معماي مرد سامرتني؛ پروندهاي كه هيچ وقت «تمام نشد» (بخش اول)
در هر پروندهاي دست كم سرنخهاي جزئي وجود دارد كه كارآگاهان پليس با آن كار خود را شروع ميكنند. مأموران پليس دست كم در همان سر صحنه يا بعد از كالبدشكافي علت مرگ را كشف ميكنند، به چند نفري از جمله به برخي از بستگان و نزديكان مقتول سوء ظن پيدا و كار خود را از همينجا با بازجويي از مظنونين آغاز ميكنند. ولي ماجراي مرد سامرتني به هيچ پرونده جنايي ديگري در تاريخ شباهت ندارد. در حقيقت اين پرونده آنقدر مبهم است كه هنوز بعد از گذشت بيش از ۷۳ سال از ماجرا، از هويت مقتول هيچ اطلاعي نداريم، هيچكس دليل مرگ او را نميداند و حتي كسي نميداند مرگ او خودكشي بوده است يا قتل.
ماجراي مرد سامرتني در خلال هفت دههي اخير نهتنها به حل شدن نزديكتر نشده، بلكه حتي ابهامات و پيچيدگيهاي ديگري به آن اضافه شده است. به همين ترتيب، با پيچيدهتر شدن معماي مرد سامرتني و گره خوردن آن با مسائل جاسوسي، جرايم سازمانيافته و نهادهاي مخفي، علاقهي عموم هم به آن بيشتر و بيشتر شده است. به جز اين، در سطح عاطفي نيز مرگ مرد سامرتني در گمنامي و تنهايي، باعث ميشود همچنان بسياري از صميم قلب به حل معماي او اميدوار باشند. با اين مقدمه برويم سراغ معماي مرد سامرتني، با ما همراه باشيد.
صحنهي حادثهاي بيسرنخ
به گزارش Unexplained Mysteries، عصر آخرين روز بهار سال ۱۹۴۸ بود. جان ليونس و همسرش در پارك ساحلي سامرتن در حاشيهي شهر آدلايد استراليا قدم ميزدند. همهچيز ظاهري مطبوع داشت. آرامش ساحل و مردمي كه آهسته از كنار هم ميگذشتند، هياهوي مرغان دريايي و هوايي كه آهستهآهسته به گرمي ميرفت. با اين اوصاف، اين زوج هيچ وقت فكر نميكردند كه در آن عصر دلپذير، قرار است شاهد صحنهاي باشند كه بعدها با عناويني همچون «اسرارآميزترين پرونده جنايي تاريخ» از آن ياد ميشود. اين زوج وقتي از كنار ساحل ميگذشتند، به مردي برخوردند كه ظاهرا روي شنهاي ساحل راحت لَم داده و سرش را به موجگير تكيه داده بود.
جان وقتي بهدقت نگاه كرد، متوجه سيگار روشن مرد شد. مرد با ديدن او دست راستش را بلند كرد؛ ولي گويي خيلي زود از كارش پشيمان شده باشد، دستش را انداخت. به تصور جان ليونس، مرد با وجود ظاهر مرتبش، از آن آدمهايي بود كه تا خرخره مشروب خوردهاند و حال خود را نميفهمند. نگاه جان لحظهاي به ساعت مچياش رفت كه رأس ساعت ۷ بعد از ظهر را نشان ميداد. نيم ساعت بعد، زوج ديگري هم با همان مرد عجيب مواجه شدند. اين بار نوبت اوليو كنستانس نيل و نامزدش گوردون كِنت استراپس بود. به انديشه متخصصين ظاهرا مرد به خواب رفته بود. ولي حالت مرد چندان مناسب كسي نبود كه خوابيده باشد. خصوصاً وضعيت عجيب دست چپ او كه كاملا به حالت غير عادي روي زمين دراز شده بود. به همين دليل اوليو به گوردون گفت كه ممكن است مرد مُرده باشد. ولي گوردون پوزخندي زد و خيلي زود اين احتمال را رد كرد.
حالا متوجه ميشد آنچه ديروز شاهدش بوده است، آخرين تقلاهاي مرد ناشناس بودند
صبح روز بعد بود كه جان ليونس دوباره براي آبتني صبحگاهي به ساحل سامرتن بازگشت. او در همان بدو ورود به ساحل، متوجه شلوغي و هياهويي شد. چند اسبسوار توجه او را جلب كردند كه دور چيزي جمع شده بودند. وقتي جان به صحنه نزديك شد. همان مرد روز قبل را ديد. مرد در همان حالت قبلي روي زمين افتاده بود. جان واقعا از آنچه ميديد جا خورده بود. او كه عميقا متأثر شده بود، حالا متوجه ميشد، آن دستي كه مرد برايش تكان داده بود، از روي خوشي و مستي نبوده؛ بلكه آخرين تقلاهايش براي كمك خواستن بوده است.
ساعت ۶:۴۵ بود كه تلفن اداره پليس آدلايد زنگ خورد. كسي خبر پيدا شدن جسدي را در پارك ساحلي سامرتن گزارش ميداد. جان ماس، گروهبان پليس بلافاصله خودش را به ساحل رساند. وقتي گروهبان ماس به محل حادثه رسيد، مرد ميانسالي حدودا ۴۵ ساله را ديد. مردي كه لباسي كاملا رسمي پوشيده بود؛ لباسي كه اصلا نميتوانست مناسب ساحل باشد. در بازرسيهاي بدني ماموران پليس جاي چاقو يا اسلحهاي روي جسد پيدا نشد. ماس در كنار جسد هيچ ردي از درگيري احتمالي بين قاتل و مقتول نيز پيدا نكرد. چون شنوماسههاي اطراف جسد كاملا دستنخورده بودند. بنابراين، احتمال درگيري تا اين لحظه منتفي بود.
تصويري از چهره مرد سامرتني
مرد شلوار قهوهاي، پيراهن و كراوات آبي با راهراههاي سفيد و قرمز، پليور قهوهاي، پالتوي ضخيم خاكستري و كفش قهوهاي با جورابهاي بافتني پوشيده بود. يك نخ سيگار نصفه هم روي يقه راست پالتوي او افتاده بود. به احتمال زياد وقتي كه جسد را درون آمبولانس ميگذاشتند از دهانش بيرون افتاده بود. ۲۰ دقيقه به ۱۰ صبح بود كه جسد با آمبولانس پليس به بيمارستان رويال آدلايد رسانده شد. دكتر جان باركلي بنت بعد از معاينه جسد، مرگ او را تأييد كرد. دكتر بنت با توجه به جمود نعشي يا همان سفتي ماهيچههاي جسد، زمان دقيق مرگ او را حوالي ۲ شب برآورد كرد. دكتر بنت بعد از مطالعه كامل جسد، متوجه تهرنگ آبي و بنفش روي پوست شد. به همين جهت، علت مرگ مرد را سيانوز يا همان نرسيدن اكسيژن كافي به خون تعيين كرد. ولي تشخيص دقيق مرگ به كالبدشكافي موكول شد. ماس بعداً جنازه را به سردخانه شهر در كنار قبرستان وِستتراس انتقال داد.
