حقيقت را درباره كرونا بگوييد؛ بزرگترين درس بشر از دنياگيري آنفلوانزاي ۱۹۱۸
بزرگترين درس از دنياگيري آنفلوانزاي سال ۱۹۱۸ آن است كه رهبران بايد حقيقت را به مردم بگويند؛ فارغاز اينكه شنيدن آن تا چه اندازه سخت باشد.
اين بخشي از سخنان جان بري، مورخ و نويسندهي جزوه رايگان مشهور «آنفلوانزاي بزرگ» (The Great Influenza) است. او اعتقاد دارد دروغهاي دولتها در بحران دنياگيري آنفلوانزاي اسپانيايي در سال ۱۹۱۸ نتيجهي جز وحشت بيشتر، قرنطينهيشديدتر و درد و رنجي عميقتر براي مردم در برنداشت.
در سال ۱۹۱۸، ويروسي جديد و مرموز تمدن بشر را در بحبوحهي جنگ جهاني اول هدف قرار داد. اين ويروس كه بعدها عامل بيماري آنفلوانزاي اسپانيايي لقب گرفت، با شيوع ناگهاني و گسترش سريع خود توانست جمعيتي بين ۵۰ تا ۱۰۰ ميليون (يا بهروايتي ۱۷ تا ۵۰ ميليون نفر) را بهكام مرگ بكشاند. باتوجه به جمعيت ۱/۸ ميليارد نفري زمين در آن زمان، چنين آماري معادلبا مرگ ۲۲۰ الي ۴۳۰ ميليون نفر انسان در دنياي امروز بود. اواخر سال گذشته نيز بيماري تنفسي جديدي با منشا ويروسي حملهي خود را به جوامع انساني آغاز كرد و حال پس از چند ماه، ابعاد اين دنياگيري تازه برايمان درحال آشكارشدن است. ما امروزه ميدانيم بيماري موسوم به كوويد ۱۹، قطعا تهديدي جدي براي سلامت بشر محسوب ميشود و نيز اطمينان داريم كه اين بيماري بهاندازهي آنفلوانزاي اسپانيايي مرگبار نيست؛ اما واقعيت آن است كه برخلاف تصورات افكار عمومي، اين بيماري بسيار خطرناكتر از آنفلوانزاي خوكي (N1H1) بوده و از لحاظ مهارپذيري هيچگونه شباهتي به سارس (SARS)، سندرم تنفسي خاورميانه (MERS) يا ابولا ندارد؛ چراكه تمامي اين بيماريها عليرغم نرخ كشندگي بالاتر، بهراحتي مهار ميشدند.
حدود ۱۵ سال پيش، عفونت ويروسي ديگري بانام آنفلوانزاي پرندگان در آسيا شايع شد؛ بيماري هولناكي كه ۶۰ درصد از مبتلايان را به كام مرگ ميكشاند. زنگ هشدار را براي يك دنياگيري فاجعهآميز بهصدا در آمد و دولتها خود را براي بدترين سناريوي ممكن آماده كردند. بخشي از اين تلاشها شامل تجزيهوتحليل اتفاقات سال ۱۹۱۸ باهدف اتخاذ يك استراتژي مناسب براي مقابله با همهگيري جديد ميشد. جان بري، يكي از كساني بود كه بهدليل سوابق خود در تاريخشناسي و آشنايي با اتفاقات سال ۱۹۱۸ براي همكاري در گروهي از پژوهشگران بهخدمت گماشته شد. در حقيقت، اين گروه وظيفه داشت پيشنهادهاي مداخلات غيردارويي را درمورد بيماريهايي ارائه كنند كه تا آن زمان، هيچگونه دارويي برايشان در دسترس نبود.
