي كه از علياكبر گرفته بود، به دنبال فروشنده واقعي موميايي، شخصي به نام سردار وليمحمد ريگي گشت. پيدا كردن ريگي اصلا كار سختي نبود. او يكي از بزرگترين پرورشدهندگان شتر در تمام منطقه و از سران طوايف محلي بود. مأموران پليس به منزل وليمحمد رفتند و او را در آنجا يافتند. بهسرعت روند بازجويي شروع شد. وليمحمد به مأموران پليس اعتراف كرد كه موميايي مال او است و ميخواهد آن را بفروشد.
او گفت اين موميايي را از كسي گرفته است كه با او توافق كرده پس از فروش هر چقدر عايدي داشتند بهصورت مساوي با هم تقسيم كنند. وليمحمد در بازجوييها به مأموران گفت شريكش به او گفته، خودش موميايي را پيدا كرده است. مأموران موميايي را توقيف كردند و علياكبر و وليمحمد هر دو متهم به نقض قانون آثار باستاني پاكستان شدند؛ جرمي كه ميتوانست براي اين دو به ارزش ۱۰ سال حبس تمام شود.
وليمحمد به مأموران پليس گفت شخصي كه موميايي را به او داده، يك ايراني به نام شريف شاهباقي است كه خودش پس از يك زلزله در محوطهاي باستاني آن را پيدا كرده است. پليس بعدا سراغ شاهباقي رفت و او را در خاران پيدا كرد. خاران شهر كوچكي است كه ۳ ساعت با مرز ايران فاصله دارد. شاهباقي هرچه وليمحمد گفته بود، بازگو كرد. او به مأموران پاكستاني گفت تابوت سنگي را وقتي پيدا كرده استكه زلزله باعث ترك خوردن زمين و بيرون آمدن آن شده و او هم بلافاصله متوجه ارزش اين اثر باستاني شده و تصميم گرفته است آن براي خودش نگه دارد و در فرصت مقتضي مشتري دستبهنقدي براي آن پيدا كند.
پليس تا حدي از ماجرايي كه شاهباقي برايشان تعريف كرد رضايت پيدا كرد ولي بازهم ميخواست اطلاعات بيشتري به دست بياورد؛ بنابراين وعده كردند كه دوباره برگردند و از او سؤالات بيشتري بپرسند. موميايي از خانه سردار وليمحمد در كويتهي بلوچستان به موزه ملي پاكستان در شهر كراچي، مركز ايالت سند منتقل شد. شايد در آن زمان، مأموران پليس پاكستان كه بعدا سر همين پرونده ترفيع درجه ميگرفتند، بهدرستي ابعاد اين ماجرا را درك نكرده بودند. ولي به هر ترتيب، دستگير نكردن شاهباقي باعث شد بزرگترين سرنخ مأموران پليس از چنگشان فرار كند. چند روز بعد وقتي مأموران براي بازجويي و چه بسا بازداشت او به دليل نقض قانون آثار باستاني به دنبالش آمدند، ديگر خبري از او نبود. از آن زمان تا حالا كه ۲۰ سال ميگذرد، پليس هيچ اثري از او پيدا نكرده است. حتي مقامات پاكستاني نميدانند شريف شاهباقي نام واقعي او بوده يا تنها براي رد گم كردن خود را به اين اسم معرفي كرده است.
توت عنخآمون هخامنشيان
تيمي از باستانشناسان موزه ملي كراچي، از جمله دكتر اَسماء ابراهيم، بلافاصله دست به كار مطالعه موميايي و تابوت شد. دكتر ابراهيم كه در آن زمان در ابتداي دوران حرفهاي خود بهعنوان باستانشناس و موزهدار بود، موميايي را به چشم فرصتي بينظير براي كسب اعتبار ميديد و شبانهروز روي آن كار ميكرد. او همچنين اولين كسي بود كه توانست كتيبههاي روي سينه و تابوت را ترجمه كند. طولي نكشيد كه ابراهيم و همكارانش با نهايت مسرت اولين يافتههاي خود را اعلام كردند كه خبر آن مثل توپ تركيد.
احمد حسن داني، باستانشناس و مورخ نامدار پاكستاني از دانشگاه قائد اعظم اسلامآباد كه طي نشست خبري جريان را به اطلاع مطبوعات و عموم مردم ميرساند، اعلام كرد كه موميايي به انديشه متخصصين شاهزاده خانمي است كه به حدود دوران ۶۰۰ ق.م تعلق داشته باشد. مقامات پاكستاني موميايي را در موزه ملي كراچي در معرض ديد عموم قرار دادند. طولي نكشيد كه پشت درهاي موزه ازدحام شد. با اعلام اين خبر، حال و هواي عجيبي در شهر حكمفرما شده بود. باور كردني نبود، يك كشف بينظير باستاني در پاكستان انجام شده بود كه ميرفت جزوه رايگانهاي تاريخ را از نو بنويسد. از اين جهت، هيجان مردم بيسبب نبود.، آن روزها به انديشه متخصصين ميرسيد كه در كراچي برگي جديد از تاريخ جهان باستان نوشته ميشود.