كاركنان سردخانه، تمام لباسهاي جنازه را بيرون آوردند و مقوايي با شماره ثبت به انگشت شست پاي جسد وصل كردند. بعداً جسد را روي قفسه مخصوصي قرار داده و وارد كشوي فريزر سردخانه كردند. وسايلي كه در هنگام بازرسي از جسد به دست آمد از اين قرار بودند: يك بليط قطار به مقصد هِنلي بيچ، يك بليط اتوبوس براي گلِنلگ كه هر دو مكانهايي در حاشيهي آدلايد بودند. يك بسته آدامس ميوهاي (مارك جويسي فروت)، يك پاكت سيگار مارك آرمي كلاب كه داخل آن ۷ نخ سيگار از مارك ديگري به نام كانزيتاس كلاب گذاشته شده بود. يك قوطي كبريت مارك برايان اند مِي، يك شانه و يك دستمال پارچهاي.
با وجود ظاهر شيك مرد، هيچ كيف پول، پاسپورت، گواهينامه و خلاصه هيچ مدركي كه براي شناسايي او ضروري بود در جيبهايش پيدا نشد. به همين دليل اسمي روي مرد گذاشته شد كه تا همين حالا هم از آن استفاده ميشود: «مرد ناشناس». (البته در اين مقاله از نام مرد سامرتني استفاده كنيم كه تا كمتر وجههاي شيءگونه به شخصيت اول روايت خود داده باشيم.)
دوم دسامبر بود كه دكتر جي.ام. دواير كالبدشكافي جسد را انجام شد. مرد سامرتني ۱۸۰ سانتيمتر قد، چشماني فندقي و موهاي زنجبيلي داشت كه در اطراف شقيقه به رنگ خاكستري درميآمدند. مرد هيكلي كاملا عضلاني و ورزيدهاي داشت؛ ولي در عين حال، ناخنهاي دست و پاي او به مانيكور و پديكور شده و خيلي مرتب و آراسته بود و پاهاي او نيز كاملا برنزه شده بودند. مرد سامرتني ماهيچههاي ساق پاي بسيار قوي داشت. معمولا دوچرخهسوارهاي حرفهاي يا بالرينها و رقاصهاي باله، ماهيچههاي ساق پاي شبيه به آن دارند.
ماجراي مرد سامرتني اصلا شبيه به هيچكدام از مرگهاي رخداده در استراليا نبود
كالبدشكافي چيزي را نشان داد كه دكتر دواير اصلا انتظار آن را نداشت. در معده مرد سامرتني خون ديده شد كه قاعدتاً ميتوانست علامت نوعي مسموميت بوده باشد. دكتر دواير كه مشكوك به مسموميت بود، نمونهبرداري از بافت معده، خون، ادرار، كبد و ماهيچه را انجام داد تا بعداً مطالعههاي بيشتري براي تشخيص مسموميت با سَم انجام شود. تمام مرگوميرها در استراليا تحت صلاحيت پزشك قانوني قرار دارند. پليس تحقيقات مخصوص به خود را در مورد مرگ هر فرد انجام ميدهد و بعداً گزارش به پزشكي قانوني ارجاع داده ميشود تا مورد تأييد اين نهاد قرار گيرد. در بيشتر موارد، روال كار كاملا ساده است؛ يعني متوفي شناسايي، علت مرگ مشخص و گواهي فوت و جواز كفنودفن نيز صادر ميشود. ولي ماجراي مرد سامرتني اصلا شبيه به هيچكدام از مرگوميرهايي نبود كه تابهحال در استراليا اتفاق ميافتاد.
پاتريك جيمز دورام، عكاس و متخصص اثرانگشت اداره پليس آدلايد هم يك روز بعد سراغ مرد سامرتني آمد تا اثر انگشت او را بگيرد. كاري كه به دليل سفتي انگشتان متوفي كاملا دشوار بود. دوباره لباس پوشاندن به مرد و عكس گرفتن از او، از آن هم دشوارتر بود. كارآگاهان اداره پليس اثر انگشت، عكس و مشخصات جسد را به تمام مراكز پليس استراليا ارسال كردند. ولي گزارشهاي دريافتي از تمام مراكز پليس نتيجهاي در بر نداشت. مشخصات اين مرد با هيچكدام از سوابق موجود در آرشيوهاي پليس استراليا مطابقت نداشت. مأموران پليس وقتي نتوانستند هيچ اطلاعاتي از مرد سامرتني به دست بياورند، تصميم گرفتند از مطبوعات كمك بخواهند.
پارك ساحلي سامرتن در آدلايد استراليا
كمك خواستن از مطبوعات و رسانهها در عين حال كه كاملا در پروندههاي جنايي مرسوم است؛ ولي بهنوعي نشانهي به بنبست رسيدن تحقيقات نيز هست. به هر روي، در اينجا آخرين راه حل براي اداره پليس آدلايد، كمك خواستن از مطبوعات بود. خود ادارات پليس هم در چنين مواردي اصلا تمايلي به درگير كردن افكار عمومي در پروندههاي جنايي ندارند. چون تجربه بهخوبي نشان داده كه در چنين مواردي، اطلاعات ريز و درشتي از هر جايي به طرف پليس سرازير ميشود كه بيشترشان نهتنها هيچ كمكي به حل معما نميكنند، بلكه باعث پيچيدهتر شدن روند تحقيقات نيز ميشوند.
عكسي از مرد سامرتني در روزنامههاي آدلايد چاپ شد. همانطور كه انتظار ميرفت، خيلي زود سيلي از تلفنها و مراجعهكنندگان حضوري روانه شعبههاي مختلف ادارات پليس آدلايد شد. هر كسي كه متوجه كوچكترين شباهتي بين مرد سامرتني و گمشدهاش شده بود به پليس تلفن كرده بود. طي دورهاي كه پرونده مرد سامرتني در جريان بود، ۲۵۱ نفر او را بهاشتباه بهجاي يكي از گمشدههايشان شناسايي كردند. كساني بودند كه تصور ميكردند مرد سامرتني همان شوهر گمشده، پدر، دوست يا نامزد و حتي شايد هم همكارشان باشد كه از مدتي قبل از سركار غيبش زده و علاقهاي هم به پرداخت بدهيهايش ندارد! ولي هر بار كه كسي به يكي از ادارات پليس مراجعه ميكرد، در شناسايي ناكام ميماند، چون مشخصاتي كه ميداد اصلا با مرد سامرتني همخواني نداشتند.