دستاورد كار اين گروه از پژوهشگران همان توصيههايي است كه اين روزها بهكرّات ميشنويد: دوريگزيني اجتماعي، شستوشوي مكرر دستها، نگهداشتن بازو مقابل صورت در هنگام سرفه و ماندن در خانه هنگام احساس بيماري. هيچكدام از اين توصيهها بهتنهايي مصونيت بالايي درمقابل بيماري ايجاد نخواهد كرد؛ اما اميد ميرود كه درصوت رعايت حداكثري اين نكات ازسوي اكثريت مردم، بتوان جلوي سرعت انتشار بيماري را گرفت يا بهاصطلاح همهگيرشناسان، منحني ابتلاي بيماري را تسطيح كرد. اجراي اين استراتژي بهظاهر ساده ميآمد ولي درعمل اصلا اينگونه نبود. همانگونه كه افراد با گرفتن يك رژيم غذايي دقيقا ميدانند كه بايد چه غذاهايي را بخورند ولي باز هم از انجام آن سر باز ميزنند؛ اينجا نيز مردم از رعايت چند نكتهي سادهي بهداشتي نيز امتناع ميروزند؛ امتناعي كه اينبار بهبهاي جان آنها تمام ميشود.
بيماري كرونا بسيار خطرناكتر از آنفلوانزاي خوكي (N1H1) بوده و از لحاظ مهارپذيري هيچگونه شباهتي به سارس (SARS)، سندرم تنفسي خاورميانه (MERS) و ابولا ندارد
بهعقيدهي بري، اگر در وضعيت فعلي بخواهيم راسا اقدام به مداخله كنيم؛ ابتدا بايد بفهميم كه كداميك از استراتژيهاي پيشرو در عمل شانس موفقيت دارند و كداميك از پيش شكست خوردهاند. بهعنوان مثال، راهبرد مهار (Containment) را در انديشه متخصصين بگيريد؛ در اين مرحله سعي ميشود جلوي انتشار يك ويروس گرفته شود يا حتي آن را بهكلي نابود كرد. واضح است كه براي بيماري فعلي ما اين فرصت را ازدست دادهايم و اين يك استراتژي شكستخورده محسوب ميشود. چين از بسياري جهات توانست عملكردي فراتر از بهترين مدلهاي خوشبينانه از خود نشان دهد؛ اما تعلل اين كشور در واكنش سريع طي روزهاي اوليه باعث شد ويروس شانس خروج از نقطهي مبدا و سرتاسر جهان را بيابد. اين اتفاقي است كه درصورت وقوع، ديگر نميتوان جلوي ويروس را گرفت. در حال حاضر، ويروس باسرعت چه در كشورهاي توسعهيافته مجهزبه سيستمهاي درماني پيشرفته و چه در كشورهاي توسعهنيافته با زيرساختهاي ضعيف بهداشتي در حال انتشار است. اين بدان معنا است كه بيماري كوويد ۱۹ آمده است كه بماند و تا مدتها ميتواند سلامت عمومي كشورها را تهديد كند؛ اين تهديد حتي شامل كشورهايي خواهد شد كه پيشتر توانستهاند موج قبلي شيوع بيماري را مهار كنند.
با شكست در استراتژي مهار، امروزه بسياري از كشورها نظير ايالات متحده وارد مرحلهي سركوب (Suppression) شدهاند. اين مرحله شامل شناسايي مبتلايان، قرنطينهكردن آنها، رديابي افراد در تماس با مبتلايان و درخواست خودقرنطينگي از آنان است. سرعتعمل كشورها در پيادهسازي اين استراتژي مسير آيندهي كشور را مشخص خواهد كرد: كشورها يا به وضعيتي مانند ايتاليا دچار خواهند شد كه همهچيز در آن از كنترل خارج شده است يا به ثبات نسبي كشوري مانند كرهي جنوبي خواهند رسيد كه اندكي پيش توانست با انجام ۲۷۰ هزار تست درميان جمعيت ۵۱ ميليوني خود، بيماري را (در ظاهر) تحت كنترل درآورد.