دكتر اَسماء ابراهيم نفر اول تحقيقات روي موميايي منتسب به هخامنشيان بود
بهزودي مشخص شد كه اين موميايي ۲۶۰۰ سال قدمت دارد و موميايي هر كسي هم نيست؛ بلكه موميايي شاهدختي به نام «روزگون»، دختر خَشايارشا است، يكي از خداوندگاران دوران باستان كه روزگاري بر نيمي از جهان حكمراني ميكرد. البته قبلا كسي نميدانست كه شاهنشاه هخامنشي دختري به اين نام داشته است.
موميايي شاهدخت هخامنشي در يك تابوت چوبي و درون ساركوفاژي سنگي گذاشته شده بود. روي تابوت چوبي نقش برجستهي بزرگي از فَروَهر، گل نيلوفر و هفت سرو كندهكاري شده بود كه همگي از نمادهاي پركاربرد ايرانيان باستان بودهاند. روي تاج طلا نماد هفت سرو تكرار شده بود. موميايي روي حصيري آغشته به موم و عسل گذاشته شده بود. روي موميايي را با تختهسنگي پوشانده بودند كه عباراتي به زبان فارسي كهن روي آن حكّاكي شده بود. نقابي طلايي بر چهره و تاجي از طلا روي پيشاني او گذاشته شده بود. نقاب طلايي آشكارا مشابه نقابهاي بهجامانده از دوران اشكانيان بود. از مصريان و يونانيان نيز چنين نقابهاي مرگي به جاي مانده است.
دستان موميايي به حالت صليبوار روي سينهاش گذاشته شده بود و روي آن لوح طلايي قرار داشت كه عباراتي به زبان فارسي باستاني با خط ميخي بر آن حكّاكي شده بود، در اين لوح چنين نوشته شده بود: «من دختر شاهانشاه خشايارشا هستم. مازركا [ظاهرا صورتي از اَهورامزدا] حافظ من است. من روزگون هستم.» موميايي جثهاي كوچك داشت و بلنداي قامت آن از فَرق سر تا نوك پا به ۱۴۰ سانتيمتر ميرسيد. اين موميايي همچون همتايان مصري خود در پارچههايي آغشته به صمغ پيچيده شده بود كه به مرور سفت شده و به پوستهاي سخت شباهت يافته بود.
نشان سرو در سنگنگارههاي تخت جمشيد
اين جريان علاوه بر رسانههاي جمعي، در دنياي باستانشناسي و در ميان باستانشناسان نيز سروصداي زيادي به پا كرد. تا آن زمان اينطور استنباط ميشد كه تنها مصريان باستان، مردگان خود را با آداب و رسوم ويژهاي موميايي ميكنند. بااينحال، از كشفي كه مدتي پيش از موميايي ايراني انجام گرفت، دانسته ميشد كه دست كم يك ايراني پيش از اين به همان روش مصريان موميايي شده است. اين شخص ساتراپ (فرماندار) مصر بود كه صحنهي موميايي شدنش بر يكي از نقشبرجستههاي مصري كندهكاري شده است. هرودت قرنها قبل گفته بود ايرانيان باستان شاهان و اعضاي خاندان سلطنتي را به شيوهاي خاص با موم عسل موميايي ميكنند؛ ولي تا آن هنگام هيچ مدركي دال بر صحت گفتههاي مورخ يوناني پيدا نشده بود. حالا كه اين موميايي كشف شده بود، دوباره محققان به ياد اين بخش از گزارشها هرودت افتاده بودند؛ اگر يك ايراني قبلا موميايي شده است، پس ميتوان ادعا كرد كه ايرانيان ديگري نيز ميتوانستند موميايي شده باشند. و آنچه حالا پيدا شده، تنها يكي از مومياييهاي بيشماري است كه ايرانيان طي قرون و سدههاي قبل موميايي كردند. اگر چنين باشد، جزوه رايگانهاي تاريخ بايد از نو نوشته شوند.
روي لوح طلايي عباراتي به زبان فارسي باستان به چشم ميخورد
محققان انديشه متخصصينيههاي مختلفي در مورد دلايل احتمالي موميايي شدن شاهدخت ايران مطرح كردند. يكي از اصليترين اين انديشه متخصصينيهها اين بود كه روزگون با شخصي از مصر ازدواج كرده است و جسدش به خواست همسر مصري او كه احتمالا از تبار سلطنتي بوده، مطابق آداب و رسوم آنان موميايي شده است. فرضيه ديگر اين بود كه خشايارشا احتمالا اين دختر را كه اصالت مصري داشته، در خردسالي به فرزندي قبول كرده است و پس از مرگ به احترام ريشههاي مصري او، ترتيبي داده شده است تا مانند اجدادش موميايي شود. يعني مصريان در روزگار خشايارشا تنها سنگتراشان و طلاكاران زبردست خود را به ايران نميفرستادند، بلكه در روزگاري كه قبلا از آن اطلاع درستي در دست نبود، مومياييكنندگان مصري نيز رهسپار ايران شده و با خود اسرار آئين محرمانهشان را همراه آورده بودند تا پس از مرگ يكي از اعضاي خاندان سلطنتي جسدش را موميايي كنند.