پل لاوسون در حين ساخت مجسمه نيمتنه مرد سامرتني
براي مثال برخي از كساني كه براي شناسايي مرد سامرتني آمده بودند، از خالكوبيهاي گمشده خود روي بازو و ساعد يا جاي زخمهاي او ميگفتند؛ ولي مرد سامرتني خالكوبي نداشت. روي بدن مرد سامرتني جاي ۳ زخم روي مچ، آرنج و بازوي دست چپ بود. ولي اطلاعات هيچكدام از مراجعهكنندگان با اين مشخصات مرد سامرتني همخواني نداشت. پروندههاي دندانپزشكي هم يكي از مداركي بود كه پليس ميتوانست براي تشخيص هويت جسد از آن بهره ببرد. خصوصاً كه حالت دندانهاي مرد سامرتني كاملا منحصربهفرد بود. مرد سامرتني دو دندان پيشين نداشت. به همين خاطر دندانهاي نيش او مستقيما كنار دندانهاي جلويي درآمده بود.
يكي ديگر از مشخصات خاص مرد سامرتني، وضعيت خاص لالهي گوشهايش بود. حفره فوقاني لاله گوش مرد كه به آن «زُورقي» گفته ميشود، از حفره تحتاني كه «صدفي» نام دارد خيلي بزرگتر بود. اين مشخصه تنها در ۱ درصد از تمام افراد سفيدپوست ديده ميشود. به همين جهت، مأموران پليس تصور ميكردند شكل و شمايل خاص مرد سامرتني بايد به نحوي باشد كه تصويري از چهرهاش در خاطر كسي مانده باشد؛ و بالاخره نيز كسي از راه برسد و اين فرد گمنام را شناسايي كند. ولي هيچوقت چنين اتفاقي نيفتاد.
مردي با هويت نامعلوم
سردخانه همچنان محل رفتوآمد كساني بود كه براي شناسايي جسد به آنجا مراجعه ميكردند. ولي جسد رفتهرفته تجزيه ميشد. تا اينكه روز ۱۰ ژانويه بود كه لوري اليوت و شركت كفنودفن او، وظيفه موميايي مرد سامرتني را بر عهده گرفتند. مأموران پليس حالا براي پيدا كردن سرنخهايي از هويت مرد سامرتني سراغ لباسهاي او رفته بودند. بعد از بازرسيها مشخص شد، شلوار قهوهاي كه مرد سامرتني پوشيده بود، از جنس نوعي پارچه پشمي است كه اصلا در استراليا فروخته نميشد. شلوار به احتمال زياد در ملبورن يا بالارات خريده شده بود.
مأموران پليس در ابتدا ميخواستند از طريق توليدكننده لباس به هويت مرد سامرتني دست پيدا كنند. ولي خيلي زود شركت توليدي پوشاك ويلسون كه اين شلوارها را ميدوخت، به پليس اطلاع داد كه اين پوشاكي فقط هفتهاي ۳ هزار جفت از اين مدل شلوارها توليد ميكند. به اين ترتيب، بههيچوجه امكان نداشت كسي بتواند رد يك جفت شلوار را در ميان خروارها شلوار ديگر پيدا كند.
با وجود توجهات گستردهاي كه رسانهها به ماجراي مرد سامرتني كرده بودند، بازهم هويت او نامعلوم باقيمانده بود. در نتيجه پليس تصميم گرفت، دامنهي تحقيقات خود را به خارج از مرزهاي استراليا گسترش دهد. اثر انگشت مرد سامرتني به تمام كشورهاي انگليسيزبان دنيا فرستاده شد. ولي بازهم فايدهاي نداشت. اسكاتلنديارد با نهايت تأسف اعلام كرد، اثر انگشت با هيچكدام از آثار انگشت آرشيو اين اداره پليس مطابقت ندارد. حتي دابليو. اف جان، كميسارياي پليس ايالت استرالياي جنوبي از شخص جان جي. ادگار هوور، رئيس وقت افبيآي نامهاي دريافت كرد. هوور در اين نامه عنوان كرده بود كه يافتههاي اداره تحقيقات فدرال آمريكا هم بينتيجه بودهاند.
كارآگاهان پليس آدلايد مشغول وارسي چمدان مرد سامرتني؛ (از چپ به راست) ديويد براتلت و ليونل لين
به انديشه متخصصين معماي مرد سامرتني حل نشدني بود. پليس آدلايد تصميم گرفت، پرونده را به تيم خُبرهاي از كارآگاهانش محول كند. به اين ترتيب، در اواسط ژانويه سال ۱۹۴۹ بود كه پروندهاي براي مرد سامرتني تشكيل شد. گروهبان ليونل لين، كارآگاه خوشسابقه و از اعضاي ارشد دايرهي جنايي اداره پليس آدلايد مسئوليت اين پرونده را بر عهده گرفت تا كار روي بغرنجترين پرونده دوران شغلي خود را رسما آغاز كند.
كارآگاه لين تصميم گرفت جستجوي گستردهاي را در تمام هتلها و پانسيونهاي آدلايد شروع كند. مرد سامرتني در جيبش يك بليط اتوبوس استفادهشده و يك بليط قطار بلااستفاده داشت؛ بنابراين، او قاعدتاً اهل آدلايد نبوده و از جاي ديگري به آنجا آمده بود. هر مسافري نيز دست كم يك كيف دستي يا چمدان دارد، با اين اوصاف مرد سامرتني هم بايد چمداني ميداشت. با اين فرض، وسايل او بايد حالا در جايي از آدلايد منتظر پيدا شدن بودند.
هرچه ميگذشت، بيشتر به ضخامت پرونده مرد سامرتني اضافه ميشد
بااينحال، ردگيري وسايل مرد سامرتني كار سادهاي نبود. آدلايد شهر بزرگي بود و صدها هتل و پانسيون داشت. اين بار هم پليس از عموم مردم درخواست كمك كرد. خوشبختانه اين تاكتيك جواب داد. ۱۹ ژانويه بود كه خبر رسيد يك چمدان قهوهاي در اتاق رختكن ايستگاه راهآهن آدلايد پيدا شده است. اين چمدان بين ساعت ۱۱ تا ۱۲ صبح روز ۳۰ نوامبر، يعني روز قبل از پيدا شدن جسد مرد سامرتني و با بليطي به شماره جي.۵۲۷۰۳ در رختكن به امانت گذاشته شده بود. كارآگاه لين به ايستگاه قطار مراجعه كرد و چمدان را تحويل گرفت. لين اميدوار بود كه اين چمدان بالاخره هويت مرد را مشخص كند.