اما بري معتقد است زماني ميتوان از استراتژي سركوب انتظار حصول نتيجهي مطلوب را داشت كه مبتلايان واقعا شناسايي شوند. بديهي است كه در كشوري مانند ايالات متحده كه تاكنون (زمان انتشار مقاله نيوركتايمز در ۱۷ مارس) تنها توانسته حدود ۴۰ هزار تست را در ميان جمعيت ۳۳۰ ميليون نفري خود انجام دهد، رسيدن به نتيجهي دلخواه امري دشوار تلقي ميشود. با اين حال، اتخاذ چنين رويكردي همچنان ارزش امتحانكردن را خواهد داشت؛ چراكه حتي موفقيت نسبي كشورها در اين امر نيز ميتواند سرعت انتشار ويروس را كاهش دهد و زمان كافي براي ساخت و دارو را در اختيار متخصصان بگذارد.
بري ميگويد درصورت شكست در استراتژي سركوب، بايد سياستهاي «كاهش حداكثري» را در پيش گرفت تا آثار منفي بيماري را در جامعه تاحدامكان كنترل كرد. او از آمار رسمي كشور چين مثال ميآورد كه چگونه در شهري مانند ووهان نرخ مرگومير حدود ۵/۸ درصد گزارش شد؛ درحاليكه در ديگر نقاط چين اين نرخ تنها به ۰/۷ درصد رسيد. اين اختلاف ۸ برابري تنها با بهكارگيري يك سيستم درماني قدرتمند و اشباعشده قابلتوضيح است و اينجا است كه اهميت تسطيح نمودار ابتلا در جامعه و كاهش فشار بر سيستم درماني روشن ميشود؛ موضوعي كه باتوجه به چالشهايي نظير ظرفيت پذيرش اجتماع و بحران اعتماد عمومي به سياستمدارن تنها در كلام، آسان بهانديشه متخصصين ميرسد.
بري كوشيده است برخي از مهمترين پرسشهاي مرتبطبا ابعاد بحران پيشرو را باتوجه به تجربيات گذشتهاش درمورد بيماري آنفلوانزاي سال ۱۹۱۸ پاسخ دهد. در ادامهي اين نوشتار، به متن پرسشوپاسخي ميپردازيم كه سين ايلينگ، خبرنگار سايت خبري Vox در مصاحبهي اخير خود با بري مطرح كرده است:
هيچ بيماري حتي به گرد پاي آن هم نميرسد. البته با شيوع آنفلوانزاي N1H1 در سال ۲۰۰۹ اين ترس ايجاد شد كه شايد شرايط بتواند بههمان وخامت پيش رود؛ اما اندكي بعد، معلوم شد كه اين بيماري رفتاري نسبتا ملايم دارد. در حقيقت، اگر علم بيولوژي مولكولي نبود، شايد ما حتي متوجه وجود اين بيماري نيز نميشديم. بنابراين هيچكدام از مواردي كه از سال ۱۹۱۸ تاكنون شاهد آن بودهايم، كوچكترين شباهتي به آنچه آن زمان رخ داد، ندارد. بايد خوششانس باشيم كه بيشاز يكبار در طول زندگي خود با چنين ويروسي مواجه نشويم.
بزرگترين تفاوت در جمعيتشناسي گروه هدف اين دو بيماري است. در سال ۱۹۱۸، بخش اعظم افرادي كه جان باختند، بين ۱۸ تا ۴۵ سال سن داشتند. شايد بتوان گفت دوسوم مرگوميرها در اين گروه سني رخ داد. در سال ۱۹۱۸، حدود ۹۰ درصد از شدت مرگوميرها در جمعيت زير ۶۵ سال رخ داد. واضح بود كه افراد مسن در سال ۱۹۱۸ سابقهي ابتلا به يك گونه ويروس خفيفتر شبيه به ويروس آنفلوانزاي ۱۹۱۸ را در دوران جواني خود داشتهاند و از اينرو، سيستم ايمني بدن آنها از نوعي مصونيت طبيعي براي مقابله با ويروس جديد برخوردار شده بود.