در كراچي برگي جديد از تاريخ جهان باستان نوشته ميشد
جريان كشف اين موميايي سلطنتي، تيتر اول اكثر مطبوعات دنيا شده بود و ساعتي نبود كه گزارشي از آن از راديو و تلويزيون پخش نشود. درواقع در دنياي باستانشناسي از زمان كشف توت عنخآمون (يكي از فراعنهي مصر) چنين هياهويي براي يك موميايي به پا نشده بود. پيدا شدن موميايي با قدمت دو هزار و ششصد سال و تنها اثر بهجايمانده از خاندان هخامنشي، چيزي نبود كه بتوان بهراحتي از آن گذشت. به اين جهت، برخي از رسانهها از كشف موميايي شاهدخت ايراني، بهعنوان «كشف قرن» و «توت عنخآمون هخامنشيان» ياد ميكردند.
موميايي باستاني دولتها را به جان هم مياندازد
تا به حال هيچ آثاري از خانوادههاي سلطنتي باستاني ايران به اين صورت كشف نشده بود. خبر اين كشف شگفتانگيز بهزودي به گوش ايرانيان نيز رسيد. ازآنجاكه اين موميايي اصالتا ايراني بود و ظاهرا در مرز ايران پيدا شده بود، مقامهاي ايراني مالكيت اين اثر باستاني را حق مسلم خود دانستند. به اين جهت، سازمان ميراث فرهنگي ايران خواستار «استرداد سريع و بيقيدوشرط» موميايي به سرزمين اصلياش شد.
مسئولان ايراني كه ميديدند گوش پاكستانيها به حرفهايشان بدهكار نيست، از پاكستان به دليل تملك غير قانوني آثار باستاني ايران به يونسكو شكايت كردند. پاكستانيها در مقابل اعلام كردند چون موميايي و تابوت در مرز اين كشور پيدا شده است، به آنها تعلق دارد. به اين ترتيب جدل جدي بين دو كشور درگرفت و يونسكو در اين ميان نقش داور را ايفا ميكرد. البته داوري در اين باره دشوار بود؛ چون هر دو كشور انصافا دلايل قابل قبولي براي ادعاي خود داشتند. درحاليكه تنور موميايي شاهدخت ايران همچنان جديد بود، مسئولان ايران و پاكستان دائما بيانيههاي تندوتيزي عليه يكديگر صادر ميكردند و حسابي از خجالت هم در ميآمدند. كسي چه ميداند اگر ماجراي موميايي ختم به خير نشده بود، ممكن بود جدل دو كشور بر سر اين اثر باستاني به جاهاي باريك بكشد.
نقابي از چهرهي موميايي كه شباهت زيادي به نقابهاي مرگ مصريان باستان دارد
در اين ميان، طالبان افغانستان هم وارد ماجرا شد؛ البته نه براي پادرمياني و حلوفصل ماجرا، بلكه آنها هم مدعي مالكيت شاهدخت ايراني بودند. اين جريانات پيش از جنگ افغانستان و حوادث يازده سپتامبر اتفاق ميافتاد؛ يعني طالبان همچنان كنترل قسمت اعظم افغانستان را در اختيار داشت. طالبان مدعي بود كه موميايي درون مرزهاي اين كشور پيدا و بعدا به پاكستان قاچاق شده است. طالبان به همين ادعاي ساده اكتفا نكرد و ظاهرا تحقيقاتي هم شروع كرد و حتي بعدا اعلام كرد كه قاچاقچياني كه به چنين جنايت شنيعي دست زدهاند دستگير كرده است و آنان به جرم خود اعتراف كردهاند.
ملا قدرتالله جمال، وزير اطلاعات و فرهنگ وقت طالبان، اعلام كرد كه قاچاقچيان به كشف موميايي در ولايت نيمروز اعتراف كردهاند. ملا جمال كه به ادعاي خودش با استناد به شواهد موثق صحبت ميكرد، اعلام كرد دارايي مردم افغانستان بايد به خودشان بازگردانده شود. البته ادعاي طالبان هيچ خريداري نداشت و كسي حرف آنها را باور نكرد. در حقيقت حتي آن زمان هم طالبان شهرت خوبي نداشت. علاوه بر اين، طالبان از نگاه جامعه بينالملل و كشورهاي همسايه (حداقل ايران)، هميشه يك گروه افراطي ستيزهجو بود، نه سياستمداراني كه كسي بخواهد با آنها از در روابط ديپلماتيك وارد مذاكره شود.
همانطور كه از همان ابتدا مشخص بود، طالبان داستان قاچاق را سرهم كرده بود تا تيري در تاريكي انداخته باشد. به اين ترتيب، به همان سرعتي كه ادعاي خود را مطرح كرد، به همان سرعت هم عقبنشيني كرد و از دور به نظارهي اين ماجراي مهيج نشست. جريان هنوز ختم به خير نشده بود، ايرانيها اصالت موميايي را دليل مالكيت خود عنوان ميكردند و پاكستانيها همچنان روي موضع خود پافشاري ميكردند و ميگفتند چون موميايي در داخل مرزهاي اين كشور پيدا شده، حق مالكيت آن را دارند.