حالا كارآگاهان پليس چمدان قهوهاي در دست داشتند كه ممكن بود كليد حل معماي هويت مرد سامرتني در آن نهفته باشد. در ميان وسايل مرد سامرتني، يك نخ نارنجي مومي مارك باربور بود. نخي كه در استراليا فروخته نميشد. بااينحال، پارگي جيب كت مرد سامرتني با نخي شبيه به همين نخ دوخته شده بود. شايد اين اتفاق ميتوانست كاملا تصادفي باشد و شايد هم آنچه حالا در دست كارآگاهان پليس آدلايد بود، واقعا به مرد سامرتني تعلق داشت. پليس مبناي خود را بر فرض دوم گذاشت. فرضي كه به احتمال زياد درست نيز بوده باشد.
چمدان و وسايل مرد سامرتني
ولي چمدان هيچ اتيكت يا برچسبي نداشت. داخل چمدان هم وسايل معمولي از قبيل دمپايي، لباس خواب و دستمال پارچهاي قرار داشت. بااينحال، برخي وسايل درون چمدان كمي غيرمعمولتر بودند. از جمله يك پيچگوشتي، يك كارد غذاخوري، يك قلمموي استنسيل و يك قيچي. گفته ميشود اين ابزارها ميتوانستهاند به يك امور يا افسر محموله كشتي تعلق داشته باشند. افسراني كه معمولا از قلممو براي استنسيل كردن محموله و از كارد و قيچي هم براي بريدن و باز كردن جعبهها و صندوقهاي مهرومومشده استفاده ميكردند.
به جز اين، كارآگاه لين متوجه شده بود كه مرد سامرتني دستان كاملا آراسته و بدون پينهاي دارد. دستاني با ناخنهاي كاملا تميز و سالم. چنين دستاني نميتوانسته متعلق به كسي باشند كه مدتها كار يدي كرده باشد. همين نيز فرض افسر كشتيهاي تجاري را قوت ميبخشيد. افسران محموله معمولا كارهاي يدي زيادي انجام نميدهند، بلكه بيشتر به كارهاي مديريتي ميپردازند. پليس بلافاصله درخواست مطالعه اسامي مفقودان نيروي دريايي، ماهيگيران و كاركنان كشتيهاي تجاري را كرد. ولي مشخصات مرد سامرتني با هيچكدام از مفقودان مطابقت نداشت.
مأموران پليس هرچه بيشتر به گشتن چمدان ادامه ميدادند، سردرگمتر ميشدند. در آن دوران، كاملا مرسوم بود كه روي لباسها اتيكتهايي با نام فرد دوخته شود. ولي مأموران پليس با وارسي لباسهاي مرد سامرتني متوجه شدند كه اتيكت اكثر لباسهاي او تعمداً كَنده شده و تنها روي چند تكه لباس اتيكتهايي باقيمانده بود. روي كراوات مرد سامرتني برچسب T. Keane، روي كيسه رختشويي علامت Keane و روي زيرپوش هم علامت Kean به چشم ميخورد. باز هم كارآگاه لين با تمام ادارات پليس سرتاسر استراليا تماس گرفت كه نتيجهاي نداشت. به اين ترتيب، بار ديگر از مردم خواسته شد براي شناسايي اين ۳ نام به ياري اداره پليس بيايند. اين بار هم اين اسامي با نام هيچ فرد گمشدهاي در استراليا مطابقت نداشت. حدس زده ميشد كه اين اسامي هيچ ارتباطي با اسم واقعي مرد سامرتني نداشته باشند و اصلا به همين دليل هم روي لباسها باقي گذاشته شدهاند.
هرچه پرونده جلوتر ميرفت، نهتنها لين و همكارانش به پاسخي نميرسيدند، بلكه به سؤالات و ابهامات تازهاي نيز برميخوردند. مأموران حين بازرسي يك جفت شلوار متوجه شمارههايي روي جيبها شدند. شمارههايي از نوعي كه رختشويخانهها براي گم نشدن لباسها (در صورت مفقودي اتيكت) از آن استفاده ميكردند. بار ديگر جستجوي گستردهاي در تمامي رختشويخانهها انجام گرفت. ولي هيچكدام از رختشويخانههاي استراليا از اين تركيب خاص اعداد كه روي شلوار مرد سامرتني نوشته شده بودند استفاده نميكردند.
ولي پليس شعبه هميلتون به گروهبان كارآگاه لين گفت كه مسئولان چند رختشويخانه به آنها اطلاع دادهاند كه ترتيب شمارهها از نوعي است كه معمولا در بريتانيا مرسوم است. در همين حال، شخصي مصريتبار به نام ماس كيپيتز كه در آدلايد زندگي ميكرد به كارآگاه لين گفت، تي.كين كه روي كراوات نوشته شده ميتواند صورت انگليسيسازي شده از نام «كينيك (Kinnick)» باشد. كينيك از نامهاي خانوادگي پركاربرد در ميان مردم اروپاي شرقي است. اگر اينطور بود. مرد سامرتني ميتوانست، اهل كشورهاي حوزه درياي بالتيك مثل يوگسلاوي و شايد هم چكسلواكي باشد. همچنين يك خياط در آدلايد به پليس گفت كه كت مرد سامرتني داراي نوع دوخت خاصي است كه تنها با يك مدل چرخخياطي كه در آمريكا متخصصد دارد دوخته ميشود. اين گفته خياط كارآگاه لين را به يك سرنخ احتمالي رساند. ممكن بود مرد سامرتني آمريكايي بوده يا اينكه از آمريكا به استراليا آمده باشد. در عكسهايي كه اداره پليس آدلايد از مرد گرفته بود، مرد سامرتني كراواتش را به سبك آمريكاييها بسته بود.
بريده روزنامهاي كه خبر پيدا شدن جسد مرد سامرتني را اعلام ميكرد
البته اين بههيچوجه نميتوانست مدرك قطعي باشد. شايد اين آدم از مدل لباس پوشيدن آمريكاييها پيروي ميكرد. شايد لاخبار تخصصيا اينكه كسي از كفشهاي ايتاليايي يا آلماني استفاده كند، ايتاليايي و آلماني نيست. ولي پليس هيچ سرنخي نداشت و مجبور بود با ريزترين سرنخها به تحقيقاتش ادامه دهد. به هر حال، شايد مرد سامرتني اهل كشورهايي انگلستان، يوگسلاوي، چكاسلواكي و آمريكا بوده يا حداقل ارتباطي با اين كشورها داشته باشد! به اين ترتيب، هرچه بيشتر از جريان تحقيقات ميگذشت و با هر سرنخي كه كارآگاه لين پيدا ميكرد، بيشتر و بيشتر به ضخامت پرونده مرد سامرتني اضافه ميشد.