بزرگترين اشتباه در مورد آنفلوانزاي سال ۱۹۱۸، دروغ گفتن دولت به مردم بود
تفاوت ديگر در طول دوران كمون اين دو بيماري است. متوسط دوران كمون بيماري آنفلوانزا حدود دو روز است و هرگز به بيشاز ۴ روز نخواهد رسيد. اين زمان براي بيماري كرونا حدود دو برابر است و حتي ميتواند بيشتر از آن نيز طول بكشد. اين ميتواند هم خبري خوب تلقي شود و هم خبري بد. خوب از آن جهت كه ميتواند فرصت كافي براي تماس، ردگيري، قرنطينهسازي و اقداماتي نظير آن فراهم شود؛ مواردي كه در هنگام بروز همهگيري آنفلوانزا تقريبا غيرممكن بود. و بد از آن جهت كه ويروس ميتواند در بازهي زماني طولانيتري پنهان بماند و مردم بيشتري را آلوده كند. همچنين بهانديشه متخصصين ميرسد سرعت سرايت اين بيماري بيشتر از آنفلوانزا است.
اينجا يك تفاوت مثبت ديده ميشود: عليرغم مسريبودن بيشتر، نرخ مرگومير بيماري كرونا كمتر از آنفلوانزاي ۱۹۱۸ بهانديشه متخصصين ميآيد. نرخ مرگومير آنفلوانزاي اسپانيايي (دستكم در غرب) حدود ۲ درصد بود. در بخشهاي ديگر جهان اين نرخ بسيار بسيار بيشتر از اين بود. بهعنوان مثال، چيزي حدود ۷ درصد از كل جمعيت ايران در آن زمان جان خود را ازدست دادند. بهشكلي مشابه، شايد حدود پنج درصد از جمعيت مكزيك نيز جان باختند (هرچند درمورد نرخ واقعي تلفات ناشي از آنفلوانزاي سال ۱۹۱۸ اختلافانديشه متخصصينهايي وجود دارد). اينگونه بود كه با آمار مرگوميري بين ۵۰ الي ۱۰۰ ميليون نفري در سال ۱۹۱۸ مواجه شديم.
دولت دروغ گفت. آنها دربارهي همهچيز دروغ گفتند. ما (ايالات متحده) در ميانهي يك جنگ بوديم و دولت دروغ گفت؛ چراكه نميخواست تلاشهاي انجامشده در جنگ بينتيجه بماند. افراد صاحبصلاحيت در حوزهي سلامت عمومي به مردم گفتند اين تنها يك آنفلوانزاي معمولي با نامي متفاوت است. بهبيان ساده، آنها حقيقت را به مردم نگفتند.
چندان طول نكشيد. مردم وقتي ديدند همسايگانشان تنها در عرض ۲۴ ساعت پساز بروز علايم ميميرند، همهچيز را فهميدند. مردم در خيابان دچار خونريزي از بيني، دهان، چشمان و گوشها ميشدند. وحشتناك بود. همه بهسرعت فهميدند كه اين يك آنفلوانزاي معمولي نيست.
فاجعه، مردم اعتماد خود را نسبتبه همهچيز ازدست دادند. اعتماد خود نسبتبه دولت، به آنچه به آنها گفته ميشد و حتي نسبتبه يكديگر. اين منجر به انزواي بيشتر مردم شد. اگر اعتماد از بين برود، هر كسي تنها بهفكر خودش خواهد بود و اين ويرانگرترين غريزهاي است كه در بحراني با اين ابعاد ميتواند سر برآورد.
در بيشتر فجايع، جوامع با يكديگر متحد ميشوند و در برخي از مناطق و شهرها بزرگترين ساختارهاي اجتماعي درهم ميشكنند. من در جزوه رايگان خود، دربارهي تحليل تدريجي اعتماد عمومي در تمامي لايههاي اجتماع و فروپاشي زنجيرهاي ناشي از آن صحبت كردهام. اما در اين ميان، پيامدهاي عملي نيز بهچشم ميخورد. براي مثال، نبود اعتماد موجب ميشود اقدامات حياتي در حوزهي سلامت عمومي بهموقع انجام نشود؛ چراكه مردم اصلا آنچه را كه به آنها گفته ميشود، باور ندارند. و زماني دولت مجبور به شفافسازي شد كه ديگر كار از كار گذشته بود.[آن موقع ديگر] ويروس بهشكل گستردهاي پخش شده بود.