ترجمهي فارسي جزوه رايگان «فارسي باستان: دستور زبان، متون، واژهنامه» نوشته رولاند گ. كِنت، منبع: جزوه رايگان دايرهاي قهوهاي
بعدا مسئولان پاكستاني ادعاي ديگري هم مطرح كردند. آنها گفتند اصلا موميايي ايراني نيست، بلكه مصري است. استدلال اين بود كه چون نشانههايي زيادي از رسم و رسوم موميايي كردن مصريان باستان در اين موميايي پيدا شده، ممكن است موميايي اصالتا مصري باشد و سالها و شايد هم قرنها قبل به اينجا قاچاق شده باشد. در اين حالت ديگر دست ايرانيها به جايي بند نبود. ولي ايرانيها هم پا پس نكشيدند و گفتند كه در زمان خشايارشا، مصر هم جزئي از قلمروي امپراطوري هخامنشي بوده است.
در همين حين دكتر ابراهيم با همكاري باستانشناسان و متخصصاني از سرتاسر جهان تحقيقات گستردهاي در مورد موميايي شروع كرده بود. نمونهاي از حصير به آلمان فرستاده شد تا در آنجا آزمايش ساليابي راديوكربن روي آن انجام شود. ازآنجاكه در حكّاكيها اشتباهاتي ديده ميشد، عكسهايي از آن براي نيكلاس سيمز ويليامز، متخصص زبانها و فرهنگ خاور نزديك و خاورميانه، در لندن فرستاده شد. اين اشتباهات ممكن بود در همان زمان به وجود آمده باشد؛ چون كاتباني كه سنگنبشتهها را حكّاكي ميكردند، با سواد نبودند و تنها رونويسي ميكردند.
نقابهاي طلايي مربوط به دوره اشكانيان در موزه بريتانيا در لندن. منبع: كارناوال
هرچه ابراهيم و همكارانش جلوتر مي رفتند ابهامات بيشتري در مورد نحوه موميايي كردن شاهدخت به وجود ميآمد. بنابراين دكتر ابراهيم با باب براير، مصرشناس آمريكايي و يكي از برجستهترين متخصصان موميايي در جهان تماس گرفت تا انديشه متخصصينش را در اين مورد جويا شود. مومياييكنندگان مصر باستان هيچگاه اسرار خود را هويدا نكردند؛ ولي با توجه به شواهد و قرائن و همچنين برخي منابع دست دوم از جمله گزارشها هِرودت، اطلاعات زيادي از نحوهي موميايي كردن مردگان در مصر باستان در دست داريم.
اَسماء ابراهيم و همكارانش متوجه تفاوتهاي زيادي بين موميايي ايراني و مومياييهاي مصري شدند. بهعنوان مثال در موميايي ايراني خبري از بيرون كشيدن مغز از طريق بيني نبود. لازمهي اين كارِ ظريف مهارت بالا و بهكارگيري ابزارهاي ويژهاي است. مومياييكنندگان براي بيرون كشيدن مغز، تيشهاي را وارد حفرههاي بيني ميكردند و با شكستن چند استخوان كوچك از جمله استخوان اتموئيد، به مغز دسترسي پيدا ميكردند. بعدا با فشار ميلهي آهني باريكي، مغز را به حالت مايع درميآوردند و از بيني خارج ميكردند. ولي در موميايي ايراني اين استخوان كاملا دستنخورده بود و در عوض ظاهرا از زير چانه به مغز دسترسي پيدا كرده بودند كه راه بسيار دشوارتري است و در اين ميان چند استخوان نيز شكسته شده بود.
مومياييكنندگان مصري براي بيرون آوردن اعضاي بدن بهوسيله تيغه شكاف كوچكي (به اندازه ۹ تا ۱۲ سانتيمتر) معمولا زير پهلو ايجاد و اعضاي بدن را از اين طريق خارج ميكردند. ولي در موميايي ايراني اين شكاف روي شكم و بزرگتر از نمونههاي مصري و حدود ۲۰ سانتيمتر بود. ولي مهمترين تفاوت موميايي ايراني با مومياييهاي مصري، برداشته شدن قلب بود. ازآنجاكه قلب جايگاه هوش و ذكاوت، عواطف و هر آنچه شخصيت يك انسان را شكل ميدهد بود و عقيده بر اين بود كه مردگان در دنياي پس از مرگ به آن احتياج دارند، در مومياييهاي مصري قلب برخلاف ساير اعضاي بدن كه به منظور تجزيه نشدن بدن برداشته ميشدند، سرجايش باقي ميماند.
نقاب مرگي منتسب به آگاممنون، پادشاه افسانهاي يونانيان
در همين حين كه تيم بينالمللي از باستانشناسان مشغول كار روي موميايي بود، از ايران خبر رسيد كه يك باستانشناس ايتاليايي به نام لورنزو كوستانتيني، پس از ديدن عكسهاي موميايي، حكّاكيهاي روي لوح طلايي موميايي را ترجمه كرده است. رسانههاي داخلي از قول اين زيستباستانشناس نوشتند كه اين موميايي در حقيقت «رودومنا» نام دارد و دختر كوروش است و در سال ۵۹۵ ق.م جان سپرده. اين ادعاي ايرانيها در رسانههاي دنيا بازتاب زيادي داشت. مجله Archeology در گزارش كوتاهي به اين خبر پرداخت. چون كوستانتيني فرد شناختهشدهاي در جامعه باستانشناسي بود كه تسلط زيادي به تاريخ و فرهنگ ايران داشت و حتي سالها در شهر سوخته به كاوش پرداخته بود. از اين جهت، مطرح كردن اين ادعا از زبان باستانشناسي با چنين جايگاهي وزن زيادي داشت.