چمدان، گلهاي مرموز و خيام
از پروفسور جان برتون كِلِلند، استاد آسيبشناسي دپارتمان آسيبشناسي دانشگاه آدلايد خواسته شد تا لباسهاي مرد سامرتني را به اميد يافتن سرنخهاي بيشتر مطالعه كند. پروفسور كللند در حين مطالعه شلوار مرد سامرتني، يعني همان شلواري كه مرد سامرتني هنگام مرگ بر تن داشت، متوجه يك جيب كوچكِ مخفي شد. از همان نوع جيبهاي كوچكي كه در آن روزگار معمولا براي گذاشتن ساعتهاي جيبي زنجيردار و وسايلي از اين قبيل دوخته ميشدند. پروفسور كللند درون اين جيب به تكهكاغذ لوله شدهاي برخورد. روي كاغذ حروفي چاپي به چشم ميخورد و از نوع پارگيهاي آن معلوم ميشد كه از جزوه رايگاني كَنده شده است. روي اين كاغذ عبارت فارسي «تمام شد» با حروف انگليسي نوشته شده بود.
اين عبارت از جزوه رايگان رباعيات عمر خيام پاره شده بود. تصور نميكنم حكيم عمر خيام نياز به معرفي داشته باشد. بااينحال، بهصورت مختصر بگوييم كه خيام متولد سال ۴۲۷ شمسي در نيشابور مقارن با دوره سلجوقيان زندگي ميكرد. حكيم عمر خيام در دوران زندگاني خويش بهعنوان يك فيلسوف، رياضيدان، ستارهشناس شهرت بسيار زيادي پيدا كرده بود. ولي دليل اصلي شهرت خيام اشعارش هستند كه آوازهاي جهاني براي او به ارمغان آوردهاند.
با وجود توجهات گسترده، هويت مرد سامرتني همچنان نامعلوم باقي مانده بود
اين شهرت عظيم خيام در غرب و سپس سرتاسر جهان مرهون تلاشهاي ادوارد فيتزجرالد، شاعر و نويسنده قرن نوزدهمي انگلستان است كه شيفتهي خيام بود. او در سال ۱۸۵۹ مجموعهاي از رباعيات خيام را به انگليسي ترجمه كرد كه بلافاصله با استقبال گسترده جامعه انگليسيزبان مواجه شد. كاغذي كه در جيب مرد سامرتني پيدا شده بود، عبارت پاياني رباعيات خيام (با حروف انگليسي) ترجمه فيتزجرالد بود كه در ويراستهاي ويژهاي با كاغذ اعلا و جلد گالينگور در پايان جزوه رايگان چاپ ميشد.
شهرت و همگيري اشعار خيام طوري بود كه فرانك كِندي، خبرنگاري كه اخبار جنايي و پليسي آدلايد را گزارش ميداد، بلافاصله اين عبارت را شناخت. او به پليس اطلاع داد كه اين عبارت دقيقا در صفحه پاياني برخي از ويراستهاي رباعيات خيام چاپ شده است. ولي اين سرنخ هم مانند تمام سرنخهاي قبلي پرونده اصلا اميدبخش نبود و فقط به پيچيدهتر شدن ماجرا كمك كرد.
صفحه آخر ترجمه انگليسي يكي از نسخههاي اعلاي جزوه رايگان رباعيات خيام
چنانكه گفته شد رباعيات خيام براي فيتزجرالد موفقيت بسيار بزرگي به باور آورد و بعد از چاپ رباعيات در سال ۱۸۵۹ در لندن، اين رباعيات بارها و بارها تجديد چاپ شدند. بهطوريكه هماكنون بسياري فيتزجرالد را نه با آثار خودش بلكه با عنوان مترجمِ رباعيات خيام ميشناسند؛ و با توجه به محتواي رباعيات خيام كه در آن از «غنيمت شمردن دَم» و «خوش بودن» بسيار گفته شده بود، بعد از جنگ جهاني دوم، رباعيات خيام دوباره با استقبال زيادي مواجه شده بودند. به همين دليل، هر فرد اهل جزوه رايگاني در كشورهاي انگليسيزبان دست كم يك بار گذرا نگاهش به رباعيات خيام افتاده يا حداقل نام او را شنيده بود.
در دوراني كه ماجراي مرد سامرتني اتفاق ميافتاد، دست كم ۶۵۰ ويراست مختلف از مجموعه رباعيات خيام چاپ شده بود. به اين ترتيب، پيدا كردن جزوه رايگاني كه اين تكهكاغذ از آن كَنده شده بود، دقيقا مانند يافتن يك سوزن در انبار كاه بود. آنهم نه هر انبار كاهي، بلكه انبار كاهي به بزرگي يك اقيانوس. ولي كارآگاه لين تصميم نداشت به اين راحتيها قافيه را ببازد.
رونوشتهايي از عبارت تمام شد به تمام مقرهاي پليس استراليا و دفاتر مطبوعات فرستاده شد. همينطور جزوه رايگانخانهها و جزوه رايگانفروشيهاي سرتاسر كشور استراليا مورد مطالعه قرار گرفتند تا نسخهاي كه اين تكه كاغذ از آن پاره شده بود پيدا شود. ولي هيچ نسخهاي از جزوه رايگان رباعيات با اين مشخصات پيدا نشد. اين هم يك بنبست ديگر براي اداره پليس آدلايد بود. در همين حين، پليس نگران پوسيدن جسد مرد سامرتني و غير قابل شناسايي شدن او بود. جسد قبلا موميايي شده بود؛ ولي موميايي كردن سرعت فساد و پوسيدگي جسد را كم ميكند، اما نميتواند كاملا متوقفش كند.
مرد سامرتني روز ۱۴ ژوئن سال ۱۹۴۹ در قبرستان وِستترايس آدلايد به خاك سپرده شد
به اين جهت، كمي بعد تنها مدرك شناسايي مرد سامرتني همان عكسهايي ميشدند كه از جسدش گرفته شده بودند. اين بار هم راهكار خلاقهاي به ذهن كارآگاه لين رسيد. لين با موزه استرالياي جنوبي تماس گرفت و به آنها اطلاع داد كه ميخواهد يك نيمتنه گچي از چهره و بالاتنهي مرد سامرتني بسازد. مدير موزه وظيفه تهيه نيمتنه را به يكي از تاكسيدرميستهاي ماهر خود به نام پل لاوسون سپرد. پانزدهم ژوئن ۱۹۴۹ بود كه ساخت مجسمه نيمتنه مرد سامرتني خاتمه يافت. كارآگاه لين تصميم داشت، اين نيمتنه را در موزه بگذارد تا مردم بتوانند آن را ببينند و بالاخره هم از ميان خيل مراجعهكنندگان كسي موفق به شناسايي مرد سامرتني شود.