بنابراين دروغ و عدم اعتماد بهبهاي جان بسياري از افراد تمام شد.
[واقعا] بد. البته برخي مناطق در كنترل اوضاع بهتر از بقيه عمل كردند. اما در گزارش صليب سرخ مواردي از گرسنگي مفرط و مرگ در جوامع روستايي بهچشم ميخورد؛ چراكه هيچكس جرات نداشت براي آنها غذا ببرد. شدت ترس و وحشت تا اين اندازه بالا بود. جامعه عملا تا آستانهي فروپاشي پيش رفته بود.
خب، اين يك پرسش هميشگي است. من هيچ سند علمي براي اثبات اين حرفم ندارم ولي از انديشه متخصصينات من، مردم بسيار راحتتر ميتوانند با حقيقت و واقعيت كنار بيايند تا با ترديد و بلاتكليفي. اگر در حال تماشاي يك فيلم ترسناك باشيد، تخيل شما همواره هيولا را ترسناكتر از آنچه كه هست، نمايان ميكند. بهمحض اينكه هيولا روي صفحه ظاهر ميشود -فارغ از اينكه واقعا تا چد ظاهر ترسناكي داشته باشد- بازهم كمتر از قبل موجب وحشت شما خواهد شد.
مردم اعتماد خود را نسبتبه همهچيز ازدست دادند. اعتماد خود نسبتبه دولت، به آنچه به آنها گفته ميشد و حتي نسبتبه يكديگر.
براي همين است كه من از عبارت «ارتباط ريسك» (risk communication) متنفر هستم؛ چراكه اين فرايند بهمعناي مديريت واقعيت است. از انديشه متخصصينات من، شما نبايد حقيقت را مديريت كنيد. بايد تنها حقيقت را بگوييد (توضيح: ارتباط ريسك، فرايند اطلاعرساني افراد متاثر از انواع مخاطرات در مورد خطراتي است كه بهصورت بالقوه آن افراد، اموال يا جامعه را تهديد ميكند).
دقيقا همينطور است. شكي نيست كه اين رفتار هزينهي سنگيني برايمان بر جاي گذاشته است. نكتهي عجيب اين است كه پيشازاين تمايل شخصي خود ترامپ همواره روي بيپرده سخنگفتن بود. شكي نيست كه او در پشت درهاي بسته از واقعيت ماجرا باخبر شده بود؛ ولي در افكار عمومي آن را كمتر از حد واقع جلوه داد. اين تصميم هزينههاي سنگيني براي ما دربرداشته است كه هنوز نميتوان آن را برآورد كرد.
نميتوان ادعا كرد كه در سال ۱۹۱۸ يك واكنش جمعي بهخصوص روي داد. اين واكنش در هر شهر نسبتبه شهر ديگر متفاوت بود. اما آن موقع افرادي بودند كه ميگفتند اين ويروس يك نقشه ازسوي دموكراتها براي تضعيف رياستجمهوري بوده است. امروزه كسي چنين چيزي را بهزبان نميآورد. اما هنوز بايد ديد كه آيا ما بهصورت جمعي نيز با اين چالش روبهرو خواهيم شد يا نه. ما تنها در آغاز اين ماجرا هستيم. ما در نمونهگيريهاي اوليه بد عمل كرديم و هنوز معلوم نيست كه مردم تا چه حد الزامات مربوطبه دوريگزيني اجتماعي را جدي بگيرند. اما اوضاع بهسرعت در حال تغيير است. رفتار عملي مردم در آينده و ميزان سازگاري اين رفتار با توصيههاي متخصصان حوزهي سلامت عمومي مشخص خواهد كرد كه اوضاع تا چه اندازه و با چه سرعتي رو به وخامت خواهد رفت. كشورهايي مانند كرهي جنوبي توانستند بهخوبي با اين چالش مواجه شوند. نميدانم كه آيا ما نيز بههمان اندازه موفق خواهيم بود يا خير.
هم انديشي ها