ولي طولي نكشيد كه باستانشناس ايتاليايي كه از انتشار اين خبر برآشفته بود، اعلام كرد روحش از چنين مصاحبهاي خبر ندارد. كوستانتيني كه با مجله Archeology صحبت ميكرد، گفت اصلا هيچ مصاحبهاي با روزنامهنگاران ايراني انجام نداده است؛ بلكه تنها با روزنامهنگار زني كه از دفتر يكي از خبرگزاريهاي ايراني از رم به او تلفن كرده بود، چند دقيقهاي صحبت كرده است. كوستانتيني درادامه گفت در حين مكالمه، طرف ايراني از او در مورد حّكاكيهاي روي الواح موميايي پرسيده است و به اين جهت صحبت از خشايارشا به ميان آمده كه روزنامهنگار ايراني گويي براي اولين بار در طول عمرش اين اسم را ميشنود، با تعجب پرسيده است: «او كيست؟» كه همين گواه معلومات بالاي خبرنگار ايراني بود. از همينجا مشخص ميشود چرا اين روزنامهنگار در گزارش خود به جاي خشايارشا از كوروش نام برده است و موميايي را متعلق به رودومنا، دختر كوروش عنوان كرده؛ درحاليكه بنيانگذار سلسلهي هخامنشيان اصلا دختري به اين نام نداشت.
اسرار شاهدخت ايراني هويدا ميشود
درادامه همين مقاله، مجله Archeology انديشه متخصصين اسكار وايت موسكارلا، باستانشناس و موزهدار موزه هنر متروپليتن در نيويورك را در خصوص موميايي شاهدخت ايراني جويا شده بود. موسكارلا گفته بود از جريان خبر ندارد. ولي وقتي خبرنگار موسكارلا را در جريان ماوقع قرار ميدهد، باستانشناس آمريكايي به فكر فرو ميرود و ميگويد اين جريان به انديشه متخصصينش بسيار آشنا است. درواقع چند ماه قبل واسطهاي به او زنگ زده و موميايي را پيشنهاد داده بود.
موسكارلا در اين باره گفت شخصي به نام امانالله ريگي از نيوجرسي به نمايندگي از فروشندگان پاكستاني موميايي با او تماس گرفته است و از او جويا شده كه آيا تمايلي به خريد يك موميايي باستاني دارد يا خير. امانالله ادعا ميكرد صاحبان آن يك خانواده زرتشتي بودند. موسكارلا با توجه به شَم باستانشناسي خود و با اينكه ميدانست ممكن است با يك معاملهي غير قانوني به دردسر بيافتد، نسبت به جريان كنجكاوي نشان ميدهد و از واسطه اطلاعات بيشتري ميخواهد.
بعدا امانالله نوار كاستي دقيقا با همان مشخصات فيلمي كه پليس پاكستان از علياكبر گرفته بود، به دست موسكارلا رساند. موسكارلا به امانالله گفته بود كه عكسهاي باكيفيت و واضحي از موميايي و تابوت ميخواهد. عكسهايي كه بعدا مشخص شد وليمحمد وظيفه گرفتنشان را بر عهده داشته است. موسكارلا با ديدن حكّاكيهاي روي لوح سينهي موميايي كمي مشكوك ميشود. بنابر اين تصميم ميگيرد انديشه متخصصين يك متخصص زبانهاي باستاني ايران را جويا شود.
اسكار وايتموسكارلا، باستانشناس و موزهدار موزه هنر متروپليتن در نيويورك
جالب آنكه موسكارلا تخصص چنداني در زبانهاي كهن ايراني ندارد؛ ولي متوجه چندين اشتباه دستوري ميشود و حتي در عين شگفتي متوجه ميشود كه تمام نيمهي دوم حكّاكيها از كتيبه بيستون رونويسي شده كه در زمان داريوش، پدر خشايارشا حكّاكي شده است. متخصص زبانهاي باستاني ايران انديشه متخصصين موسكارلا را تأييد ميكند و به او ميگويدخط ميخي كه در اين كتيبه به كار رفته پر از اشتباه است و ظاهرا با فنون يا ابزار كتيبهنويسي به غير از آنچه ايرانيان باستان به كار ميبردند نگاشته شده است. موسكارلا و متخصص زبانهاي باستاني ايران، تشخيص دادند كه اين الواح در بهترين حالت ممكن بيشتر از ۷۰ سال قدمت نداشته باشند. علاوه بر اين موسكارلا قبلا از نماينده دلالان پاكستاني خواسته بود تكهاي از تابوت را براي آزمايش ساليابي راديوكربن بفرستد و بعدا نتايج تجزيهوتحليل شك او را به يقين بدل كرد. ظاهرا تابوت تنها حدود ۲۵۰ سال قدمت داشت. خبرنگار مجله Archeology كه از شنيدن اظهارات موسكارلا متحير شده بود، هر آنچه او گفته بود، نكته به نكته در شماره بعدي مجله به چاپ رساند.