بالاخره ترتيبي داده شد تا جسد مرد سامرتني بعد از گذشت نزديك شش ماه دفن شود. ولي با توجه به اينكه هيچكس ادعاي مالكيت جسد را نكرده بود و كسي هم مخارج كفنودفن او را متقبل نشده بود و مرد سامرتني بايد در قبر بينشاني و بدون اسم دفن ميشد. اتفاقي كه ظاهرا دست كم يك گروه از اهالي آدلايد را بهشدت متأثر كرده بود. ماجراي مرد سامرتني در تمام مدت ۶ ماهي كه از آن ميگذشت، موضوع مباحثه و گفتگوهاي محفلي در هتل فيل و قلعهي آدلايد بود. كافههاي اين هتل پاتوق شبانهي متخصصان و متصديان كفنودفن، آسيبشناسان پليس و سنگتراشان سنگ قبر و خلاصه يك محفل عجيب و ترسناك از آدمهايي بود كه تنها سروكارشان با جسد و مُرده و مرگ بود!
كارآگاه لين ميگفت فعلا كفهي ترازو به نفع فرضيهي قتل سنگيني ميكند
اين گروه كاملا با ماجراي مرد سامرتني آشنا بودند و دائما در گفتگوهاي خود با آه و افسوس از سرنوشت غمانگيزش صحبت ميكردند. اين دوستان خيرخواه تصميم گرفتند به هر ترتيبي شده نگذارند مرد سامرتني با چنين وضع محقر و بدون سنگ قبر و مراسم تشييع جنازه دفن شود. اين دوستان صندوقي تشكيل داده و به اين طريق، پول كافي براي تأمين مخارج كفنودفن او جمعآوري كردند. بالاخره مراسم آبرومندي براي مرد سامرتني گرفته شد. مراسم خاكسپاري مرد سامرتني روز ۱۴ ژوئن ۱۹۴۹ در قبرستان وِستتراس آدلايد انجام گرفت.
اجراي مراسم خاكسپاري بر عهده كاپيتان ام وِب از مؤسسه خيريه نظامي سپاه رستگاري بود. كاپيتان وب در مراسم خاكسپاري مرد سامرتني رو به حضار كه از انگشتان دست بيشتر نبودند كرد و با حال مغمومي گفت: «اين مرد نيز كسي را داشت كه دوستش داشته باشد؛ او خدا را داشت.» چند روز بعد سنگ قبري هم روي قبر مرد سامرتني عَلم شد. سنگ قبر كار يكي از سنگتراشان آن محفل بود كه به مرد سامرتني هديه داده بود. روي سنگ قبر هم عبارتي حك شد كه تا همين حالا همچنان روي آن باقيمانده است: «اينجا مرد گمنامي آراميده كه در ساحل سامرتون پيدا شد.»
سنگقبر مرد سامرتني: «اينجا مرد گمنامي آراميده كه در ساحل سامرتون پيدا شد»
بعد از دفن مرد سامرتني، گاهي دستهگلهايي روي قبر او گذاشته ميشد. اين گلها در وقفههاي كاملا تصادفي روي قبر پيدا ميشدند. در واقع، چنان نبود كه دستهگلها بر حسب سالگردهاي مشخصي مانند زمان دفن جسد يا روزي كه جسدش پيدا شده روي قبر او گذاشته شوند. بعداً كاركنان قبرستان وِستتراس متوجه گلهاي بنفشهاي در كنار قبر مرد سامرتني شدند كه ظاهرا كسي در آنجا كاشته بودشان.
پليس چند باري سعي كرد به قبرستان سر بزند و فرد مشكوكي كه اين گلها را روي قبر مرد سامرتني ميگذاشت شناسايي كند. ولي هيچوقت موفق نشد. شايد كسي بود كه در خلوت خود براي مرگ مرد سامرتني اشك ميريخت، يكي از اعضاي خانواده و عزيزانش، دوستدار و معشوقهاش يا دوست صميمي او؛ بالاخره كسي بود كه بابت از دست دادنش ناراحت بود. اينها نشان ميداد كه قاعدتاً در آن زمان در آدلايد كسي بوده كه مرد سامرتني را ميشناخته و بهخوبي از هويتش اطلاع داشته است. ولي به هر دليلي حاضر نميشد به پليس مراجعه كند و ماجرا را علني كند.
كلاف سردرگم معماي مرد سامرتني
با وجود دفن جسد مرد سامرتني، همچنان كارآگاهان پليس پرده از راز هويتش برنداشته بودند. توماس ارسكين كللند تصميم به برگزاري جلسه مطالعه و تحقيق علت مرگ گرفت. اين جلسات در كشورهايي مانند آمريكا و استراليا، وقتي كه مرگ ناگهاني يا غيرقابل توضيحي رخ دهد برگزار ميشوند. در اين جلسات پزشكان قانوني دور هم جمع ميشوند. متخصص كارشناسان درگير پرونده نيز تلاش ميكنند تا علت مرگ فرد را روشن كنند.
اين جلسات كاملا شبيه به جلسات دادگاه هستند كه پزشكان قانوني به نحوي نقش قاضي را بر عهده داشته و در نهايت در مورد ابهامات پرونده صدور رأي ميكنند. به اين بازپرس يا قاضي دامنهي وسيعي از اختيارات داده ميشود. قضات جلسات مطالعه و تحقيق علت مرگ، اختيار تام براي احضار هر شاهدي كه به حل پرونده كمك كند را دارند. پليس هم زيرمجموعه اين اختيارات قرار ميگيرد و در مواردي همچون همين پرونده تمام شد، بايد در اين جلسات پاسخگو باشد.
بازپرسان جلسات مطالعه و تحقيق علت مرگ ممكن بود، درخواست گزارشهايي از متخصص كارشناسان و متخصصان واجد شرايط داشته باشند يا از نهادها و سازمانها درخواست اسناد و مداركي كنند. تا اين مرحله، عمده تلاش مأموران پليس در پرونده مرد سامرتني، كشف هويتش بود. حالا هيئت بازرسي و تحقيق علت مرگ ميخواست علت مرگ مرد سامرتني را روشن كند. جلسه مطالعه و تحقيق علت مرگ مرد سامرتني روز ۱۷ ژوئن سال ۱۹۴۹ برگزار شد؛ يعني حدود ۶ ماه از پيدا شدن جسد مرد در ساحل سامرتن ميگذشت. در ابتداي جلسه مشخصات پرونده به اطلاع حضار رسيد:
- هويت متوفي هنوز نامشخص است
- مرگ متوفي تصادفي نبوده و او بهطور قطع به مرگ طبيعي فوت نكرده است.
كللند در اين جلسه گفت: «تا زمانيكه احتمال دست داشتن فرد ديگري در مرگ متوفي منتفي نشده است، بايد احتمال قتل مورد مطالعه قرار بگيرد.»