ناگهان آن همه علاقه به موميايي شاهدخت ايراني فروكش كرد
در همين حين، گزارش سيمز ويليامز به دست ابراهيم رسيد. سيمز ويليامز در گزارش خود عنوان كرده بود كه در اين كتيبه هيچ اثري از حرف اضافه وجود ندارد. ولي اشتباه مهلكتر اين بود كه نويسنده به جاي استفاده از نام اصيل شاهدخت ايراني، از صورت متأخر و يوناني نام او استفاده كرده است. نام «روزگون» صورت يوناني است كه يونانيان سالها بعد به كار بردند. يك جاي كار ايراد داشت؛ چون به هيچوجه ممكن نبود شاه ايران باستان نام دخترش را به صورت يوناني نوشته باشد؛ آن هم به صورتي كه بعدها مرسوم شد، نه در روز و روزگار خودش. نتايج ساليابي راديوكربن هم از آلمان رسيد كه نشان ميداد عمر حصير نبايد از ۵۰ سال بيشتر باشد.
پرده از جنايتي هولناك برداشته ميشود
در همان حين كه آخرين شمارهي مجله Archeology به دكههاي روزنامهفروشي رسيده بود، مقامات پاكستان سرانجام به متخصص كارشناسان ايراني اجازه دادند موميايي را از نزديك مطالعه كنند. هيأتي از سازمان ميراث فرهنگي وارد كراچي شد. آنها هم پس از مطالعههاي خود اعلام كردند كه گمان ميبرند موميايي قلابي است. ميرعابدين كابلي، در اين خصوص گفت ظاهرا كتيبهنويسان آشنايي زيادي به زبان فارسي باستان نداشتند و اشتباهات املايي، آوايي و دستوري زيادي دارند. ولي باز هم ميراث فرهنگي از موضع خود كوتاه نيامد. يونس صمدي، مدير كل حقوقي سازمان ميراث فرهنگي، در اين خصوص گفت حق تملك موميايي چه جعل چه اصل، همچنان براي ايران محفوظ است.
معلوم شد چوب تابوت تنها ۲۵۰ سال قدمت دارد و اطراف حكّاكيها علامتهايي شبيه به جاي مداد به چشم ميخورد كه نشان ميداد با نوشتافزاري روي آن حكّاكي شده است كه ايرانيان باستان فاقد آن بودند. طي چند روز آينده، مسئولان پاكستاني هم قبول كردند كه فريب خوردهاند و موميايي قلابي است. به اين ترتيب ناگهان آن همه علاقه به موميايي شاهدخت ايراني فروكش كرد. موميايي طي چند روز از عرش به فرش رسيد. با خوابيدن غائله، تنش مسئولان ايران و پاكستان فروكش كرد و طالبان كه حالا ديگر مشخص شده بود داستان دستگيري قاچاقچان را جعل كرده است، بدون هيچ ادعايي ميدان را خالي گذاشت.
مومياييكنندگان مصر باستان همواره بر آن بودند تا اسرار خود را پنهان نگه دارند
در اين ميان يك سؤال بيجواب باقي مانده بود. اگر روزگون دختر خشايارشا نبود، پس چه كسي بود؟ قطعا در تابوت يك جسد بانداژشده قرار داشت. شايد تنها تابوت و الواح قلابي بوده باشند. ولي هنوز ممكن بود موميايي واقعي باشد و بنابراين باز هم ارزشي (چه به لحاظ معنوي و چه مالي) داشته باشد. احتمال چنين چيزي كم نبود. مومياييهاي مصري در روزگاري نهچندان دور از اقلامي بودند كه تصور ميشد خاصيت دارويي دارند. مردم براي قطعهاي موميايي پول هنگفتي ميدادند تا آن را بهصورت خُردشده، عصاره يا پودر مصرف كنند. به اين جهت، امكان داشت اين موميايي يكي از همان مومياييهاي باشد كه به همين منظور سر از اين نقطهي جهان درآورده است.
متخصص كارشناسان ايراني و پاكستاني به همين منظور مطالعههاي بيشتري انجام دادند. اينجا بود كه ماجراي موميايي رنگوبوي يك جنايت تازه را به خود گرفت. اين موميايي متعلق به زني ۲۰ تا ۲۵ ساله بود. تمام اعضاي بدن او از بدنش برداشته شده و شكمش با پودر مخلوطي از سديمكلريد ( نمك) و سديمكربنات (جوششيرين) پُر شده بود. اين مدرك ديگري بود كه نشان ميداد موميايي مصري هم نبوده است.
هرچه ابراهيم و همكارانش جلوتر ميرفتند، حقايق هولناكتري آشكار ميشد. مشخص شد كه موميايي نهتنها شاهدخت نيست، بلكه باستاني هم نيست و از مرگش چند سالي بيشتر نميگذرد. آزمايش ساليابي راديوكربن نمونههاي بافت و استخوان موميايي نشان داد كه از فوت اين زن تنها ۳ سال ميگذرد. بنابراين محققان كه تا آن هنگام نسبت به جعلي بودن تابوت اطمينان حاصل كرده بودند، در مورد قلابي بودن موميايي درون آن يقين پيدا كردند.
دكتر كريستوفر ميلروي، آسيبشناس پزشكي قانوني كه پرده از قتل احتمالي زن گمنام برداشت
ولي چه كسي دست به جعل موميايي و تابوت زده است؟ اين جعل كار هر كسي نميتوانست باشد. موميايي چنان ماهرانه جعل شده بود كه دست كم براي مدت ۳ ماه، بهترين و خُبرهترين باستانشناسان جهان را به شك انداخته بود. قاعدتا بايد كار يك تيم كاملا حرفهاي بوده باشد. اين تيم دست كم شامل يك طلاساز كاملا متبحر براي ساختن الواح سينه و نقاب و تاج، يك منبتكار براي درست كردن نقوش برجسته روي تابوت چوبي، يك سنگتراش ماهر براي ساخت تابوت سنگي بوده است. در كنار اين افراد، شخصي در گروه بوده كه دانش گستردهاي در خصوص زبانهاي باستاني داشته يا دست كم توانسته است به طريقي، زبان فارسي باستان و طرز استفاده از نوشتار خط ميخي را بياموزد.
به عقيده سيمز ويليامز، جاعلان ممكن است از جزوه رايگان «فارسي باستان: دستور زبان، متون، واژهنامه» نوشته رولاند گ. كِنت (زبانشناس آمريكايي) استفاده كرده باشند كه در آن اطلاعات زيادي در مورد دستور زبان و لغات و هرآنچه لازمهي نگارش به زبان فارسي كهن است گنجانده شده. و مهمتر از همه، پاي يك مغز متفكر هم در ميان است؛ كسي كه تمام اين متخصصان زير انديشه متخصصينش كار ميكردند و هزينهي پروژه را هم او متقبل شده است يا توانسته حاميان مالي براي آن بيابد. هزينهاي كه دست كم چند ده هزار دلار تخمين زده ميشود. به احتمال زياد اين شخص يك باستانشناس بوده يا دست كم دانش گستردهاي از تاريخ ايران و مصر باستان داشته است.
اينجا بود كه ماجراي موميايي رنگوبوي يك جنايت را به خود گرفت
موسكارلا كه خود از متخصصان شناسايي اصالت آثار باستاني است، ترديد ندارد اين موميايي كار يك گروه خبره از جاعلان ايراني است. بعد از ماجراي موميايي شاهدخت هخامنشي، چند موميايي ديگر نيز از ايران سر از بازارهاي جهاني آثار باستاني و عتيقه در آوردند كه گواهي بر صحت فرض موسكارلا هستند.
حالا كه ديگر براي همه تقلبي بودن جسد محرز شده بود. پاي متخصص كارشناسان پزشكي قانوني به پرونده باز شد تا پرده از رازي هولناك بردارند. دكتر كريستوفر ميلروي، از دانشگاه اتاوا كانادا، يكي از بهترين متخصصان جهان در حوزه آسيبشناسي پزشكي قانوني به دعوت مقامات پاكستاني به كراچي آمد تا تحقيقات را ادامه دهد. پس از بيرون كشيدن جسد از ميان لايهي سخت بانداژ، سيتي اسكن و راديولوژي با پرتوي ايكس در بيمارستان دانشگاه آقاخان كراچي انجام گرفت.
دكتر ابراهيم در گزارش ۱۱ صفحهاي كه فروردين سال ۱۳۸۰ به چاپ رساند، علت مرگ اين زن را كه در سال ۱۳۷۶ فوت كرده بود و در هنگام مرگ بين ۲۰ تا ۲۱ سال داشت، «برخورد جسم سخت از پشت سر به كمر و لگن (همچون برخورد يك وسيله نقليه)» عنوان كرد. دندانهاي اين زن پس از مرگ كشيده و شكمش با پودر پر شده بود. جراحاتي هم در مفصل ران، لگن و ستون فقرات قرباني به چشم ميخورد كه ممكن است بعضي از آنها پس از مرگ در هنگام جابهجايي به وجود آمده باشد. با توجه به آبوهواي گرم و خشك منطقه كه موجب فساد سريع جسد ميشود، تصور ميشود روند موميايي كردن جنازه در بازهي زماني ۲۴ ساعته پس از مرگ زن شروع شده باشد.
جاي موميايي هنوز گرم است
از آن زمان، در مورد جعل موميايي هخامنشي در جرايد و مطبوعات بسيار گفته شده است. اين جعل همچنان يكي از مشهورترين نمونههاي آثار باستاني جعلي است. بيبيسي حدود يك سال بعد از اين ماجرا مستندي به نام «معماي موميايي ايراني» پخش كرد. هيلي گينفيلد (نقاش و هنرمند آوانگارد) هم در سال ۹۵ نمايشگاهي به نام «موميايي ايراني» برپا كرد. گرينفليلد هدف خود از برپايي اين نمايشگاه را گراميداشت ياد زنان گمنامي عنوان كرد كه لحظهاي شاهدختي با روكش و تاج طلا هستند كه در موزه ملي به نمايش گذاشته ميشوند و به يكباره به قرباني يك قتل تبديل ميشوند و از يادها ميروند. گرينفليد در نمايشگاه خود از بسياري از نمادهاي مورد استفاده جاعلان همچون نماد فروهر، گل نيلوفر، سرو و تاج طلا بهره برد.
تِس گِريتسن (نويسنده آمريكايي) هم ظاهرا جزوه رايگان «يادگاري مردگان» از «مجموعه ريزولي و ايسلس» خود را با الهام از ماجراي موميايي ايراني نوشته است. در اين جزوه رايگان هم يك موميايي وجود دارد كه در ابتدا تصور ميشود يك كشف باستاني است؛ ولي بعدا در جريان تحقيقات گلولهاي در بدن او كشف و ماجرا بدل به يك پروندهي جنايي ميشود. در جزوه رايگان گريتسن، كارآگاهان به حل معماي موميايي نزديك ميشوند؛ ولي بعيد است كه پروندهي موميايي ايراني هيچ وقت حل شود.