صفحهاي از جزوه رايگان رباعيات خيام كه عبارت «تمام شد» از آن كنده شده بود
كالبدشكافي اوليه كه روز ۲ دسامبر، يعني روز بعد از پيدا شدن جسد انجام گرفت و انديشه متخصصين اكثر متخصص كارشناسان هم اين بود كه مرگ در اثر سيانوز يا نرسيدن اكسيژن كافي به بافتهاي بدن اتفاق افتاده و فرد در نتيجه آن دچار ايست قلبي شده است. ولي مشخص نشده بود كه اين ايست قلبي چگونه اتفاق افتاده است؟
جلسه با برشمردن اطلاعاتي كه از پرونده در دست بود شروع شد. مرد سامرتني آخرين بار در حدود ساعت ۷ شب زنده ديده شده و تقريبا حوالي ۲ شب هم مُرده بود. براي مرگي با اين سرعت، بايد دُوز هر نوعي سَمي بالا و در نتيجه هم بايد قابلتشخيص بوده باشد. دكتر دواير كه اولين كالبدشكافي را انجام داد، بلافاصله علت مرگ را مسموميت با سَم عنوان كرده بود. او در جلسه تحقيق و مطالعه هم جزئيات بيشتري از سوء ظن خود ارائه داد. دكتر دواير در معده مرد سامرتني خون پيدا كرده بود. چيزي كه به عقيدهاش ناشي از يك سَم مهلك بود. بااينحال سمهاي عادي با چشم غير مسلح نيز ديده ميشوند. ولي دكتر دواير نتوانسته بود هيچ نشانهاي از سم در معده مرد سامرتني پيدا كند.
پليس هيچ سرنخي نداشت و مجبور بود با ريزترين سرنخها به تحقيقاتش ادامه بدهد
دواير در ادامه سمهاي احتمالي كه هيچ اثري از خود باقي نميگذارند را برشمرد. سَم «كورار» ميتواند باعث اختناق و مرگ فرد شود. ولي اين سم حتما بايد تزريق شود. بااينحال، روي بدن مرد سامرتني هيچ علامتي از آمپول باقي نمانده بود. اوردُوز انسولين نيز ميتواند روي كبد اثر بگذارد. ولي كبد متوفي كاملا سالم بود؛ بنابراين، اين احتمال هم منتفي بود. مسموميت بوتوليسم هم كه عامل آن نوعي باكتري است، دورهي نهفتگي ۱۲ ساعته دارد. بدين معني كه ۱۲ ساعت بعد از اينكه فرد با باكتري عامل بيماري تماس پيدا كرد، علائم آن ظهور پيدا ميكند. ولي شاهدان عيني مرد سامرتني را ساعت ۷ شب زنده ديده بودند و حدود ۷ ساعت بعد نيز مرد درگذشته بود؛ بنابراين، اين احتمال نيز منتفي شد.
احتمال بعدي انواع داروهاي آرامبخش و خوابآور بود كه دكتر دواير اين احتمال را نيز همچنان رد نميكرد. ولي اين داروها نيز نياز به ۳۶ تا ۴۰ ساعت زمان و مقادير بالايي دارند تا منجر به مرگ فرد شوند. با توجه به بازهي زماني ۷ ساعتي كه مرد سامرتني فوت كرده بود، به دوز زيادي نياز بوده كه اين داروها نيز نميتوانستند منجر به آن شده باشند. مورفين نيز داروي مسكن بسيار قوي است كه ميتواند با چنين سرعتي موجب مرگ فرد شود. ولي براي مرگ فوري نياز به مقادير زيادي مورفين است. همچنين اگر چنين اتفاقي افتاده باشد، تشخيص مقادير بالاي مورفين در خون فرد بهراحتي امكانپذير است؛ بنابراين اين احتمال نيز رد ميشد.
تكه كاغذي كه در جيب مرد سامرتني پيدا شد
نمونهبرداريهايي كه دكتر دواير از جسد انجام داده بود براي رابرت جيمز دواين، شيميدان و محقق آزمايشگاهي فرستاده شده بودند. دواين در جلسه مطالعه و تحقيق علت مرگ شهادت داد و گفت كه آزمايشهاي بيشتري را براي سموم رايج همچون انواع آلكالوئيدها، سيانور و كربوكسيليك اسيد انجام داده؛ ولي نشانهاي از هيچكدام از اين سموم در بدن متوفي پيدا نكرده است.
دواين در صحبتهاي خود اظهار داشت كه منظورش سمهايي نيز هست كه از طريق دهان وارد بدن فرد ميشوند. برخي سموم اگر خورده شوند، موجب تخريب اعضاي بدن مانند كبد و كليه ميشوند. همچنين، امكان تزريق اين سموم ميرفت. ولي چنانكه دكتر دواير قبلاً شهادت داده بود، در هيچ جاي بدن مرد سامرتني اثري از سرنگ و انژكسيون نبود؛ بنابراين احتمال تزريق سم نيز رد شد. اگر مرد سامرتني بر اثر سم جان خود را از دست داده باشد، بايد سموم بسيار كميابي در كار بوده باشد. دواين در ادامه جلسه اظهار داشت، منظورش تنها سموم كمياب نيست. بلكه ممكن است كه سمهايي كه در اين مورد خاص به كار رفتهاند، قبلاً بهندرت براي قتل يا خودكشي به كار برده شده باشند.
پروفسور جان برتون كللند، استاد آسيبشناسي دانشگاه آدلايد كه تكه كاغذ تمام شد را پيدا كرده بود نيز به جايگاه فراخوانده شد. (هيچ نسبتي با توماس ارسكين كللند ندارد.) كللند هم كه تمامي شواهد را مطالعه كرده بود، همچون باقي كساني كه در پرونده مرد سامرتني دخيل بودند، مرگ او را طبيعي نميدانست. بااينحال، كللند عقايد خودش را داشت. او در جلسه گفت، سمي كه مرد سامرتني به كار برده، براي خودكشي بوده است. پروفسور كللند براي اثبات گفتهاش به تكه كاغذ اشاره كرد كه به انديشه متخصصين او، بيشتر شبيه به يك يادداشت خودكشي بوده است.
البته كللند گفت كه اين تنها عقيده شخصي اوست و مدركي براي اثبات آن ندارد؛ و البته با وجود شواهد ضدونقيضي كه پرونده داشت، رسيدن به يك جواب قطعي به اين راحتيها امكانپذير نبود. نفر بعدي كه بايد در جلسه مطالعه و تحقيق علت مرگ شهادت ميداد، سر سدريك استنتون هيكس، استاد فيزيولوژي و داروسازي دانشگاه آدلايد بود. پروفسور هيكس هم عقيده داشت كه عامل مرگ سم ناشناختهاي بوده است. هيكس به ۲ سم شك داشت. سمهايي كه به عقيده او ميتوانستند بدون برجاي گذاشتن اثري از خود موجب مرگ فرد شده باشند. از آنجايي كه جلسه علني بود، پروفسور هيكس از گفتن نام سمها با صداي بلند خودداري كرد. بلكه نام سمها را روي كاغذي نوشت و به رئيس جلسه نشان داد.