زن گمنامي كه موميايي شده، ممكن است به قتل رسيده باشد
گفته ميشود پليس همچنان به دنبال مرد مرموز پشت ماجرا يعني شاهباقي است؛ ولي تا به حال هيچ ردي از او به دست نياورده است. او همچنان تنها كسي است كه ميتواند حقيقت ماجراي اين موميايي را آشكار كند. بدترين بخش ماجرا اين است كه شايد هيچگاه ندانيم كه اين زن چه كسي بوده؟ آيا دوست، همسر، فرزندان يا والديني داشته كه از ناپديد شدنش غمگين شدهاند؟ حدس و گمانهايي وجود دارد كه اين زن هيچ خانوادهاي نداشته است يا احتمالا يك فرد آواره و بيكسوكار بوده و شايد هم كسي بوده كه در يك سانحه رانندگي جان سپرده است.
ازآنجاكه در ايالت بلوچستان ناآرامي و جرايم سازمانيافته عديدهاي رخ ميدهد، ممكن است او قرباني يك درگيري خياباني بوده باشد كه جسدش از قبرستان يا سردخانه به سرقت رفته است. ولي ترسناكترين احتمال اين است كه اين زن صرفا براي موميايي شدن كشته شده باشد؛ فرضيهاي كه با توجه به سازمانيافته بودن اين جعلسازي و نياز مبرم به جنازهي تازه، قانعكننده است. از دي ماه ۷۹ كه سازمان ميراث فرهنگي ايران و مقامات پاكستاني رسما تقلبي بودن موميايي را اعلام كردند و يك پرونده قتل براي اين زن گمنام تشكيل شد؛ ولي اطلاعات درستي از اين پرونده در دست نيست. بااينحال بعيد است اين پرونده در ميان صدها و هزاران پرونده جنايي بيشماري كه همهساله تنها در شهر كويته تشكيل ميشوند، از اولويت چنداني برخوردار باشد. به اين جهت، تصور ميشود دست كم روي كاغذ اين پرونده مختومه باشد.
- گوبكلي تپه؛ قديميترين نيايشگاه يا اولين رصدخانه جهان؟
- جزوه رايگان مردگان؛ راهنماي مصريان باستان در قلمروي مرگ
اكنون كه ۲۰ سال از ماجراي پرسروصداي موميايي سلطنتي ايران ميگذرد، تابوت، بانداژها، الواح طلايي و تاج موميايي در موزه ملي پاكستان در كراچي نگهداري ميشود. قاعدتا بايد در همان فروردين ۸۰ جواز دفن جنازه صادر ميشد؛ ولي در كمال شگفتي، جنازه زن تا سال ۱۳۸۷ (۲۰۰۸) يعني ۸ سال بعد از ختم به خير شدن ماجراي موميايي، دفن نشد. به گزارش بنياد مطبوعات پاكستان، منابع مطلع به روزنامه داننيوز گفتهاند كه جسد زن بالاخره دفن شده است.
پس از خاتمه يافتن كار پليس، جنازه به بنياد خيريه ايدهي تحويل داده شد. به گفته مسئولان بزرگترين نهاد خيريهي پاكستان، معمولا اجساد بينامونشان بيشتر از ۳ روز روي دست اين نهاد نميماندند، ولي ماجراي دفن موميايي به دليل تشريفات اداري (پاسكاري بين نهادهاي مختلف از جمله اداره پليس و موزه ملي) هشت سال كِش پيدا كرد. شايد جنازه شاهدخت سابق ايران حالا در جايي آسوده آرام گرفته باشد، ولي بعد از ماجراي موميايي هخامنشي، مومياييهاي ديگري از همين منطقه سر از بازار سياه آثار باستاني درآوردند كه نشان ميدهد از آن پس، زنان ديگري هم قرباني جاعلان آثار باستاني شدهاند.
پينوشتها
- هرودت از سنت موميايي كردن پادشاهان و خاندان سلطنتي ايران باستان به وسيله موم گفته است؛ ولي تا به حال هيچ موميايي از پادشاهان هخامنشي از جمله كوروش كبير پيدا نشده. بااينحال دست كم در ذهن عموم مردم، موميايي بنيانگذار سلسلهي هخامنشي بدل به «جام مقدس باستانشناسي ايران» شده است. از اين رو هرازگاهي اخبار كذبي از پيدا شدن موميايي فرمانرواي ايران باستان براي قلقلك دادن اين كنجكاوي مردم به گوش ميرسد.
- در ايران باستان ميتوان زنان زيادي به نام «روزگون يا روذگونگ (Rhodugune)» سراغ گرفت، از جمله دختر مهرداد يكم، شاهنشاه سلسله اشكاني. چنانچه در مقاله ذكر شد، روزگون صورت يوناني اين نام است كه بعدا توسط مورخان يوناني به كار رفت. ولي صورت فارسي اين نام «Wardegauna» است.
- نام ساتراپ مصر كه ذكر آن رفت، در هيروگليفهاي مصري بهصورت « Jedherbase» نوشته شده است.
هم انديشي ها