اين كار هيكس براي اين بود كه نام اين سموم بسيار مهلك و كشنده از عموم مردم پنهان نگه داشته شود تا مبادا كسي فكر عجيب غريبي به سرش بزند! دو سمي كه پروفسور هيكس آن روز روي كاغذ نوشته بود، «ديجيتاليس» و «استروفَنتوس» بودند. ديجيتاليس سمي است كه از گل گياه انگشتدانه به دست ميآيد. اين گياه براي درمان نارسايي احتقاني قلب و ضربان قلب نامنظم به كار ميرود. ولي دوز اشتباهي از آن ميتواند كشنده باشند. استروفَنتوس نيز تركيب كميابي از گياهان بومي آفريقا به شمار ميرود. دست كم دانسته ميشود كه يك قبيله در سومالي از همين تركيب گياهي براي سمي كردن نوك تيرها استفاده ميكرده است. به گفته پروفسور هيكس، مقاديري كافي از اين دو سم ميتوانسته در بازهي زماني كوتاهي و بدون برجاي گذاشتن هيچ اثري موجب مرگ فرد شده باشد.
بااينحال، چنانكه خود هيكس معترف بود؛ در فرضيهي او نيز نقصهايي وجود داشت. فردي كه از اين طريق مسموم ميشد، دچار تهوع ميشد. ولي هيچ اثري از تهوع در اطراف جسد پيدا نشده بود. در معده مرد سامرتني ذراتي از آخرين وعده غذايي او باقيمانده بود. مرد سامرتني آخرين وعده غذايي خود كه غذاي كاملا مختصري بوده، حدود ۳ ساعت قبل از مرگ خورده بود. آخرين وعده غذاي مرد سامرتني، شيريني بود. چنانكه اثري از تهوع در اطراف جسد پيدا ميشد، هيكس از فرض خود مطمئن ميشد. ولي چون مدركي پيدا نشده بود، فرض او هم مانند بسياري ديگر از فرضيههايي كه در مورد ماجراي مرد سامرتني مطرح ميشد، در حد حدس و گمان باقي ماند. اين احتمال هم وجود داشت كه مرد سامرتني قبلاً جاي ديگري دچار تهوع شده و بعداً به ساحل سامرتن آمده باشد.
در اين صورت نيز تمام ترديدها در مورد زمان مرگ و سم او برطرف ميشد. بالاخره گروهبان لين هم براي شهادت به جايگاه احضار شد. كارگاه لين در جلسه اظهار داشت كه هيچ مدركي دال بر خودكشي پيدا نكرده است؛ بنابراين، فعلاً كفهي ترازو به نفع فرضيهي قتل سنگيني ميكند. لين گفت كه به انديشه متخصصينش مرگ غيرطبيعي بوده؛ ولي نحوهي وقوع آن همچنان نامشخص است. فرد تنومند و سرحال و سالم و قبراقي همچون مرد سامرتني نميتوانست به ساحل رفته و به همين راحتيها مُرده باشد. يادداشت تمام شد هم ميتوانسته توسط كسي كه به زندگي او خاتمه داده در جيبش گذاشته شده باشد.
بعد از برگزاري چندين جلسه، بالاخره روز ۲۱ ژوئن ۱۹۴۹ بود كه كللند، رئيس جلسه تحقيق و مطالعه علت مرگ اعلام كرد كه شواهد ارائهشده براي نتيجهگيري در مورد علت مرگ كافي نيست و جلسه تا اطلاع ثانوي تعطيل است.
آخرين اميدها به حل معما
مرد سامرتني بدون اينكه هويتش مشخص شود دفن شده بود. با توجه به پوشش گسترده مطبوعات از جلسات تحقيق و مطالعه علت مرگ، پليس همچنان اميدوار بود كه سرنخهاي بيشتري از پرونده مرد سامرتني پيدا شود. ولي هيچ خبري نبود. يكي از مداركي كه پليس بهسختي بهدنبال يافتن آن بود، نسخهاي از جزوه رايگان رباعياتي خيام بود كه عبارت تمام شد از آن پاره شده بود. با وجود گذشت بيش از شش ماه از زمان پيدا شدن جسد مرد سامرتني، همچنان برخي روزنامهها مطالبي در مورد جزوه رايگان به چاپ ميرساندند و اميدوار بودند كه اين مطالب به پليس كمك كند. جزوه رايگان رباعيات خيام ممكن بود همچنان در جزوه رايگانخانهها يا جزوه رايگانفروشيها يا حتي در منزل كسي باشد.
عصر روز ۲۲ جولاي بود كه رولاند فرانسيس، تاجري در گلِنديل (حومه آدلايد)، يكي از همين مطالب در مورد تلاش پليس براي پيدا كردن جزوه رايگان رباعيات خيام را در جرايد خواند. فرانسيس همچون بسياري از اهالي آدلايد كاملا از چند و چون ماجراي مرد سامرتني اطلاع داشت. موضوعي كه ماهها نقل محافل بود. ناگهان چيزي به ذهن فرانسيس رسيد. او به ياد آورد كه روزي به همراه برادر همسرش به سفر رفته و ديده بود كه برادر همسرش جزوه رايگان رباعيات خيام را ميخواند.
فرانسيس چند روز بعد جزوه رايگان رباعيات را در صندلي عقب ماشين پيدا كرده و در داشبورد گذاشته بود. او كل ماجرا رو از ياد برده بود. ولي حالا كه اين مطلب روزنامه را ميخواند همهچيز دوباره به يادش ميآمد. او بلافاصله پس از خواندن روزنامه سراغ داشبورد رفت و جزوه رايگان رباعيات را باز كرد تا نگاهي به صفحهي آخر آن بيندازد. فرانسيس آنچه ميديد باور نميكرد. در نهايت شگفتي، جزوه رايگان رباعياتي كه در دست داشت، همان جزوه رايگان مرموزي بود كه پليس بهدنبال آن ميگشت. در اين حين، كارآگاهان پليس آدلايد از هر طرف به در بسته خورده بودند و به انديشه متخصصين ميرسيد كه حل پرونده مرد سامرتني غير ممكن باشد. ولي با پيدا شدن جزوه رايگان، تكه ديگري از پازلي پيدا شده بود كه ميتوانست به حل معماي مرد سامرتني كمك كند.
ادامه دارد...
هم انديشي ها